عمری است چشم به راهِ تو در این خانه دارم، به امیدِ آن که رهگذری آید و راهم دهد، ای دوست.
گدایی درِ خانه تو افتخار من است، ای اربابِ جانم!
هر لحظه به تمنای دیدنِ روی ماهت، در این رهگذر، جلوی در کشیک میدهم.
تا هنگامِ سرکشی به کنیزان و نوکرانت، نظرِ رحمتی بر این پیرِ خسته بیفکنی.
هوا اینجا بسی سرد است، میدانم که میدانی.
دلم یک کوه پر درد است، میدانم که میدانی.
شمیلا (شکیبا) ترکیزبان