اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

یک شهید، یک خاطره


دانلود عکس گل لاله زیبا و خوش رنگ با کیفیت بالا

 

مقنعه

هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم که مقنعه سر می‌کردم. در مسیر مسافرت، مکانی برای استراحت پیدا کردیم. تابستان بود و هوا عجیب گرم. مقنعه‌ام را در آوردم و با بچه‌ها مشغول بازی شدم.
***
پدر مرا که دید، طرفم آمد. با مهربانی دستی بر سرم کشید و دوباره مقنعه را سرم کرد؛ با حالتی کودکانه گفت: «دخترم! گرمای امروز که از داغی عذاب خدا بیشتر نیست.»
گونه‌هایم از شرم سرخ شد، مقنعه‌ام را جلو کشیدم، آن وقت دوباره با بچه‌ها شروع به بازی کردم.

خاطره‌ای از شهید سید علی ابراهیمی
راوی: سمیه ابراهیمی، دختر شهید

مریم عرفانیان

قنوت شهادت


تصویر گلهای لاله زیبا و قطرات شبنم

کنار مزارت که می‌نشینم

دل را به سرای عشق می‌سپارم.

چه جان‌سوز و نفس‌گیر است

این لحظه‌ها

که بی‌قراری این جان خسته‌ام می‌شود.

دیدن روی تو این‌گونه

اما...

تو چه خوب عهد بستی با تکلیف و دینت و چه عاشقانه ادا کردی

محبتت را به کشورت که همه‌ی عمرت را با جان و خونت به پایش اهدا کردی.

سر پیمانی که عهد بسته‌ای بمانی

جز پروردگار به هیچ چیزی نیندیشی

جز رضای خودش

که نیمه‌شب‌ها در خلوت

و سکوت

سر بر سجاده و قنوت‌ها خواستی

شهادت را.

‌زهرا کلاته میمری،

همسر شهید علی دیمه

پرنـده‌ای در بیــروت



نخستین باشگاه پرنده نگری در اردبیل افتتاح شد - قدس آنلاین

چند سالی بود که در مسجد شهر کویری‌ام، جایی در دورترین نقطه‌ی جنوب خراسان، فعالیت می‌کردم. مردمِ شهر کوچکم مرا معتمد و امین خود می‌دانستند. اوایل پاییز بود که برای جمع‌آوری کتاب‌های کهنه‌ی کتابخانه‌ی مسجد، سری به آن‌جا زدم. تازه رسیده بودم و خواستم برای تغییر هوای اتاق، پنجره را باز کنم که نعیمه خانم، همسایه‌ی دیوار به دیوار مسجد را دیدم. چادر سورمه‌ای خال‌‌دار ریز سفیدش را تنگ دور صورت گندم‌گونش گرفته بود. زنی ۷۰ ساله بود و همیشه به فکر همسایه‌ها و دلسوز آن‌ها.

با عجله از کنار حوض کوچک حیاط مسجد گذشت و خود را به پله‌های طبقه‌ی بالا رساند، درست جایی که من ایستاده بودم. نمی‌دانستم ساعت سه عصر این‌جا چه کار دارد!

با خودم گفتم: «شاید اصلاً با من کاری نداشته باشه و به قصد اتاق انبار وارد راهروی پله‌ها شده...» اما... هنوز در حال فکر کردن بودم که صدای تق‌تق در چوبی را شنیدم! به طرف در رفتم. در را که باز کردم، نعیمه خانم نفس‌زنان سلام کرد. تا جواب سلامش را دادم، بدون مقدمه شروع به حرف زدن کرد: «زودتر از این‌ها منتظرت بودم. می‌گم پسرم، خاتون اومده بود خونمون. دختر شیخ احمد رو که می‌شناسید! طلا آورده بود. نمی‌تونستم طلاهای خاتون رو قبول کنم.»

نمی‌فهمیدم از چه حرف می‌زند! مثل همیشه از وسط ماجرا داشت تعریف می‌کرد. بین آن همه تندتند صحبت کردنش، فقط توانستم با تعجب بپرسم:

«طلا؟»

- بله، طلا. در جریان زندگی‌شون هستم و می‌دونم چطور به سختی اما آبرومندانه، ۷ ساله با «اوستا ساعد» پس‌انداز می‌کنن تا اون خونه‌ی قدیمی ۴۰ متری رو عوض کنند، اونم با پنج تا بچه‌ی قد و نیم قد!

هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که نفس بلندی کشید و خواست ادامه دهد. فرصت را غنیمت شمردم و قبل از آن که ادامه دهد، با لبخند گفتم: «مادرجان! الان چه کاری از دست من برمیاد؟»

- می‌خوام پشیمونشون کنی.

- از چی؟

- خاتون و شوهرش ساعد، پاشونو توی یه کفش کردن که آقا گفته کمک به مردم لبنان، به

تک تک مردم واجبه و هر کسی باید هر طور می‌تونه کمک کنه. هرچی به خاتون گفتم: «دخترجون، کمک کن ولی اندازه‌ی خودت.» قبول نکرد که نکرد. آخرم به‌هم گفت: «با ساعد تصمیم گرفتیم طلاها رو به مردم لبنان هدیه بدیم، بعداً می‌تونیم برای خونه پول جمع کنیم.»

شیخ احمد را می‌شناختم. مرد با خدا و دلسوزی بود. ساعد، پسر محمود کفاش را هم می‌شناختم. بعید بود که بتوانم نظرشان را تغییر دهم...

***

فصل، فصل خوشه‌های طلایی است. به طرف زمین‌های روستایمان حرکت می‌کنم. از شهر تا روستای اجدادی‌ام کمتر از ۲۰ دقیقه راه است. داس را برمی‌دارم و در کمر گندم‌ها فرو می‌برم. فکر چند ساعت پیشم را رها می‌کنم و به زمین‌های پر از گندمی نگاه می‌کنم که به زودی ثمره‌ی وجودشان را تقدیم مردمی خواهند کرد که قرار است نان شوند و در سفره‌هایشان جای گیرند. فکرم مثل پرنده‌ای پر می‌کشد و در ۳۲۰۰ کیلومتر آن طرف‌تر از روستای کویری‌ام، در آسمان خاکستری‌رنگ و باروت‌خورده‌ی شهر می‌نشیند... مردم را می‌بینم، اما زمین‌هایشان را نه! نمی‌دانم زمین‌ها محصول دارند یا نه، اصلاً اراضی سالم است یا سوخته؟ و نکند محصول‌ها در تصرف غاصبان باشد!

- باباااا!

صدای «جُمانه»ی ۸ ساله‌ام مرا از فکر بیرون می‌آورد و با نگرانی از جیغ بلندش، سرم را به طرفش می‌چرخانم. نگاهم به زمین بازی بچه‌ها می‌افتد که صد متر دورتر از من هستند. صورت خندان جمانه را می‌بینم و «علی»، پسر دو ساله‌ام را که محکم در آغوش گرفته و می‌دود. آهم با آسودگی از سینه‌ام خارج می‌شود. همزمان چشمم به «امینه»ی ۶ ساله‌ام می‌افتد که اخم‌هایش در هم است و می‌فهمم که باز «جُمانه» سر به سرش گذاشته. به آن‌ها لبخند می‌زنم و مشغول ادامه‌ی کارم می‌شوم، اما دوباره پرنده‌ی خیالم در سه هزار و اندی کیلومتر آن طرف‌تر از جایی که ایستاده‌ام می‌پرد؛ کودکانی هم‌سن و سال سه فرزندم را می‌بینم که جای فریاد شادی، ضجه و‌گریه به خاطر گم کردن پدر و از دست دادن مادرشان سر می‌دهند و جیغ درد از زخم‌های صورت و تن. این همه غم را تاب نمی‌آورم؛ داس از دستم بر زمین می‌افتد. دستانم را روی سر می‌گذارم، زانو می‌زنم و تکرار می‌کنم: «منجی! بیا.»

صدایی آرامم می‌کند، اما فقط نور می‌بینم و نور...

نویسنده: مریم رفعتی

خلود مؤمن و کافر در بهشت و جهنم



پوسترهایی برای شهادت حضرت زهرا (س) +تصاویر - تسنیم

قال الامام الرضا(ع):

«ان الله لا یدخل النار مؤمنا و قد وعده الجنه، و لا یخرج من النار کافرا و

قد اوعده النار والخلود فیها».

امام رضا(ع) فرمود: خداوند مومنی را که وعده بهشت به او داده وارد آتش جهنم نمی‌کند

و کافری را که به او وعده آتش جهنم و خلود در آن را داده از جهنم خارج نمی‌کند.(1)

____________

1- بحارالانوار، ج 8، ص 362

ستاره سبز


مشرق نیوز - تصاویر/ در سوگ شهادت حضرت زهرا (س)

نگاه مؤمن یحیی

ستاره سبز و طلایی به اعتدال برآمد

سکوت ماه شکست و از انحلال درآمد

جهان مسافر شب شد‌، سیاهپوش حماسه

دوباره آه! فلسطین‌، دوباره خون جگر آمد

شهادت است حدیث ِقلندران مقاوم

و از شهادت مرد ِقلندری خبر آمد

نشسته بر دل هستی، نگاه مؤمن یحیی

ستاره‌ای که سر شب دمید و با سحر آمد

نماز صبح؛ سلامی به سمت قدس روان کن

که عطر سرخ شهادت، چکید و در به در آمد

کبوتری؛ گل زیتون سپرده بود به دستش

گرفت و رفت خدایا‌، حریر بال و پر آمد

چگونه شاهد این شهر بیقرار و غریبم!

امان نمی‌دهد آری‌، دلی که تا خطر آمد

قیام کن که بدانم خدای عز و جل؛ آه!

بگو به باد بگوید که: نوبت ظفر آمد

تو را به حضرت زهرا «س»، تو را به حضرت زینب «س»

قیام کن که بدانم، که: عمر صبر سر آمد

ونوس جامی پور

نشانه بدترین مردم


آشنایی با انواع گل یاس + چه یاسی مناسب کاشت در زمستان است؟

قال‌النبی(ص):

«شرالناس من باع آخرته بدنیاه و

شر من ذلک من باع آخرته بدنیا غیره».


پیامبر اکرم(ص) فرمود: بدترین مردم آن کسی است که آخرت خود را به دنیای خود

بفروشد و بدتر از او آن کسی است که آخرت خود را به دنیای دیگری بفروشد.(1)
____________
1-لئالی‌الاخبار، ج 5، ص
95

غیرت آهنین


بکارگیری موشک‌های «صیاد F» در سامانه پدافندی «آرمان»

تقدیم به شهدای پدافند هوائی ارتش جمهوری اسلامی ایران

پدافند هوایی ارتش چند نقطه‌ در آسمان کشور را زیر پوشش خود دارد؟ + تصاویر

ای مرد

گنبدِ تو آهنین نیست

که بافته‌ای است از جنسِ غیرت و شهامت و اقتدار

درهم تنیده‌ای است نفوذناپذیر

از پایمردی و عشق و ایمان

گنبدِ تو

تمامِ وسعت آسمان است

و وطن، آرام در سایه امنیت آن

می ستایمت

ای غیرتِ مجسم

ای شهامتِ بی‌بدیل

ای عشقِ جاری

ای بلندمرتبه

ای شهیدِ پدافند

ابوالقاسم وردیانی

منتقم کربلا در راه است .......


عکس نوشته امام زمان و صاحب الزمان (عج) + متن زیبا در مورد امام دوازدهم حضرت  مهدی (عج)

دل سراپرده ی محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست

من که سر درنیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست

تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حریم حرمت اوست

بی خیالش مباد منظر چشم
زان که این گوشه جای خلوت اوست

هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه محبت اوست

منتقم کربلا در راه است .......


عکس تنهایی امام زمان

خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

فلسطین زیبا

فلسطین» کشوری با جاذبه‌های تاریخی منحصر بفرد + تصاویر

گل نازک و نازنین نجابت

درخت ستبر تن استقامت

 

عروس عفیف دل پاک مریم

مسیح پیام آور نور و رحمت

 

فلسطین فصل ِ تلاش و تکامل

اسیر سکوت ِ هراس و حسادت

 

من و کودکان ِ پریشان و زخمی

فلسطین فصل ِ الفبای وحدت

 

فلسطین زیبای محمود درویش

پر از شعر و اندیشه تا بی‌نهایت

 

فلسطین، تن ِزخمی یک پرنده

کبوتر، نه! قطعا، همای سعادت

 

جهان پر از جهل و دانش، دریغا

جهان ِ تجرد، جهان ِ جسارت

 

دل بیقراران عالم شکسته

دریغا از این زخم و زندان ِ ظلمت

 

فلسطین، عطشنامه یِ نام انسان

بهار مجسم، مزار طراوت

 

مسلمانی‌ام رنگ دریا گرفته

پر از آسمانم به لطف شریعت

 

و پایان پیکار، آغاز عشق است

سحرگاه آیینه و استجابت

 

نرگس جامی پور

اینجا کربلاست


اسرائیل توان رهگیری 1/5 میلیون دلاری هر موشک ایران و حزب الله را ندارد

در آستانة ظهور،

نور سیدالشهدا علیه‌السلام می‌درخشد

او که درس آزادگی و حق‌طلبی را به جهانیان آموخت

و در کربلا نشان داد،

چگونه می‌توان در برابر ظلم ایستاد و برای حق و حقیقت جنگید

هر قطره خونِ حسین علیه‌السلام

و یارانش،

نوری شد برایِ روشنیِ جاده‌هایِ تاریکِ تاریخ

و اکنون،

در انتظارِ آقایی که وعدة الهی است

ثانیه‌ها را یک به یک می‌گذرانیم

«اِنَّ وَعدَ اللَهِ حَق»

او که عدالت را در زمین برقرار می‌کند

و

تاریکی و سیاهیِ ظلم و ستم را

می‌زداید...

و آن هنگامة موعود

دیگر کسی توان ایستادگی در برابرِ حقیقتِ محضِ تاریخ را ندارد

این روزها،

از میان خرابه‌های ویران و‌گریة کودکانِ غزه و لبنان

زمزمة پدران و مادرانِ داغدیده به گوش می‌رسد

«اینجا کربلاست.»

هر کجا که یادِ سیدالشهدا علیه‌السلام باشد،

امید به ظهور زنده است ...

 

مریم عرفانیان

روزگاری


سازمان ملل صهیونیست‌ها را به استفاده از تاکتیک‌های شبه‌جنگی در کرانه باختری متهم کرد

دردناک‌ترین تصاویر جنگ فلسطین با رژیم صهیونیستی | رویداد24

روزی روزگاری باغ سبز زیتون

پر بود از افسانه‌های آشنایی

ولی از ظلم‌های قوم صهیون

نشان دارد نشانی از جدایی

چو یک قسمتی از خاک آن باغ

به تاراج رفته داغ بر دلها نشانده

و بین گل و لاله جدائی اوفتاده

چه دیوار سنگی بین آنها کشانده

از یک طرف دریا و امواج بلندش

غیرت برای مردمانش هدیه آورد

از آن طرف دشمن دیواری کشیده

رنج جدایی از آرمانش هدیه آورد

اما دلیران همچو زیتون‌های سبزش

قامت کشیدند جامه‌های رزم برتن

با هم دوباره عهد بستند تا رهایی

مردانه پای عهد و پیمانها هستن

چه روز امتحان سخت بود

برای جمله ی آن سبز پوشان

وزیتون هم دوباره زد جوانه

به یمن چشمه ی از غیرت جوشان

و در دستها بود پرچم نصر من الله

و در دستان دیگر، تفنگ الله اکبر

و فریاد آنها همزمان در کوچه پیچید

که ماآماده‌ایم آماده فرمان رهبر

و تا قدس پیش خواهیم رفت آری

که تا ما شاهد یک کربلا باشیم آری

بلی آزاد خواهیم ساخت او را از اسارت

زچنگ دشمن صهیون، رها باشیم آری

الا‌ای قدس! به سویت خواهیم آمد

وخواهیم خروشید، به یک فرمان رهبر

دوباره لاله‌های تازه، زخاک تو به روید

نماند از جنایت‌ها نشانی باز دیگر

ابوالقاسم محمدزاده

چون خدای تو و یوسف یکی است .....


گشوده شدن در‌های مسجدالحرام به روی عمره‌گزاران خارجی +عکس

یوسف

می دانست که تمام درها بسته اند ؛

اما به خاطر خدا و تنها به امید او ؛

به سوی درهای بسته دوید

و تمام درهای بسته برایش باز شد ....

چون خدای تو و یوسف یکی است

خدا برای تو یک دری را باز می کند .........


درهای باز برکت - خبرآنلاین

خدا برای تو یک دری را باز می کند

که حتی

آن در رانزده بودی ؛

به حکمتش اعتماد کن

همیشه تو سکوت حرکت کنید ........


انواع گل کوکب و روش های تکثیر گل کوکب - پوپونیک

مخفیانه زمین بخرید و خانه بسازید

وقتی تمام شد شیرینی اش را به کل فامیل بدهید ؛

تو خلوت خواستگاری کنید ولی تو جمع ازدواج کنید ؛

اجازه بدهید آدم ها فقط نتیجه را ببینند

هرگز فکر و ایده و نظرت را نشان آدم ها ندهید

نگذارید انرژی منفی شان بهم بریزد تو را ؛

همیشه تو سکوت حرکت کنید ؛

موفقیت خودش سر و صدا می کند !