ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
در صحن بین الحرمین به گوشه ای تکیه داده ام و به آن روز تلخ می اندیشم ، آن روز که
حسین بن علی و اصحابش چه مظلومانه برای زنده نگه داشتن اسلام به دست فرزندان
شیطان به شهادت رسیدند .آن روز که گل های محمدی ز عطش تشنگی ناله به آسمان
سر می دادند .
انگارآن روز آفتاب سوزان هم ، دشمنان امام حسین ( ع ) را یاری می کرد تا اهل بیت
پیامبر را تشنه سازد . ناگهان صدایی رشته افکارم را پاره کرد و مرا به خودآورد که
می گفت : آری من در آن جا بودم به اطرافم نگریستم ولی شخصی را ندیدم .همه
زائرین در حال رفت و آمد بودند که باز گفت : در نزد حسین بن علی سیه رویم .
درصدد این برآمدم که بپرسم او کیست ؟ گفتم : تو کیستی که با من سخن می گویی .
چه از من می دانی که این گونه بامن حرف می زنی . انگار ذهن مرا خوانده ای و می خواهی
با من در مورد آن صحبت کنی . گفت : کجایی ؟گفتم : در صحن حرم در کربلا نشستم .
گفت : کربلایم . گفتم : کرب و بلا ؟؟؟ !!
گفت : آری کربلا ، همان جا که میزبانی از آن طاها را به خوبی به جا نیاورد . آری آن
سزمین پربلا ... و ادامه داد . من در آن جا بودم که امام حسین ( ع ) با پسرجوانش
علی اکبرآن شبه رسول وداع گفت . در لحظه رفتن حضرت علی اکبر به میدان جنگ
می توانستم ازچهره حضرت بخوانم که مانندشاخه گلی است که گلبرگ هایش رامی کندند .
آن جا بودم که سکینه به عمویش می گفت : عموجان تشنه ام . از عطش ، توانی در بدن
ندارم . برایمان آب بیاور .
آن یوسف بنی هاشمی ابوالفضل العباس به چشمه فرات رفت که آب برای طفلان برادرش
بیاورد و آن شیرمردهم به شهادت رسید . آری درآن جا بودم که امام حسین ( ع ) با
اهل بیتش وداع گفت و با آن خونخواران اسلام جنگید که نشان دهد هیچ هنگام باطل
نمی تواند برحق استوار گردد . آری در تمام طول جنگ همراهشان بودم اما نتوانستم
به آن ها کمکی کنم .
از روی حسین و اهل بیتش شرمسارم . آری شرمسارم ..... به او گفتم : به خدا سعادتی
به ازآن نیست که خون آن خیرالانام ها در جان توست که صدایی شنیدم که به من
چیزی هایی می گفت و به خود آمدم و به سمت صدا برگشتم از علم رویا بیرون آمدم.....
( صفورا دایری پور، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )