ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
میهنم! آهن زنجیرهایم میآموزد مرا
خشم عقابان و، نازکدلی انسان نیکاندیش را
نمیدانستم که زیر پوستمان
میلادِ توفانی است… و عروسی جویبارهایی
در سلّول زندان نور را از من گرفتند:
و خورشید مشعلها… در دلم فروزان گشت
بر دیوارها شمارهی شناسنامهام را نوشتند:
و سبزهزار سنبلهها… بر دیوارها روئیدن گرفت
بر دیوارها تصویر قاتلم را، نگاشتند:
و سایهسار گیسوانی، آن خطوط چهره را محو کرد
میهنم! با دندانها نقش خونآلودت را نگار کردم
و ترانهی تاریکی گذرا را برنوشتم
در خون و گوشت تاریکی شکستم را فرو بردم
و در گیسوان روشنایی، انگشتهایم را درون کردم
فاتحان بر بامهای خانههایم
جز وعدهی زلزلهها را فتح نکردند
جز تابناکی پیشانیم نخواهند دید
جز صدای زنجیرهایم نخواهند شنید
و چون بر صلیب پرستشم شعلهور شوم
چون قدّیسی…
در هیئت مبارزی
در خواهم آمد.
(«محمود درویش»، از کتاب «آخر شب»، ترجمهی «موسی اسوار»، انتشارات
«سروش»، ۱۳۵۸)
***