اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

حدیث غـدیر گویاترین سند امامت علی(ع) ...... 2


شعر عید غدیر متفاوت

نام غدیر را همه شنیده‌ایم، سرزمینی است میان مکّه و مدینه، در نزدیکی «جحفه» که در حدود ۲۰۰ کیلومتری مکّه واقع شده و چهارراهی است که حجّاج سرزمین‌های مختلف می‌توانستند در آنجا از هم جدا شوند؛

راهی به سوی مدینه می‌رود، در جهت شمال.

راهی به سوی عراق می‌رود، در جهت شرق.

راهی به سوی مصر می‌رود، در طرف غرب.

و راهی به سوی یمن، در جهت جنوب.

امروزه این سرزمین، سرزمین متروکی است؛ ولی روزی شاهد یکی از بزرگ‌ترین حوادث تاریخ اسلام بود و آن، روزِ نصب علی(ع) به جانشینی پیامبر گرامی‌اسلامی(صلی‌الله علیه وآله) (در روز هیجدهم ذی‌الحجّه سال دهم هجری) می‌باشد.

گرچه خلفا روی جهات سیاسی کوشیدند این خاطره عظیم تاریخی را از نظرها محو کنند و هم‌اکنون نیز بعضی از متعصّبان به دلایلی که ناگفته پیداست، سعی در محو یا کم‌رنگ کردن آن دارند؛ ولی ابعاد این حادثه آن‌قدر در صحنه تاریخ و حدیث و ادبیات عرب وسیع است که قابل پوشانیدن یا محو کردن نیست.

حدیث غدیر؛ سند گویای ولایت

حدیث غدیر یکی از دلایل روشن ولایت و خلافت بلافصل امیرمؤمنان علی(ع) بعد از پیامبر گرامی ‌اسلام(ص) است و محقّقان اهمّیّت خاصّی برای آن قایل هستند.

متأسّفانه کسانی که درباره ولایت آن حضرت گرفتار پیش‌داوری هستند، گاهی سند حدیث را پذیرفته و در دلالت آن تردید می‌کنند و گاه ناآگاهانه سند آن را زیر سؤال می‌برند.

برای روشن شدن ابعاد مختلف این حدیث، لازم است درباره هر دو موضوع با ذکر مدارک موثّق و معتبر سخن بگوییم.

دورنمای غدیر

مراسم «حجّهًْ‌الوداع» در ماه آخر سال دهم هجرت به پایان رسید، مسلمانان، اعمال حج را از پیامبر اسلام(ص) آموختند و در این هنگام، پیامبر گرامی ‌تصمیم گرفت مکّه را به عزم مدینه ترک گوید. فرمان حرکت صادر شد، هنگامی‌که کاروان به سرزمین «رابغ»(1) که در سه میلی«جحفه»(2) قرار دارد رسید؛ جبرییل، امین وحی، در نقطه‌ای به نام «غدیر خم» فرود آمد و حضرت را با آیه زیر مورد خطاب قرار داد: «یَا أیُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ(3)؛ ‌ای رسول! آنچه که از سوی خدا به تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنی رسالت خدا را تکمیل نکرده‌ای، خداوند تو را از آسیب مردم حفظ می‌کند!»

لحن آیه حاکی از آن است که خداوند انجام امر خطیری را برعهده پیامبر گذارده است که همسنگ رسالت و موجب یأس دشمنان اسلام بوده است؛ چه امر خطیری بالاتر از اینکه در برابر دیدگان بیش از صد هزار نفر، علی(ع) را به مقام خلافت و وصایت و جانشینی نصب کند؟!

از این نظر، دستور توقّف صادر شد. کسانی که جلو کاروان بودند، از حرکت باز ایستادند، و آنها که دنبال کاروان بودند، به آنها پیوستند. وقت ظهر و هوا به‌شدّت گرم بود، تا آنجا که گروهی از مردم قسمتی از ردای خود را بر سر و قسمتی را زیر پا می‌افکندند. برای پیامبر سایبانی، به وسیله چادری که روی درخت افکنده بودند، تشکیل شد، آن حضرت بر روی نقطه بلندی که از جهاز شتر ترتیب داده شده بود، قرار گرفت و با صدای بلند و رسا خطبه‌ای ایراد کرد که عصاره‌اش این بود:

«حمد و ثنا مخصوص خداست. از او یاری می‌طلبیم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می‌کنیم. از بدی‌ها و اعمال ناشایست خود به او پناه می‌بریم. خدایی که جز او‌ هادی و راهنمایی نیست و هرکس را که هدایت کرد، گمراه‌کننده‌ای برای او نخواهد بود. گواهی می‌دهم که جز او معبودی نیست و محمّد بنده و پیامبر او است.

هان ‌ای مردم! نزدیک است من دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم. من مسئولم و شما نیز مسئول هستید!»

سپس فرمود: «درباره من چه فکر می‌کنید!؟...» (آیا من وظیفه خود را در برابر شما انجام دادم؟)

در این موقع صدای جمعیت به تصدیق خدمات پیامبر بلند شد و گفتند:

«ما گواهی می‌دهیم تو رسالت خود را انجام دادی و کوشش نمودی، خدا تو را پاداش نیک دهد».

پیامبر(ص) فرمود: «آیا گواهی می‌دهید که معبود جهان یکی است و محمّد بنده خدا و پیامبر او می‌باشد؛ و در بهشت و دوزخ و زندگی جاویدان در سرای دیگر جای تردید نیست؟»

همگی گفتند: «آری صحیح است، گواهی می‌دهیم!»

سپس فرمود: «مردم! من دو چیز نفیس و گرانمایه در میان شما می‌گذارم، ببینم بعد از من چگونه با این دو یادگار من رفتار می‌نمایید؟!»

در این وقت یک نفر برخاست و با صدای بلند گفت: «منظور از این دو چیز نفیس چیست؟!»

پیامبرفرمود: «یکی کتاب خداست که یک طرف آن در دست قدرت خداوند و طرف دیگر آن در دست شما است و دیگری عترت و اهل بیت من است؛ خداوند به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد!»

«هان ‌ای مردم! بر قرآن و عترت من پیشی نگیرید و در عمل به فرمان هر دو، کوتاهی نکنید که هلاک می‌شوید!»

در این لحظه، دست علی(ع) را گرفت و آن‌قدر بالا برد که سفیدی زیر بغل هر دو برای مردم نمایان شد و او را به همه مردم معرفی کرد.

سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کیست؟»

همگی گفتند: «خدا و پیامبر او داناترند!»

پیامبر(ص) فرمود: «خدا مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم!‌هان اى مردم! «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ(4) اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَاحِبَّ مَنْ أحِبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ؛ هر کس من سرپرست و مولاى او هستم على مولاى او است. خداوندا! کسانى که على را دوست دارند، دوست بدار؛ و کسانى که او را دشمن بدارند دشمن دار. خدایا! آنها که على را یارى کنند یارى کن و آنها که دست از یارى او بردارند آنها را از یارى خود محروم ساز و حق را بر محور وجود او بگردان!»(5)

در جاى جاى خطبه بالا(6) اگر نیک بنگرید، دلائل زنده امامت على(ع) آشکار است.

چرا امیرمؤمنان(ع) جانشـین رسـول‌الله(ص) شد؟


لاله fioletovі - به چه معناست؟ دسته گل لاله بنفش یاک نماد باکرگی. Yakikh  kvіtіv لاله ها وجود دارد - chervonі، zhovtі، bіli، rozhevі، بنفش و ناویت  blakitni.

خلافت به معنای جانشینی در امور تکوینی و تشریعی و همچنین در امور ظاهری و باطنی، مسبوق به سابقه است. در انتخاب جانشین، شرط اصلی، نوعی مناسبت و مشابهت میان خلیفه و مستخلف عنه است. به این معنا که شخصی که عهده‌دار خلافت از دیگری می‌شود باید دست‌کم در آن ماموریتی که برعهده او گذاشته می‌شود توانایی همانند و یا در سطح نزدیک به مستخلف عنه داشته باشد.

در نوشتار حاضر نویسنده به مهم‌ترین شرط جانشینی و خلافت یعنی وجود مشابهت و مناسبت اشاره کرده و به تحلیل چرایی انتخاب علی(ع) به جانشینی پیامبر(ص) براساس آیات قرآن پرداخته است.

* * *

خلافت حق و خلافت باطل

خداوند امور هستی را به دو دسته حق و باطل تقسیم کرده است. حق، هر امری است که مطابق با واقع نفس‌الامری می‌باشد و نقیض آن باطل است. خداوند خود را حق معرفی می‌کند و هر چیزی که از اوست به عنوان حق می‌شناسد و در مقابل، باطل را غیر خود می‌داند.(فصلت، آیه 63)

از نظر قرآن، تنها حق، امری ثابت و پایدار است و غیرحق یعنی باطل امری نابودشدنی است.(اسراء، آیه 81) در امور جهانی گاه حق و باطل درهم آمیخته می‌شود و همین امر موجب خطا و اشتباه انسان می‌گردد؛ ولی از آن‌جا که باطل از ثبات برخوردار نمی‌باشد خیلی زود از میان رفته و از پس آن حقیقت خودنمایی می‌کند.(رعد، آیه 17)

حق امر مطابق واقع و صدق است و باطل، امری غیرواقع و کذب می‌باشد؛ به این معنا که حق در خارج، همواره مطابق واقع و راستی است در حالی که کذب از این خصوصیت برخوردار نبوده و در مقابل این معنا قرار می‌گیرد.

خلافت زمانی حق و مطابق واقع و صدق خواهد بود که از تناسب و سنخیت برخوردار باشد وگرنه خلافت معنا و مفهوم حقیقی نخواهد داشت.

عکس پروفایل گل لاله نماد عشق برای اینستاگرام و تلگرام • مجله تصویر زندگی

مشابهت و مناسبت میان خلیفه و مستخلف عنه

اگر شما آموزگار ریاضی کلاسی باشید و بخواهید برای خود جانشینی در نظر بگیرید، نخستین شرطی که برای جانشینی خود در نظر می‌گیرید، دانش ریاضی جانشین است. هرچه مسئولیت‌ها سنگین‌تر شود، لازم است که مناسبت و مسانخت، بیشتر باشد. اگر میان دو طرف سنخیت و تناسبی نباشد، عقل نمی‌تواند جانشین میان آن دو را بفهمد و بپذیرد.

به سخن دیگر، سنخیت و تناسب میان جانشین و کسی که جانشینی از او به عهده گرفته می‌شود یعنی مستخلف عنه، امری عقلانی است و عقل حکم می‌کند که میان دو طرف باید رابطه معقول سنخیت و مناسبت وجود داشته باشد.

از گزارش‌های قرآنی درباره انتخاب حضرت آدم(ع) برای جانشینی از خداوند به این نکته توجه داده شده است. خداوند پس از اینکه سخن از جانشینی حضرت آدم(ع) برای خود می‌کند، فرشتگان به این انتخاب اعتراض می‌کنند؛ زیرا بر این باورند که هیچ تناسب و سنخیتی میان موجود خاکی با خداوند سبحان وجود ندارد. از این رو به مقام قدسی خداوند اشاره کرده و می‌گویند که اگر کسی لایق این مقام باشد، همانا فرشتگان از جنس نور و عقل هستند که در مقام تقدیس و تسبیح نشسته‌اند.

اما خداوند به آنان یادآور می‌شود که الله موجودی برتر از آن است که تنها تقدیس و تسبیح شود، بلکه لازم است تا وجوه تحمیدی و تکبیری و تهلیلی نیز در کنار وجه تسبیحی قرار گیرد و این تنها از عهده کسی برمی‌آید که همه اسما و صفات الهی را دارا بوده و مظهر آن باشد؛ در حالی که فرشتگان تنها می‌توانند مظهر اسمای تسبیحی و تنزیهی خداوند باشند.

در حقیقت، فقدان عنصر مظهریت از مقام اسمای تشبیهی اجازه نمی‌دهد که فرشتگان به عنوان خلیفه مطلق قرار گیرند هرچند که استحقاق خلافت تسبیحی و تنزیهی را دارا هستند.

در این میان تنها حضرت آدم(ع) و انسان‌ها هستند که به سبب تعلیم همه اسما و صفات الهی می‌توانند مظهر مطلق و کامل خداوند باشند و عهده‌دار مسئولیت خلافت مطلق خداوندی شوند. هرچند که این خلیفه به سبب همان وجوه تشبیهی در شرایطی قرار می‌گیرد که نمادی از خشم و غضب الهی شده و خونریزی می‌کند.(بقره، آیات 30 تا 32) یا به سبب وجه بی‌نهایتی خداوند، موجودی ظلوم بوده و بر هیچ حد و مقامی، محدود نمی‌شود. (احزاب، آیه 72) همین بی‌نهایت‌خواهی و جهالت و ظلمت موجب می‌شود که فساد و تباهی را مرتکب شود ولی این در برابر عظمت خدایی شدن انسان هیچ است.

بنابراین، به سبب سنخیت و تناسبی که میان حضرت آدم(ع) با خداوند وجود داشت، حضرت آدم(ع) این شایستگی را داشت که خلیفه خداوند شود و عقول یعنی فرشتگان مقام قدس نیز آن را بپذیرند و بر آن حضرت(ع) سجده اطاعت کرده و خلافت حضرت آدم(ع) را بر دیده منت نهند.

در این میان ابلیس که از جنیان نه از فرشتگان در مقام قدس بود، خود را سزاوارتر بر این منصب الهی می‌دانست؛ زیرا جنیان همانند انسان و برخلاف فرشتگان و عقول از اسمای تشبیهی بهره‌مند بودند. از این رو ابلیس به عنوان نماینده این موجودات دارای اختیار و اراده، به خدا عرض می‌کند که اگر مسئولیت خلافت به سبب توانایی در مظهریت تشبیهی است، او نیز از این توانایی مظهریت در اسمای تشبیهی برخوردار است و حتی به سبب آنکه از عنصر آتش است از پاکی خاصی برخوردار می‌باشد، در حالی که حضرت آدم(ع) از جنس خاک و گل بدبو بوده و از طهارت ظاهری که جنیان از آن بهره‌مند هستند، برخوردار نمی‌باشد. بنابراین، اگر مسئله سنخیت و تناسب است، میان ابلیس از جن و خداوند، این سنخیت بیشتر است تا میان خدا و آدم. پس مدعی می‌شود که من برای خلافت الهی، شایسته‌تر و لایق‌تر و بلکه سزاوارتر هستم و باید این مسئولیت به من واگذار شود.

در حقیقت، ابلیس به اصل تناسب و سنخیت به عنوان یک اصل عقلانی و پذیرفته شده توجه داشته و براساس همان استدلال خداوندی که علیه فرشتگان و عقول اقامه شده بود، به استدلال برمی‌خیزد و خود را براساس همین استدلال عقلانی و برهانی نه تنها شایسته بلکه بایسته این مقام می‌داند و خواهان خلافت خداوندی می‌شود. (بقره، آیات 30 تا 38 و نیز اعراف،‌ آیه 12 و آیات دیگر)

اما ابلیس در این استدلال یک خطا و اشتباهی داشت که اجازه نداد حقیقت را درک کند. هر چند که ابلیس همانند حضرت آدم(ع) و برخلاف فرشتگان، از اسمای تشبیهی خداوند بهره‌مند بود و می‌توانست مظهر اسمای تشبیهی در کنار اسما و صفات تنزیهی باشد؛‌ اما باید توجه داشت که خداوند در آیه 31 سوره بقره بر تعلیم کل الاسماء به حضرت آدم(ع) سخن می‌گوید به گونه‌ای که هیچ اسم و صفتی از آن بیرون نباشد. این تاکید بر تمامی اسماء با آوردن واژگانی چون کل و اسم جمع محلی به الف و لام، بدان معناست که برخلاف آفریده‌های پیشین، حضرت آدم(ع) از یک مظهریت در کل‌الاسماء بهره‌مند می‌باشد؛ در حالی که آفریده‌های پیشین از جمله جنیان و ابلیس، از چنین تعلیم و مظهریت برخوردار نبوده‌اند. خداوند در جایی دیگر به این نکته با عبارت دیگری توجه می‌دهد و می‌فرماید:‌ قال یا ابلیس ما منعک ان لاتسجد لما خلقت بیدی؛‌خداوند فرمود: ای ابلیس چرا به آنچه که با دو دست خود آن را خلق کردم، سجده نکردی؟ (ص،‌ آیه 75). همچنین در جایی دیگر می‌فرماید: فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ آن هنگام که او را آراستم و از روح خویش در او دمیدم، سجده‌کنان در مقابلش افتید. (حجر، آیه 29).

در این عبارت‌ها، با تاکید بر «روح خویش یا دو دوست خودم» این معنا مورد تاکید و توجه زیاد قرار می‌گیرد که میان خدا و انسان، نوعی سنخیت تمام و کمالی وجود دارد که در میان آفریده‌های پیشین از جمله ابلیس با خداوند وجود نداشته است. از این رو در روایات آمده است: خلق‌الله آدم علی‌ صورته؛ خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید. به این معنا که اگر خداوند صورتی پیدا کند همان صورت انسان است. پس حقیقت انسانی با حقیقت خداوندی در تمامی اسماء و صفات، چنان سنخیت و تناسب دارد که می‌توان انسان را صورت خداوند دانست و مظهر تمام کمال خداوند شمرد.

همین تناسب کامل و سنخیت تمام میان حضرت آدم (ع) و خداوند موجب شده است تا فرشتگان مظهریت آدم(ع) را در ربوبیت از خداوند بپذیرند و سجده اطاعت کنند تا تحت تعلیم حضرت آدم(ع) قرار گرفته و به رشد کمالی خود برسند و یا دیگران را به رشد کمالی تحت نظارت و ربوبیت حضرت آدم(ع) برسانند.

سنخیت و تناسب تمام و کمال

میان حضرت امیر(ع) و پیامبر(ص)

همین سنخیت و تناسب به شکل کامل و تمام میان پیامبر(ص) به عنوان مستخلف عنه و امیرمؤمنان علی(ع) به عنوان خلیفه وجود دارد. خداوند به این مطلب در اشکال گوناگون و آیات متعددی اشاره کرده است.

شاید کامل‌ترین و بهترین تعبیر در بیان این سنخیت در آیه 61 سوره آل‌عمران است که خداوند امیرمؤمنان علی(ع) را نفس پیامبر(ص) دانسته است.

همان‌گونه که خداوند در بیان سنخیت خود و حضرت آدم(ع) از عنوان «روحی» استفاده کرده، در بیان سنخیت میان امیرمؤمنان علی(ع) و پیامبر(ص) از واژه «نفس» بهره گرفته است. می‌دانیم که روح در مقام تجرید است و هرگاه در کالبد قرار گیرد به عنوان نفس و روان از آن یاد می‌شود. از آن‌جا که خداوند حتی در مقام تنزیل از تنزیه به تشبیه در تشبیه کامل نیست، از این رو برای حفظ مقام قداست و تنزیه خود، واژه «روحی» به کار برده. اما در بیان سنخیت میان دو وجود نورانی حضرت محمد(ص) و امیرمؤمنان علی(ع) از واژه نفس بهره گرفته است تا به این نکته توجه دهد که ایشان نه تنها در مقام روحی یا نوری و عقلی، یگانه هستند بلکه این یگانگی تا مقام نفسی نیز ادامه می‌یابد و سنخیت و تناسب میان آن دو حتی در زمانی که در دو کالبد مجزا و جداگانه قرار می‌گیرند، کاهش نمی‌یابد بلکه همچنان که در مقام نوری و روحی یگانه هستند در مقام نفسی نیز یگانه می‌باشند.

بر همین اساس، بارها پیامبر(ص) به یگانگی خود در همه مراتب هستی از نوری تا نفسی اشاره می‌کند و به اشکال گوناگون بر این نکته تصریح می‌کند تا به هر گونه اعتراض ابلیسی و شیطانی پاسخ گفته شده باشد.

حضرت پیامبر(ص) در این باره می‌فرماید: اول ما خلق‌الله نوری، ثم فتق منه نور علی فلم نزل نتردد فی النور حتی وصلنا حجاب العظمه فی ثمانین الف‌الف سنه، ثم خلق‌الخلائق من نورنا، فنحن صنائع الله و الخلق بعد لنا صنائع؛ (مشارق انوار الیقین، ص 39)؛‌ اولین چیزی که خدا خلق کرد، نور من بود، آن‌گاه نور علی را از آن نور جدا کرد و ما همچنان در نور بودیم تا اینکه در طی هشتاد میلیون سال حجاب عظمت رسیدیم. آن‌گاه خداوند خلائق را از نور ما خلق کرد و لذا ما مصنوع خدائیم و خلائق مصنوع ما هستند.

پیامبر(ص) این مطلب را با توجه به فهم مخاطبان به تعابیر و اشکال دیگر نیز می‌فرماید. از آن‌جا که باید اتمام حجت شود و بیماردلان مدعی خطا و اشتباه در فهم و تطبیق و مانند آن نشوند و از خلافت خلیفه سرباز نزنند، آن حضرت(ص) بارها با توجه به فهم مخاطبان، مقام سنخیت خود و امیرمؤمنان علی(ع) را بیان می‌کند تا کسی مدعی نشود که هیچ تناسب و سنخیتی میان آن دو نبوده است تا یکی خلیفه دیگری شود. آن حضرت(ص) گاه این‌گونه به این سنخیت اشاره می‌کند و گاه دیگر،‌ از طریق حدیث منزلت بر این نکته توجه می‌دهد و می‌فرماید: انت منی بمنزله هارون من موسی اِلّا اَنَّه لا نبی بعدی؛ تو برای من در مقام و منزلت هارون برای موسی هستی جز اینکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.

این حدیث در منابع اهل سنت نیز آمده است. از جمله در کتاب فضائل الصحابه از صحیح البخاری در حدیث شماره 3503 آمده است: «قال النبی(ص) لعلی: اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی.»

همچنین در «کتاب فضائل الصحابه» صحیح مسلم، در حدیث شماره 2404 نیز آمده است: «قال رسول‌الله(ص) لعلی: انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» همچنین می‌توان به کتب دیگری چون کتاب المناقب از سنن الترمذی، حدیث‌های شماره 3724، 3730، 3731؛ «کتاب المقدمهًْ» از سنن ابن ماجه،

حدیث‌های شماره 120 و 126؛ مسند، احمد ابن حنبل، ج 1، ص 179 و ج 3، ص 338 اشاره کرد که به این حدیث پرداخته‌اند.

منصب الهی جانشینی پیامبر(ص)

همان‌گونه که خلافت از خداوند در میان موجودات الهی امری الهی است و باید از سوی خداوند بیان و معرفی شود؛ زیرا تنها اوست که احاطه علمی دارد و به سر و باطن موجودات آگاه و به توانایی‌های آنان واقف است؛ همچنین در مسئله خلاقت از حضرت محمد(ص) که خلاقت از همه پیامبران(ع) بلکه همان خلافت اصلی و امانت مهم الهی می‌باشد، لازم است که خداوند خود در این امر دخالت کرده و کسی را به این منصب بگذارد؛ زیرا خلافت از حضرت محمد(ص) در حقیقت خلافت در خلافت است؛ چون خداوند در میان موجودات هستی، انسان را خلیفه خود قرار داد و در میان انسان‌ها، می‌بایست خلیفه‌ای را انتخاب کند که اشرف و اکمل و اتم انسان‌ها در سنخیت و تناسب با خداست. این‌گونه است که حضرت محمد(ص) را خلیفه الکل خود قرار داده و بر همه انسان‌ها شرافت داده است؛ به طوری که در هستی شریف‌تر از حضرت محمد(ص) نیست.

اکنون برای این اشرف انسان‌ها و آفریده‌های هستی، باید کسی را انتخاب کند که جانشین و خلیفه آن حضرت شود. اینجاست که نفس ایشان را انتخاب می‌کند و به عنوان ولی‌الله، وصی‌الله: اولو‌الامر و مانند آن معرفی می‌نماید.

خداوند در میان انسان‌ها، حضرت محمد(ص) را برگزید و بر همگان حتی پیامبران اولو‌العزم برتری داد. آن‌گاه برای جانشین وی نفس او را برگزید (آل‌عمران، آیه 61) چرا که همه بر خصوصیات حضرت محمد (ص) را دارا بود و در عصمت و علم و ایمان و تقوا و امور دیگر بر همه بشر برتری داشت.

خداوند به سبب همین سنخیت و تناسب دو نفس محمدی و علوی است که یکی را جانشین آن دیگر می‌کند و آن را در آیاتی از جمله آیات 3 و 55 سوره مائده تصریح می‌نماید. (الدر المنثور، سیوطی، ج 3، ص 104 تا 106)

پیامبر(ص) براساس آیه 67 سوره مائده ماموریت می‌یابد تا این حکم را ابلاغ کرده و خلافت امیر مومنان علی(ع) از خود را بیان کند. خداوند در این آیه به پیامبر(ص) هشدار می‌دهد که ایشان ماموریت ابلاغ این حکم را دارند و باید از هیچ‌ کسی بهراسد و یا بر جان علی بترسد که ایشان را ترور کنند و اجازه ندهند تا به مقام خلافت برسد. بنابراین، وظیفه پیامبر(ص) ابلاغ رسالتی است که با بیان خلافت علوی از خودش اتمام و اکمال می‌یابد. (الدر المنثور، سیوطی، ج 3، ص 117؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 252)

آن حضرت (ع) در روز 18 ذی‌الحجه که از آن به حجه‌الوداع یاد می‌کنند در کنار برکه غدیرخم، به طور رسمی حکم خلافت علی(ع) را به مسلمانان اعلام و ابلاغ می‌کند و می‌فرماید که این حکم الهی درباره جانشینی امیرمؤمنان علی(ع) است و تاکید می‌کند: من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛ هر که من مولا و سرور اویم پس این علی بن ابیطالب مولا و سرور اوست. (التبیان، ج 3، ص 433؛ الدر المنثور: سیوطی، ج 3، ص 19 و 117)

با نصب امیرمؤمنان علی(ع) به این مقام بود که دشمنان داخلی و خارجی از کافران آشکار و مخفی از مشرکان و منافقان، همه و همه ناامید شدند

(مائده، آیه 3) و این‌گونه رضایت خداوند تحقق یافت و ماموریت پیامبر(ص) به تمام کمال خود رسید.(همان)

پس از آن حضرت(ع) فرزندان ایشان به عنوان ائمه(ع) از سوی خداوند و پیامبر(ص) معرفی می‌شوند تا خلافت خداوندی در شکل تمام و کمال خود از قرارگاه زمین ادامه یابد. هرچند که در این میان انسان‌هایی همانند ابلیس مدعی آن شدند که شایسته و بایسته این مقام هستند و می‌باید این مقام و منصب به آنها تعلق گیرد و حتی برخی نیز از پذیرش آن همانند ابلیس سرباز زده و تمرد و طغیان کردند؛ ولی این طغیان هیچ آسیب و زیانی به خلافت ایشان نزد؛ زیرا همان‌گونه که اکثریت مردم از ایمان به خدا و توحید تمرد کردند مردم از پذیرش جانشینی ایشان سرباز زده و آن را در ظاهر و تشریع نپذیرفتند و تنها اقلیتی آن را پذیرفته و بدان تا پایان جان و عمر

وفادار ماندند.

علی جواهردهی

کیهان

حدیث غـدیر گویاترین سند امامت علی(ع) ....1


شعر عید غدیر خم مبارک باد

جاودانگی داستان غدیر

اراده حکیمانه خداوند بر این تعلّق گرفته است که واقعه تاریخی غدیر، در تمام قرون و اعصار به صورت یک تاریخ زنده که دل‌ها به سوی آن جذب می‌شوند، بماند و نویسندگان اسلامی‌ در هر عصر و زمانی در کتاب‌های تفسیر و تاریخ و حدیث و کلام، پیرامون آن سخن بگویند و گویندگان مذهبی در مجالس وعظ و خطابه درباره آن داد سخن دهند و آن را از فضایل غیرقابل انکار امام علی بن ابیطالب(ع) بشمارند.

نه تنها خطبا و گویندگان، بلکه «شعرا» از این واقعه الهام گرفته و ذوق ادبی خود را از تفکّر و ‌اندیشه پیرامون این حادثه و از فزونی اخلاص به صاحب ولایت، پرفروغ سازند و عالی‌ترین ‌اشعار را به صورت‌های گوناگون و به زبان‌های مختلف از خود به یادگار بگذارند. (مرحوم علاّمه امینی بخش مهمّی از‌اشعار غدیریّه را قرن به قرن در تاریخ اسلام با شرح حالات این سرایندگان در مجلّدات یازده‌گانه الغدیر از منابع معروف اسلامی‌آورده است.)

به تعبیر دیگر، کمتر واقعه تاریخی در جهان، بسان رویداد «غدیر»، مورد توجّه طبقات مختلف، از محدّث و مفسّر و متکلّم و فیلسوف و خطیب و شاعر و مورّخ و سیره‌نویس واقع شده است.

یکی از علل جاودانه بودن این حدیث، نزول دو آیه(7) از آیات قرآن پیرامون این واقعه است و تا قرآن ابدی و جاودانی است، این واقعه تاریخی نیز از خاطره‌ها محو نخواهد شد.

معروفیت واقعه غدیر در میان ملت‌های گذشته

نکته جالب اینکه از مراجعه به تاریخ، به خوبی معلوم می‌شود که روز هیجدهم ذی‌الحجّة‌، در میان مسلمانان به نام روز عید غدیر معروف بوده، تا آنجا که «ابن خلکان»، درباره «المستعلی ابن المستنصر» می‌گوید: «در سال ۴۸۷ در روز عید غدیر خم که روز هیجدهم ذی‌الحجّة الحرام است، مردم با او بیعت کردند(8) و درباره المستنصر باللّه العبیدی می‌نویسد: وی در سال ۴۸۷، دوازده شب به آخر ماه ذی‌الحجّه باقی مانده بود، درگذشت، و این شب، همان شب هیجدهم ماه ذی‌الحجّه، شب عید غدیر است.»(9)

جالب اینکه «ابوریحان بیرونی»، در کتاب «الآثار الباقیة»، عید غدیر را از عیدهایی شمرده که همه مسلمانان آن را برپا می‌داشتند و جشن می‌گرفتند!(10)

نه تنها «ابن خلکان» و «ابوریحان بیرونی»، این روز را «عید» می‌نامیدند، بلکه «ثعالبی» یکی دیگر از دانشمندان معروف اهل سنّت نیز شب غدیر را از شب‌های معروف در میان امّت اسلامی‌شمرده است.(11)

ریشه این عید اسلامی‌به عصر پیامبر(ص) باز می‌گردد. زیرا در آن روز حضرت به مهاجرین و انصار، بلکه به همسران خود دستور داد که نزد علی(ع) بروند و به خاطر ولایت و امامت به او تبریک گویند.

«زید بن ارقم» می‌گوید؛ از مهاجران، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر، نخستین کسانی بودند که به علی(ع) دست بیعت دادند و مراسم تبریک و بیعت تا مغرب ادامه داشت!(12)

خیل عظیم راویان حدیث

در اهمّیّت این رویداد تاریخی، همین ‌اندازه کافی است که این واقعه تاریخی را صد و ده تن از صحابه پیامبر(ص) نقل کرده‌اند.(13)

البتّه این جمله نه به آن معنی است که از آن گروه عظیم، تنها همین افراد، این حادثه را نقل کرده‌اند؛ بلکه منظور این است تنها در کتاب‌های دانشمندان اهل تسنّن، نام صد و ده تن به چشم می‌خورد.

در قرن دوّم اسلامی‌که عصر تابعان نامیده می‌شود، هشتاد و نه تن از آنان به نقل این حدیث پرداخته‌اند.

راویان حدیث غدیر، در قرن‌های بعد نیز از علما و دانشمندان اهل تسنّن می‌باشند. سیصد و شصت تن از آنها این حدیث را در کتاب‌های خود گردآورده و گروه زیادی به صحّت و استواری سند حدیث اعتراف کرده‌اند.

گروهی تنها به نقل این حدیث اکتفا نکرده، بلکه پیرامون اسناد و مفاد آن مستقلاًّ کتاب‌هایی نوشته‌اند.

عجیب اینکه طبری‌، مورّخ بزرگ اسلامی‌کتابی به نام «الولایة فی طرق حدیث الغدیر» نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از پیامبر نقل کرده است!

ابن عقده کوفی، در رساله «ولایت»، این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است.

ابوبکر محمّد بن عمر بغدادی، معروف به جمعانی، این حدیث را از بیست و پنج طریق نقل نموده است.

از مشاهیر اهل سنت؛ احمد بن حنبل شیبانی‌، ابن حجر عسقلانی‌، جزری شافعی‌، ابوسعید سجستانی‌، امیرمحمد یمنی‌، نسایی‌، ابوالعلاء همدانی و ابوالعرفان حبان این حدیث را به اسناد زیادی(14) نقل کرده‌اند.

دانشمندان شیعه نیز پیرامون این واقعه تاریخی، کتاب‌های ارزنده فراوانی نگاشته‌اند و به منابع مهمّ اهل سنّت نیز ‌اشاره کرده‌اند که جامع‌ترین آنها کتاب تاریخی «الغدیر» است که به خامه توانای نویسنده نامی ‌اسلامی، علاّمه مجاهد، مرحوم آیت‌الله امینی نگارش یافته است (در نگارش این بخش، از آن کتاب استفاده فراوانی به عمل آمده.)

به هر حال، پیامبر(ص) پس از نصب امیرمؤمنان علی(ع) به عنوان جانشین خود فرمود: «ای مردم! اکنون فرشته وحی بر من نازل گردید و این آیه را آورد: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً(15)؛ امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را برای شما یگانه آیین انتخاب کرده و پسندیدم.»

در این موقع صدای تکبیر پیامبر(ص) بلند شد و فرمود: «خدا را سپاس می‌گزارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به کمال رسانید و از وصایت و ولایت و جانشینی علی پس از من خشنود گشت.» سپس حضرت از آن نقطه مرتفع فرود آمد و به علی(ع) فرمود: «در زیر خیمه‌ای بنشین، تا سران و شخصیّت‌های بارز اسلام با تو بیعت کنند و تبریک گویند.»

پیش از همه، شیخین (عمر و ابوبکر) به علی(ع) تبریک گفتند و او را مولای خود خواندند!

حسان بن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد، با کسب اجازه از محضر پیامبر ‌اشعاری سرود و در برابر آن حضرت خواند که ما فقط دو بیت آن را در این‌جا نقل می‌کنیم که بسیار گویاست:

فقال لَهُ قم یا علیُّ فانّنی

رضیتک من بعدی إماماً و‌هادیاً

فمن کنت مولاه فهذا ولیّه

فکونوا له اتباع صدق موالیاً

یعنی؛ «به علی فرمود برخیز که من تو را برای جانشینی و راهنمایی مردم پس از خویش انتخاب کردم.

هر کس من مولا و سرپرست او هستم علی مولای او است و شما در حالی که او را از صمیم دل دوست می‌دارید، از پیروان او باشید.»(16)

حدیث غدیر از بزرگ‌ترین شواهد بر فضیلت و برتری امام علی(ع) بر تمام صحابه پیامبر اسلام(ص) است.

حتّی امیرمؤمنان، در مجلس شورای خلافت -که پس از درگذشت خلیفه دوّم منعقد شد- (17) و نیز در دوران خلافت عثمان و ایّام خلافت خویش به آن احتجاج کرده است.(18)

از این گذشته، شخصیّت‌های بزرگی مانند حضرت زهرا(س)، همواره به این حدیث در برابر مخالفان و منکران مقام والای علی(ع) استدلال کرده‌اند.(19)

مقصود از «مولی» چیست؟

مسئله مهم در این‌جا تفسیر معنی مولاست که در عین وضوح، مورد بی‌مهری‌های فراوانی قرار گرفته است، زیرا با آنچه گفته شد، شک و تردیدی در قطعی بودن سند این حدیث باقی نمی‌ماند.

لذا بهانه‌جویان به سراغ ایجاد شک و تردید در مفهوم و معنی حدیث، مخصوصاً واژه «مولی» رفته‌اند که از آن هم طرفی نبسته‌اند.

با صراحت باید گفت که واژه مولی در این حدیث، بلکه در غالب موارد، یک معنا بیش ندارد و آن «اولویت و شایستگی» و به تعبیر دیگر «سرپرستی» است و قرآن نیز در بسیاری از آیات لفظ «مولی» را در معنی سرپرست و «أولی» به کار برده است؛

واژه مولی در ۱۸ آیه قرآن به کار رفته که ۱۰ مورد آن درباره خداوند است و بدیهی است که مولویّت خداوند به معنی اولویّت و سرپرستی اوست و تنها در موارد بسیار کمی ‌به معنی دوستی به کار رفته است.

بنابراین نباید در اینکه «مولی» در درجه اوّل به معنی اولی و شایسته‌تر است، تردید کرد و در حدیث غدیر نیز «مولی» به همین معناست، به علاوه، شواهد و قراین فراوانی با آن همراه است که به روشنی ثابت می‌کند که منظور اولویّت و سرپرستی است.

گواهان صدق این مدّعا

فرض کنید «مولی» در لغت معانی متعدّدی داشته باشد؛ ولی قراین و شواهد فراوانی در حدیث غدیر و این رویداد بزرگ تاریخی وجود دارد که هرگونه ابهامی ‌را از میان برمی‌دارد و با همه، اتمام حجت می‌کند؛

گواه اوّل؛

همان‌گونه که گفتیم در روز واقعه تاریخی غدیر، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا(ص)، با کسب اجازه از حضرت برخاست و مضمون کلام پیامبر(ص) را در قالب شعر ریخت، این مرد فصیح و بلیغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جای لفظ «مولی»، کلمه امام و‌ هادی را به کار برد و گفت:

فقال له قُم یا علی فانّنی رضیتک من بعدی إماماً و‌هادیاً(20)

«پیامبر به علی فرمود؛ ‌ای علی برخیز که من تو را بعد از خود به عنوان امام و ‌هادی انتخاب کردم!»

چنان‌که روشن است وی از لفظ «مولی» که در کلام پیامبر بود، جز مقام امامت و پیشوایی و هدایت و رهبری امت، چیز دیگری استفاده نکرده است. در حالی که از اهل لغت و فصیحان عرب محسوب می‌شود.

نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ «مولی» این معنی را استفاده کرده، بلکه پس از وی سایر شعرای بزرگ اسلامی‌که بیشتر آنان از ادبا و شعرای معروف عرب بودند و برخی نیز از استادان بزرگ این زبان به شمار می‌آیند، از این لفظ همان معنی را فهمیدند که حسان فهمیده بود، یعنی امامت و پیشوایی امّت!

گواه دوّم؛

امیرمؤمنان(ع) در‌اشعار خود که برای معاویه نوشته، درباره حدیث غدیر چنین می‌گوید: وَ أَوْجَبَ لِی وِلایَتَهُ عَلَیْکُمْ رَسُولُ اللهِ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ(21)؛ یعنی؛ پیامبر خدا(ص) برای من، ولایتش را بر شما در روز غدیر واجب ساخت. چه شخصی بالاتر از امام می‌تواند حدیث را برای ما تفسیر کند و بفرماید که پیامبر خدا روز غدیر خم، ولایت را به چه معنی فرمود؟ آیا این تفسیر نمی‌رساند که به‌اندیشه همه حاضرانِ واقعه غدیر، جز زعامت و رهبریِ اجتماعی، مطلب دیگری خطور نکرد؟

گواه سوّم؛

پیامبر پیش از بیان جمله من کنت مولاه... این سؤال را مطرح فرمود: «اَلَسْتُ أَولی بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟؛ آیا من از خود شما به شما سزاوارتر و شایسته‌تر نیستم؟»

در این جمله، پیامبرلفظ «اولی به نفس» به کار برده، و از همه مردم نسبت به اولویّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ؛ کسی که من مولای او هستم، علی مولای او است.»

هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که می‌خواهد همان مقامی ‌را که خود پیامبر(ص) به نصّ قرآن دارد، برای علی(ع) نیز ثابت کند؟ با این تفاوت که او پیامبر است و علی امام، در نتیجه معنی حدیث این می‌شود؛ هر کس من نسبت به او اولی هستم، علی نیز نسبت به او اولی است»(22) و اگر مقصود پیامبر جز این بود، جهت نداشت برای اولویّت خود از مردم اقرار بگیرد. چقدر دور از انصاف است که انسان این پیام پیامبر را نادیده بگیرد و از کنار قرینه‌ای به این روشنی به آسانی بگذرد و چشم خود را به روی آن ببندد.

گواه چهارم؛

پیامبر(ص) در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامی ‌را اقرار گرفت و فرمود:

«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلاّ اللهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟؛ آیا شما گواهی نمی‌دهید که معبودی جز خدای یکتا نیست و محمّد بنده و رسول خدا است و بهشت و دوزخ حق است؟»

هدف از این اقرار گرفتن چه بود؟ آیا جز این است که می‌خواهد ذهن مردم را آماده کند تا مقام و موقعیّتی را که بعداً برای علی(ع) ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پیشین تلقّی نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وی، در ردیف اصول سه‌گانه دین است که همگی به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از «مولی» دوست و ناصر باشد، رابطه این جمله‌ها به هم خورده و کلام، استواری خود را از دست می‌دهد و پیوند کلام به هم می‌خورد، آیا چنین نیست؟

گواه پنجم؛

پیامبر(ص) در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خویش سخن می‌گوید و می‌فرماید: «إنّی أَوْشَکُ أَنْ اُدْعی فَاُجِیبَ؛ نزدیک است دعوت حق را لبیک بگویم.»(23)

این جمله حاکی از آن است که پیامبر می‌خواهد برای پس از رحلت خود چاره‌ای بیندیشد و خلأیی را که از رحلت آن حضرت پدید می‌آید، پر کند. آنچه می‌تواند چنین خلأیی را پر کند، تعیین جانشینی است لایق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگیرد، نه چیز دیگر.

هرگاه ولایت را به غیر خلافت تفسیر کنیم، رابطه منطقی کلمات پیامبر به طور آشکار به هم می‌خورد، در حالی که او از فصیح‌ترین و بلیغ‌ترین سخنگویان است. چه قرینه‌ای از این روشن‌تر برای مسئله ولایت پیدا می‌شود؟

گواه ششم؛

پیامبر(ص) پس از جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ...» چنین فرمود: «اَللهُ أَکْبَرُ عَلی إکْمالِ الدِّینِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَی الرَّبِّ بِرِسالَتِی وَ الْوِلایَةِ لِعَلیٍّ مِنْ بَعْدِی؛ الله اکبر! بر کامل نمودن این دین و به سرحد کمال رساندن نعمت و رضایت پروردگار!»

هرگاه مقصود، دوستی و یاری فردی از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودّت و دوستی علی(ع) و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید و نعمت او به منتهی رسید؟ روشن‌تر از همه، اینکه می‌گوید؛ خداوند به رسالت من و ولایت علی(ع) بعد از من راضی گردید،(24) آیا اینها همه گواه روشن بر معنی خلافت نیست؟

گواه هفتم؛

چه گواهی روشن‌تر از اینکه شیخین (عمر و ابوبکر) و گروه بی‌شماری از یاران رسول خدا(ص) پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگی به علی(ع) تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادی بودند که به امام یا این عبارت تهنیت گفتند:

«هَنییاً لَکَ یا عَلِیَّ بْنِ أبِی طالِب أَصْبَحْتَ و أَمْسَیْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلی کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة»(25)

«گوارا باد بر تو یا علی، صبح کردی و شام کردی در حالی که مولای من و مولای هر مرد و زن با ایمان هستی»!

علی(ع) در آن روز چه مقامی ‌به دست آورد که شایسته چنین تبریکی شد؟ آیا جز مقام زعامت و خلافت و رهبری امّت که تا آن روز به طور رسمی‌ابلاغ نشده بود، شایسته چنین تهنیت می‌باشد؟ محبّت و دوستی چیز تازه‌ای نبود.

گواه هشتم؛

هرگاه مقصود همان مراتب دوستی علی(ع) بود، دیگر لازم نبود که این مسئله در چنان هوای گرم و سوزان مطرح شود (کاروان یکصد هزار نفری را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هوای گرم روی ریگ و سنگ‌های داغ بیابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟

مگر قرآن همه افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود، چنان‌که می‌فرماید: «إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛(26) افراد با ایمان برادر یکدیگرند».

مگر قرآن، در آیات دیگری افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفی نکرده است؟ و علی(ع) نیز عضو همان جامعه با ایمان بود، دیگر چه نیازی بود و به فرض که مصلحتی در اعلام این دوستی بود، احتیاج به این مقدّمات و این همه شرایط سخت نبود، در مدینه هم ممکن بود. بیقین مسئله بسیار مهم‌تری بوده که نیاز به این مقدّمات استثنایی داشت، مقدّماتی که در زندگی پیامبر(ص) بی‌سابقه بود و نظیر آن هرگز تکرار نشد.

پانوشت‌ها:

1-رابغ، هم‌اکنون در وسط راه مکه به مدینه است.

۲- یکی از میقات‌های احرام است و در گذشته راه اهل مدینه و مصر و عراق از آنجا منشعب می‌شد.

۳- مائده / ۶۷.

۴- پیامبر برای اطمینان خاطر، این جمله را سه بار تکرار کرد که مبادا بعدها‌ اشتباهی رخ دهد.

۵- این فراز از حدیث غدیر و گاهی قسمت اول آن بدون قسمت دوّم یا به عکس، در مسانید زیر آمده است: مسند ابن حنبل؛ ج ۱، ص ۲۵۴؛ تاریخ دمشق؛ ج ۴۲، ص ۲۰۷ و ۲۰۸ و ۴۴۸، خصایص نسایی؛ ص ۱۸۱ و کتب دیگر.

۶- این خطبه را گروه کثیری از علمای معروف و مشهور اهل سنّت در کتاب‌های خود آورده‌اند از جمله: مسند احمد، ج ۱، صص ۸۴، ۸۸، ۱۱۸، ۱۱۹، ۱۵۲، ۳۳۲، ۲۸۱، ۳۳۱ و ۳۷۰؛ سنن ابن ماجه، ج ۱ صص ۵۵ و ۵۸؛ المستدرک علی الصّحیحین حاکم نیشابوری، جلد ۳، صفحه ۱۱۸ و کتب دیگر.

۷- مائده / ۶۷ و ۳.

۸- وفیات الأعیان؛ ج1‌، ص60 .

۹- وفیات الأعیان؛ ج2 ص ۲۲۳.

۱۰- ترجمة الآثار الباقیة؛ ص ۳۹۵؛ الغدیر؛ ج1‌، ص /۲۶۷.

۱۱- ثمار القلوب؛ ص۵۱۱.

۱۲- ماجرای تبریک عمر بن خطّاب در مدارک بی‌شماری از اهل تسنن آمده، به الغدیر، ج ۱، ص ۲۷۰رجوع شود.

13 و14- مدارک این منابع و اسناد مهم در کتاب شریف الغدیر ذکر شده است.

۱۵- مائده/۳

۱۶- ‌اشعار حسّان در منابع متعدّدی آمده است از جمله؛ مناقب خوارزمی، ص ۱۳۵؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج ۱، ص ۴۷.

۱۷- این احتجاج و به اصطلاح «منا شده» در کتاب‌های؛ مناقب اخطب خوارزمی‌حنفی، ص ۲۱۷، و فراید السّمطین حموینی باب ۵۸، و الدر النّظیم ابن حاتم شامی، و الصواعق المحرقه ابن حجر عسقلانی، ص ۷۵، و امالی ابن عقده، ص ۷ و ص ۲۱۲، و شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۶۱، و الاستیعاب ابن عبدالبر، ج ۳، ص ۳۵، و تفسیر طبری، ج ۳ ص ۴۱۸ ذیل آیه ۵۵ مائده آمده است.

۱۸- فرائد السّمطین، سمط اول باب ۵۸؛ شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۳۶۲؛ اسد الغابه، ج ۳، ص ۳۰۷، و ج ۵، ص ۲۰۵؛... (الغدیر، ج ۱، صص ۱۶۳ و ۱۶۴)

۱۹- اسنی المطالب شمس‌الدین شافعی، طبق نقل سخاوی فی الضّوء اللاّمع، ج ۹، ص ۲۵۶؛ البدر الطالع شوکانی، ج ۲، ص ۲۹۷؛ شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۷۳؛ مناقب علاّمه حنفی، ص ۱۳۰، بلاغات النّساء، ص ۷۲؛

۲۰- مدارک نسبت این‌اشعار به «حسّان بن ثابت»، قبلاً ذکر شد.

۲۱- مرحوم علاّمه امینی، در جلد دوم الغدیر، صفحات ۲۵-۳۰ این شعر را به ضمیمه ابیات دیگر از ۱۱ نفر از دانشمندان شیعه و ۲۶ نفر از دانشمندان سنی نقل کرده است.

۲۲- این جمله «ألست أولی بکم من أنفسکم» را علاّمه امینی از ۶۴ محدث و مورخ اسلامی ‌نقل کرده است. (الغدیر، جلد ۱، ص ۳۷۱ )

۲۳- الغدیر؛ ج1‌،صص ۲۶، ۲۷، ۳۰، ۳۲، ۳۳۳، ۳۴، ۳۶، ۴۷ و ۱۷۶.

۲۴- مرحوم علاّمه امینی مدارک این قسمت از حدیث را در الغدیر ج۱، صص۴۳، ۱۶۵، ۲۳۱، ۲۳۲، ۲۳۳، ۲۳۵ آورده است.

۲۵- برای آگاهی از اسناد تهنیت شیخین، به الغدیر، ج۱، صص ۲۷۰، ۲۸۳ مراجعه شود.

۲۶- حجرات/ ۱۰

آیت‌الله مکارم شیرازی

کیهان

بی‌وفایی مردم زمان امیرمؤمنان(ع)


معرفی 23 تا از زیباترین انواع گل رز موجود در بازار + عکس | گل من و تو

از زبان پیامبر(ص)

روزی رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: ای علی! این جماعت امر (خلافت و امامت) تو را نقض و غصب نموده و خلافت را بدون تو،‌خودشان به تنهایی گرفته و درباره تو نافرمانی مرا می‌کنند!!!

پس بر تو باد بردباری، تا خداوند امر خود را نازل کند.

ای علی! آگاه باش! به همین زودی، آنها با تو بی‌وفایی خواهند کرد.

پس آنها را مگذار که به تو راه یافته و خوارت کنند و خونت را بریزند (یعنی صبر را پیشه خود کن) چون امت پس از من به تو خیانت خواهند کرد.

این خبر را جبرئیل از پروردگار به من داد.(1)

ـــــــــــــــــــــــ

1- خصال، شیخ صدوق، ص 461

چرا امیرمؤمنان(ع) جانشـین رسـول‌الله(ص) شد؟

لاله fioletovі - به چه معناست؟ دسته گل لاله بنفش یاک نماد باکرگی. Yakikh  kvіtіv لاله ها وجود دارد - chervonі، zhovtі، bіli، rozhevі، بنفش و ناویت  blakitni.

خلافت به معنای جانشینی در امور تکوینی و تشریعی و همچنین در امور ظاهری و باطنی، مسبوق به سابقه است. در انتخاب جانشین، شرط اصلی، نوعی مناسبت و مشابهت میان خلیفه و مستخلف عنه است. به این معنا که شخصی که عهده‌دار خلافت از دیگری می‌شود باید دست‌کم در آن ماموریتی که برعهده او گذاشته می‌شود توانایی همانند و یا در سطح نزدیک به مستخلف عنه داشته باشد.

در نوشتار حاضر نویسنده به مهم‌ترین شرط جانشینی و خلافت یعنی وجود مشابهت و مناسبت اشاره کرده و به تحلیل چرایی انتخاب علی(ع) به جانشینی پیامبر(ص) براساس آیات قرآن پرداخته است.

* * *

خلافت حق و خلافت باطل

خداوند امور هستی را به دو دسته حق و باطل تقسیم کرده است. حق، هر امری است که مطابق با واقع نفس‌الامری می‌باشد و نقیض آن باطل است. خداوند خود را حق معرفی می‌کند و هر چیزی که از اوست به عنوان حق می‌شناسد و در مقابل، باطل را غیر خود می‌داند.(فصلت، آیه 63)

از نظر قرآن، تنها حق، امری ثابت و پایدار است و غیرحق یعنی باطل امری نابودشدنی است.(اسراء، آیه 81) در امور جهانی گاه حق و باطل درهم آمیخته می‌شود و همین امر موجب خطا و اشتباه انسان می‌گردد؛ ولی از آن‌جا که باطل از ثبات برخوردار نمی‌باشد خیلی زود از میان رفته و از پس آن حقیقت خودنمایی می‌کند.(رعد، آیه 17)

حق امر مطابق واقع و صدق است و باطل، امری غیرواقع و کذب می‌باشد؛ به این معنا که حق در خارج، همواره مطابق واقع و راستی است در حالی که کذب از این خصوصیت برخوردار نبوده و در مقابل این معنا قرار می‌گیرد.

خلافت زمانی حق و مطابق واقع و صدق خواهد بود که از تناسب و سنخیت برخوردار باشد وگرنه خلافت معنا و مفهوم حقیقی نخواهد داشت.

عکس پروفایل گل لاله نماد عشق برای اینستاگرام و تلگرام • مجله تصویر زندگی

مشابهت و مناسبت میان خلیفه و مستخلف عنه

اگر شما آموزگار ریاضی کلاسی باشید و بخواهید برای خود جانشینی در نظر بگیرید، نخستین شرطی که برای جانشینی خود در نظر می‌گیرید، دانش ریاضی جانشین است. هرچه مسئولیت‌ها سنگین‌تر شود، لازم است که مناسبت و مسانخت، بیشتر باشد. اگر میان دو طرف سنخیت و تناسبی نباشد، عقل نمی‌تواند جانشین میان آن دو را بفهمد و بپذیرد.

به سخن دیگر، سنخیت و تناسب میان جانشین و کسی که جانشینی از او به عهده گرفته می‌شود یعنی مستخلف عنه، امری عقلانی است و عقل حکم می‌کند که میان دو طرف باید رابطه معقول سنخیت و مناسبت وجود داشته باشد.

از گزارش‌های قرآنی درباره انتخاب حضرت آدم(ع) برای جانشینی از خداوند به این نکته توجه داده شده است. خداوند پس از اینکه سخن از جانشینی حضرت آدم(ع) برای خود می‌کند، فرشتگان به این انتخاب اعتراض می‌کنند؛ زیرا بر این باورند که هیچ تناسب و سنخیتی میان موجود خاکی با خداوند سبحان وجود ندارد. از این رو به مقام قدسی خداوند اشاره کرده و می‌گویند که اگر کسی لایق این مقام باشد، همانا فرشتگان از جنس نور و عقل هستند که در مقام تقدیس و تسبیح نشسته‌اند.

اما خداوند به آنان یادآور می‌شود که الله موجودی برتر از آن است که تنها تقدیس و تسبیح شود، بلکه لازم است تا وجوه تحمیدی و تکبیری و تهلیلی نیز در کنار وجه تسبیحی قرار گیرد و این تنها از عهده کسی برمی‌آید که همه اسما و صفات الهی را دارا بوده و مظهر آن باشد؛ در حالی که فرشتگان تنها می‌توانند مظهر اسمای تسبیحی و تنزیهی خداوند باشند.

در حقیقت، فقدان عنصر مظهریت از مقام اسمای تشبیهی اجازه نمی‌دهد که فرشتگان به عنوان خلیفه مطلق قرار گیرند هرچند که استحقاق خلافت تسبیحی و تنزیهی را دارا هستند.

در این میان تنها حضرت آدم(ع) و انسان‌ها هستند که به سبب تعلیم همه اسما و صفات الهی می‌توانند مظهر مطلق و کامل خداوند باشند و عهده‌دار مسئولیت خلافت مطلق خداوندی شوند. هرچند که این خلیفه به سبب همان وجوه تشبیهی در شرایطی قرار می‌گیرد که نمادی از خشم و غضب الهی شده و خونریزی می‌کند.(بقره، آیات 30 تا 32) یا به سبب وجه بی‌نهایتی خداوند، موجودی ظلوم بوده و بر هیچ حد و مقامی، محدود نمی‌شود. (احزاب، آیه 72) همین بی‌نهایت‌خواهی و جهالت و ظلمت موجب می‌شود که فساد و تباهی را مرتکب شود ولی این در برابر عظمت خدایی شدن انسان هیچ است.

بنابراین، به سبب سنخیت و تناسبی که میان حضرت آدم(ع) با خداوند وجود داشت، حضرت آدم(ع) این شایستگی را داشت که خلیفه خداوند شود و عقول یعنی فرشتگان مقام قدس نیز آن را بپذیرند و بر آن حضرت(ع) سجده اطاعت کرده و خلافت حضرت آدم(ع) را بر دیده منت نهند.

در این میان ابلیس که از جنیان نه از فرشتگان در مقام قدس بود، خود را سزاوارتر بر این منصب الهی می‌دانست؛ زیرا جنیان همانند انسان و برخلاف فرشتگان و عقول از اسمای تشبیهی بهره‌مند بودند. از این رو ابلیس به عنوان نماینده این موجودات دارای اختیار و اراده، به خدا عرض می‌کند که اگر مسئولیت خلافت به سبب توانایی در مظهریت تشبیهی است، او نیز از این توانایی مظهریت در اسمای تشبیهی برخوردار است و حتی به سبب آنکه از عنصر آتش است از پاکی خاصی برخوردار می‌باشد، در حالی که حضرت آدم(ع) از جنس خاک و گل بدبو بوده و از طهارت ظاهری که جنیان از آن بهره‌مند هستند، برخوردار نمی‌باشد. بنابراین، اگر مسئله سنخیت و تناسب است، میان ابلیس از جن و خداوند، این سنخیت بیشتر است تا میان خدا و آدم. پس مدعی می‌شود که من برای خلافت الهی، شایسته‌تر و لایق‌تر و بلکه سزاوارتر هستم و باید این مسئولیت به من واگذار شود.

در حقیقت، ابلیس به اصل تناسب و سنخیت به عنوان یک اصل عقلانی و پذیرفته شده توجه داشته و براساس همان استدلال خداوندی که علیه فرشتگان و عقول اقامه شده بود، به استدلال برمی‌خیزد و خود را براساس همین استدلال عقلانی و برهانی نه تنها شایسته بلکه بایسته این مقام می‌داند و خواهان خلافت خداوندی می‌شود. (بقره، آیات 30 تا 38 و نیز اعراف،‌ آیه 12 و آیات دیگر)

اما ابلیس در این استدلال یک خطا و اشتباهی داشت که اجازه نداد حقیقت را درک کند. هر چند که ابلیس همانند حضرت آدم(ع) و برخلاف فرشتگان، از اسمای تشبیهی خداوند بهره‌مند بود و می‌توانست مظهر اسمای تشبیهی در کنار اسما و صفات تنزیهی باشد؛‌ اما باید توجه داشت که خداوند در آیه 31 سوره بقره بر تعلیم کل الاسماء به حضرت آدم(ع) سخن می‌گوید به گونه‌ای که هیچ اسم و صفتی از آن بیرون نباشد. این تاکید بر تمامی اسماء با آوردن واژگانی چون کل و اسم جمع محلی به الف و لام، بدان معناست که برخلاف آفریده‌های پیشین، حضرت آدم(ع) از یک مظهریت در کل‌الاسماء بهره‌مند می‌باشد؛ در حالی که آفریده‌های پیشین از جمله جنیان و ابلیس، از چنین تعلیم و مظهریت برخوردار نبوده‌اند. خداوند در جایی دیگر به این نکته با عبارت دیگری توجه می‌دهد و می‌فرماید:‌ قال یا ابلیس ما منعک ان لاتسجد لما خلقت بیدی؛‌خداوند فرمود: ای ابلیس چرا به آنچه که با دو دست خود آن را خلق کردم، سجده نکردی؟ (ص،‌ آیه 75). همچنین در جایی دیگر می‌فرماید: فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ آن هنگام که او را آراستم و از روح خویش در او دمیدم، سجده‌کنان در مقابلش افتید. (حجر، آیه 29).

در این عبارت‌ها، با تاکید بر «روح خویش یا دو دوست خودم» این معنا مورد تاکید و توجه زیاد قرار می‌گیرد که میان خدا و انسان، نوعی سنخیت تمام و کمالی وجود دارد که در میان آفریده‌های پیشین از جمله ابلیس با خداوند وجود نداشته است. از این رو در روایات آمده است: خلق‌الله آدم علی‌ صورته؛ خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید. به این معنا که اگر خداوند صورتی پیدا کند همان صورت انسان است. پس حقیقت انسانی با حقیقت خداوندی در تمامی اسماء و صفات، چنان سنخیت و تناسب دارد که می‌توان انسان را صورت خداوند دانست و مظهر تمام کمال خداوند شمرد.

همین تناسب کامل و سنخیت تمام میان حضرت آدم (ع) و خداوند موجب شده است تا فرشتگان مظهریت آدم(ع) را در ربوبیت از خداوند بپذیرند و سجده اطاعت کنند تا تحت تعلیم حضرت آدم(ع) قرار گرفته و به رشد کمالی خود برسند و یا دیگران را به رشد کمالی تحت نظارت و ربوبیت حضرت آدم(ع) برسانند.

سنخیت و تناسب تمام و کمال

میان حضرت امیر(ع) و پیامبر(ص)

همین سنخیت و تناسب به شکل کامل و تمام میان پیامبر(ص) به عنوان مستخلف عنه و امیرمؤمنان علی(ع) به عنوان خلیفه وجود دارد. خداوند به این مطلب در اشکال گوناگون و آیات متعددی اشاره کرده است.

شاید کامل‌ترین و بهترین تعبیر در بیان این سنخیت در آیه 61 سوره آل‌عمران است که خداوند امیرمؤمنان علی(ع) را نفس پیامبر(ص) دانسته است.

همان‌گونه که خداوند در بیان سنخیت خود و حضرت آدم(ع) از عنوان «روحی» استفاده کرده، در بیان سنخیت میان امیرمؤمنان علی(ع) و پیامبر(ص) از واژه «نفس» بهره گرفته است. می‌دانیم که روح در مقام تجرید است و هرگاه در کالبد قرار گیرد به عنوان نفس و روان از آن یاد می‌شود. از آن‌جا که خداوند حتی در مقام تنزیل از تنزیه به تشبیه در تشبیه کامل نیست، از این رو برای حفظ مقام قداست و تنزیه خود، واژه «روحی» به کار برده. اما در بیان سنخیت میان دو وجود نورانی حضرت محمد(ص) و امیرمؤمنان علی(ع) از واژه نفس بهره گرفته است تا به این نکته توجه دهد که ایشان نه تنها در مقام روحی یا نوری و عقلی، یگانه هستند بلکه این یگانگی تا مقام نفسی نیز ادامه می‌یابد و سنخیت و تناسب میان آن دو حتی در زمانی که در دو کالبد مجزا و جداگانه قرار می‌گیرند، کاهش نمی‌یابد بلکه همچنان که در مقام نوری و روحی یگانه هستند در مقام نفسی نیز یگانه می‌باشند.

بر همین اساس، بارها پیامبر(ص) به یگانگی خود در همه مراتب هستی از نوری تا نفسی اشاره می‌کند و به اشکال گوناگون بر این نکته تصریح می‌کند تا به هر گونه اعتراض ابلیسی و شیطانی پاسخ گفته شده باشد.

حضرت پیامبر(ص) در این باره می‌فرماید: اول ما خلق‌الله نوری، ثم فتق منه نور علی فلم نزل نتردد فی النور حتی وصلنا حجاب العظمه فی ثمانین الف‌الف سنه، ثم خلق‌الخلائق من نورنا، فنحن صنائع الله و الخلق بعد لنا صنائع؛ (مشارق انوار الیقین، ص 39)؛‌ اولین چیزی که خدا خلق کرد، نور من بود، آن‌گاه نور علی را از آن نور جدا کرد و ما همچنان در نور بودیم تا اینکه در طی هشتاد میلیون سال حجاب عظمت رسیدیم. آن‌گاه خداوند خلائق را از نور ما خلق کرد و لذا ما مصنوع خدائیم و خلائق مصنوع ما هستند.

پیامبر(ص) این مطلب را با توجه به فهم مخاطبان به تعابیر و اشکال دیگر نیز می‌فرماید. از آن‌جا که باید اتمام حجت شود و بیماردلان مدعی خطا و اشتباه در فهم و تطبیق و مانند آن نشوند و از خلافت خلیفه سرباز نزنند، آن حضرت(ص) بارها با توجه به فهم مخاطبان، مقام سنخیت خود و امیرمؤمنان علی(ع) را بیان می‌کند تا کسی مدعی نشود که هیچ تناسب و سنخیتی میان آن دو نبوده است تا یکی خلیفه دیگری شود. آن حضرت(ص) گاه این‌گونه به این سنخیت اشاره می‌کند و گاه دیگر،‌ از طریق حدیث منزلت بر این نکته توجه می‌دهد و می‌فرماید: انت منی بمنزله هارون من موسی اِلّا اَنَّه لا نبی بعدی؛ تو برای من در مقام و منزلت هارون برای موسی هستی جز اینکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.

این حدیث در منابع اهل سنت نیز آمده است. از جمله در کتاب فضائل الصحابه از صحیح البخاری در حدیث شماره 3503 آمده است: «قال النبی(ص) لعلی: اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی.»

همچنین در «کتاب فضائل الصحابه» صحیح مسلم، در حدیث شماره 2404 نیز آمده است: «قال رسول‌الله(ص) لعلی: انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» همچنین می‌توان به کتب دیگری چون کتاب المناقب از سنن الترمذی، حدیث‌های شماره 3724، 3730، 3731؛ «کتاب المقدمهًْ» از سنن ابن ماجه،

حدیث‌های شماره 120 و 126؛ مسند، احمد ابن حنبل، ج 1، ص 179 و ج 3، ص 338 اشاره کرد که به این حدیث پرداخته‌اند.

منصب الهی جانشینی پیامبر(ص)

همان‌گونه که خلافت از خداوند در میان موجودات الهی امری الهی است و باید از سوی خداوند بیان و معرفی شود؛ زیرا تنها اوست که احاطه علمی دارد و به سر و باطن موجودات آگاه و به توانایی‌های آنان واقف است؛ همچنین در مسئله خلاقت از حضرت محمد(ص) که خلاقت از همه پیامبران(ع) بلکه همان خلافت اصلی و امانت مهم الهی می‌باشد، لازم است که خداوند خود در این امر دخالت کرده و کسی را به این منصب بگذارد؛ زیرا خلافت از حضرت محمد(ص) در حقیقت خلافت در خلافت است؛ چون خداوند در میان موجودات هستی، انسان را خلیفه خود قرار داد و در میان انسان‌ها، می‌بایست خلیفه‌ای را انتخاب کند که اشرف و اکمل و اتم انسان‌ها در سنخیت و تناسب با خداست. این‌گونه است که حضرت محمد(ص) را خلیفه الکل خود قرار داده و بر همه انسان‌ها شرافت داده است؛ به طوری که در هستی شریف‌تر از حضرت محمد(ص) نیست.

اکنون برای این اشرف انسان‌ها و آفریده‌های هستی، باید کسی را انتخاب کند که جانشین و خلیفه آن حضرت شود. اینجاست که نفس ایشان را انتخاب می‌کند و به عنوان ولی‌الله، وصی‌الله: اولو‌الامر و مانند آن معرفی می‌نماید.

خداوند در میان انسان‌ها، حضرت محمد(ص) را برگزید و بر همگان حتی پیامبران اولو‌العزم برتری داد. آن‌گاه برای جانشین وی نفس او را برگزید (آل‌عمران، آیه 61) چرا که همه بر خصوصیات حضرت محمد (ص) را دارا بود و در عصمت و علم و ایمان و تقوا و امور دیگر بر همه بشر برتری داشت.

خداوند به سبب همین سنخیت و تناسب دو نفس محمدی و علوی است که یکی را جانشین آن دیگر می‌کند و آن را در آیاتی از جمله آیات 3 و 55 سوره مائده تصریح می‌نماید. (الدر المنثور، سیوطی، ج 3، ص 104 تا 106)

پیامبر(ص) براساس آیه 67 سوره مائده ماموریت می‌یابد تا این حکم را ابلاغ کرده و خلافت امیر مومنان علی(ع) از خود را بیان کند. خداوند در این آیه به پیامبر(ص) هشدار می‌دهد که ایشان ماموریت ابلاغ این حکم را دارند و باید از هیچ‌ کسی بهراسد و یا بر جان علی بترسد که ایشان را ترور کنند و اجازه ندهند تا به مقام خلافت برسد. بنابراین، وظیفه پیامبر(ص) ابلاغ رسالتی است که با بیان خلافت علوی از خودش اتمام و اکمال می‌یابد. (الدر المنثور، سیوطی، ج 3، ص 117؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 252)

آن حضرت (ع) در روز 18 ذی‌الحجه که از آن به حجه‌الوداع یاد می‌کنند در کنار برکه غدیرخم، به طور رسمی حکم خلافت علی(ع) را به مسلمانان اعلام و ابلاغ می‌کند و می‌فرماید که این حکم الهی درباره جانشینی امیرمؤمنان علی(ع) است و تاکید می‌کند: من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛ هر که من مولا و سرور اویم پس این علی بن ابیطالب مولا و سرور اوست. (التبیان، ج 3، ص 433؛ الدر المنثور: سیوطی، ج 3، ص 19 و 117)

با نصب امیرمؤمنان علی(ع) به این مقام بود که دشمنان داخلی و خارجی از کافران آشکار و مخفی از مشرکان و منافقان، همه و همه ناامید شدند

(مائده، آیه 3) و این‌گونه رضایت خداوند تحقق یافت و ماموریت پیامبر(ص) به تمام کمال خود رسید.(همان)

پس از آن حضرت(ع) فرزندان ایشان به عنوان ائمه(ع) از سوی خداوند و پیامبر(ص) معرفی می‌شوند تا خلافت خداوندی در شکل تمام و کمال خود از قرارگاه زمین ادامه یابد. هرچند که در این میان انسان‌هایی همانند ابلیس مدعی آن شدند که شایسته و بایسته این مقام هستند و می‌باید این مقام و منصب به آنها تعلق گیرد و حتی برخی نیز از پذیرش آن همانند ابلیس سرباز زده و تمرد و طغیان کردند؛ ولی این طغیان هیچ آسیب و زیانی به خلافت ایشان نزد؛ زیرا همان‌گونه که اکثریت مردم از ایمان به خدا و توحید تمرد کردند مردم از پذیرش جانشینی ایشان سرباز زده و آن را در ظاهر و تشریع نپذیرفتند و تنها اقلیتی آن را پذیرفته و بدان تا پایان جان و عمروفادار ماندند.

علی جواهردهی

کیهان

ضرر علم غیرنافع عالمان بی‌عمل


قیمت و خرید گل رز هلندی صورتی + فروش ارزان - آراد برندینگ

قال الامام علی(ع):

«رُبَّ عالم قد قتله جهله، و علمه معه لاینفعه».

امام علی(ع) فرمود:

چه بسا عالم و دانشمندی که جهل و بی‌خردی او را از پای درآورد و نابود کند،‌ در حالی که علم و دانشش همراهش باشد، اما سودی به حال او نداشته باشد.(1)

ـــــــــــــــــــــــ

1- نهج‌البلاغه، حکمت 107

میلاد امام النقی هادی ( ع ) مبارک

کلیپ استوری ولادت امام هادی (ع) - ویمگز

غنچه ای دیگر عیان شد در گلستان ولا

شد مدینه نور باران و زمین شد با صفا

جشن میلاد نقی آن مظهر پاکی و صدق

هم ولی الله هستی هم امام و مقتدا

کوکب حق و حقیقت سر زند از کوی او

ماه رخشان را سزد در وصف او گوید ثنا

گاه گاه شادی و جشن و سرور اهل بیت

هم غدیرخم رسد هم زاده شد ابن الرضا

نام نیکویش علی و کنیه اش چون مرتضی

چون یداله دست حق و چون علی مشکل گشا

قلب ما ای حضرت هادی روان شد سوی تو

تا که از لطف عمیم ات قلب ما یابد شفا

شهر بطها یافت دُری دیگر از آل رسول

سایه گستر گشته مهر کودکی نعمت فزا

هم جواد و هم عروس فاطمه شادمان از او

هم برای اهل ایمان گشته میر و رهنما

حوریان پیوسته بر لب نغمه خوان او شدند

جمع گشته گرد مهد هادی نورالهدا

اوست نوری دیگر از دامان زهرای بتول

جد مهدی باشد و بر ما ولی و پیشوا

یادگار جانفزایش شد دعای جامعه

از دعای اوست تا روح دعا دارد صفا

با نگاهی پر شود جام تهی ما دگر

صاحب جود است مردم هادی ابن الرضا

قبر زیبایش بود در بارگاه عسگری

کربلا خواهم ز حق و کاظمین و سامرا

شاعر : جواد کلهر

ضرر علم غیرنافع عالمان بی‌عمل


قیمت و خرید گل رز هلندی صورتی + فروش ارزان - آراد برندینگ

قال الامام علی(ع):

«رُبَّ عالم قد قتله جهله، و علمه معه لاینفعه».

امام علی(ع) فرمود:

چه بسا عالم و دانشمندی که جهل و بی‌خردی او را از پای درآورد و نابود کند،‌ در حالی که علم و دانشش همراهش باشد، اما سودی به حال او نداشته باشد.(1)

ـــــــــــــــــــــــ

1- نهج‌البلاغه، حکمت 107

یک شهید، یک خاطره


عکس گل مریم | عکس های زیبا از گل مریم با کیفیت بالا برای پروفایل

تربیت دختر

فرزند دوم‌مان هم دختر بود. یکی از اقوام به شوخی گفت:
- « قربانعلی! چرا این قدر دختر می‌خواهی؟ بس است دیگر.»
او با خوشحالی جواب داد:
- «اگه تمام فرزندانم دختر باشند، افتخار می‌کنم. می‌خواهم آنها را درست تربیت کنم تا وقتی به تکلیف رسیدند، خودم چادر سرشان کنم.»
آن وقت پیشانی نوزاد را بوسید و ادامه داد:
- «طوری دخترانم را با حجاب و مقید به اسلام بار می‌آورم که زبانزد همه‌ مردم باشند؛ هرکس آنها را دید بگوید: دست آقای نظیف درد نکند با این دختر تربیت کردنش.»
با این حرف قربانعلی دهان همه بسته شد.


خاطره‌ای از شهید قربانعلی نظیف
راوی: فاطمه حکم‌آبادی، مادر شهید

مریم عرفانیان

کیهان

شعرانتظار ......

عکس امام زمان تنها - عکس نودی

سه ویژگی هلاک‌کننده انسان

 قیمت خرید گل یاس بنفش + عکس - آراد برندینگ
 
امام باقر(ع) می‌فرماید: سه چیز در هرکس باشد به زبان خود او تمام می‌شود:
 1- نیرنگ‌بازی
 2- عهدشکنی
 3- سرکشی و طغیان و این سخن خداوند است.
 آن‌جا که می‌فرماید: و نیرنگ بد جز (دامن) صاحبش را نمی‌گیرد.
 پس بنگر که فرجام نیرنگ آنها چه بود، ما آنها و قوم‌شان را به کلی نابود کردیم، 
و می‌فرماید: کسی که پیمان شکند، در حقیقت به زیان خود پیمان می‌شکند،
 و می‌فرماید: ای مردم سرکشی شما فقط به زبان خود شما است (در حالی که) شما بهره زندگی دنیا را (می‌طلبید). (1)
____________
1- بحارالانوار، ج75، ص229