اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" انواع ادبی طنز " :

     

               

خندیدن و انواع آن 

                   

یکی از نکات مغفول مانده در برنامه‌ها و نمایش‌های کمدی ایران و حتی در میان طنزنویسان و داوری‌هایی که درباره کار این هنرمندان می‌شود تفاوت‌گذاری بین گونه‌های مختلف خنداندن و گونه‌های مختلف خندیدن است. ما به چیزهای مشابهی نمی‌خندیم بلکه هر کدام از چیزهایی که موجب خنده ما می‌شود خاستگاه و کارکردی متفاوت دارند.

 

بنابراین تمیز دادن میان انواع خندیدن و خنداندن می تواند ما را در راه تشخیص کمدی و طنز خوب از کمدی و طنز بد کمک کند. همچنین شناخت انواع دلایل خنده می تواند ما را در تشخیص اخلاقی خندیدن کمک کند، به این معنا که چه زمانی خنده ما اخلاقی است و چه زمانی آسیب زننده و غیراخلاقی است.

برخی از خنده ها نیک و از روی شادی و رضایت هستند و برخی دیگر عصبی که همراه با بغض و عقده به لب آدمی می نشینند. آنچه در ادامه این مطلب می آید کمکی است در راه شناخت این تفاوت ها از طریق توضیح گونه ها و انواع موقعیت های شادی آور و خنده دار.

هزل (facetiousness)

هزل در لغت به معنای بیهودگی و تمسخر دیگری است و آن را به معنای سخن بیهوده نیز گرفته اند. دهخدا می نویسد: هزل آن است که از لفظ، معنای آن ارائه نشود نه معنای حقیقی و نه مجازی و آن ضد «جد» است. هزل با تعریف مذکور، نزدیکی با آیرونی پیدا می کند که از جمله ابزار های مورد استفاده طنز پردازان غربی بوده است. خود «آیرونی» روشی است که در آن طناز دو معنای مختلف را در نظر دارد و البته وارونه کردن واقعیت.

دکتر شفیعی کد کنی هزل را سخنی می داند که در آن «هنجار گفتار» به اموری نزدیک می شود که ذکر آنها در «زبان جامعه» و محیط رسمی زندگی،... جنبه تابو پیدا می کند. در واقع می توان گفت که هزل دو معنای مشخص و مرتبط با یکدیگر دارد: یکی آثاری که بر مبنای شوخی ها و سخنان بیهوده و گزاف شکل گرفته اند و دیگر، نوشته هایی که پا به درون حریم های ممنوعه می گذارند و حرمت های اجتماع را به باد استهزاء می گیرند.

هجو (lampoon)

هجو در لغت به معنای عیب کردن و برشمردن عیب و ناسزاگویی آمده است و در اصطلاح ادیبان عبارت است از نوعی شعر غنایی که بر پایه نقد گزنده و دردانگیز شکل گرفته و در مقابل مدح است.

هجو، کلامی است پرده در و متهاجم. زشتی ها را بزرگ نمایی می کند؛ خواه زشتی رفتار و پیکر باشد، خواه کاستی های روح. واژگان در هجو برهنه اند و شاعر در این شیوه گفتاری از دشنام سربرنمی تابد و از تهمت و افترا دریغ نمی ورزد.

نکته مهم آن که از نظر فرم و صورت، هجو و هزل به هیچ ژانر و گونه ادبی محدود نمی شود و در همه انواع ادبی می توان رد آن دو را دنبال کرد. در ادبیات فارسی می توان از هجو و هزل در انواع قالب های شعر فارسی نمونه هایی را سراغ گرفت.

در ادبیات انگلیسی، هجو به طور مستقل حضور چندانی ندارد بلکه با طنز (ر.ک به طنز پرخاشگر satire) درآمیخته است و برای بدگویی و نکوهش مورد استفاده قرار می گیرد.

طنز، طنز پرخاشگر (satire)

طنز واژه ای عربی است و در لغت به معنای سرزنش، تمسخر، طعنه، تهمت، سخن رمز آلود، افسوس خوردن و عیب جویی آمده است. مولوی درباره طنز می گوید: «سال ها جستم، ندیدم زو نشان/ جز که طنز و تسخر این سرخوشان».

از نظر ادبی، طنز شیوه بیان مطالب انتقادی و نفرت بار همراه با خنده و شوخی است. برخی طنز را با علم بدیع در ارتباط می دانند زیرا نویسنده طنز با بهره گیری از فن بلاغت و سخنوری، فضایی را ترسیم می کند که نه فقط خواننده را سرگرم می کند بلکه الگویی از اعمال و سکنات اشخاص جامعه هم به دست می دهد.

میمنت میرصادقی می نویسد: «طنز در لغت به معنای مسخره کردن و طعنه زدن و در اصطلاح، شعر یا نثری است که در آن حماقت یا ضعف های اخلاقی، فساد اجتماعی یا اشتباهات بشری با شیوه ای تمسخرآمیز و اغلب غیرمستقیم ـ یا به تعبیری خود گویانه ـ بازگو می شود.» شفیعی کد کنی، طنز را تصویر هنری اجتماع نقیضین می داند.

معادل این واژه در زبان انگلیسی Satire است. فرهنگ آکسفورد در تعریف این واژه خواننده را به واژه مقابلش یعنی لطیفه یا شوخ طبعی (humor) که هدفش ایجاد خنده و سرگرمی است و هیچ هدف خاصی را (بدان گونه که Satire پی می گیرد (دنبال نمی کند، ارجاع داده است، تا از این طریق ماهیت معنایی و انتقادی طنز را مورد تاکید قرار دهد. البته برخی از کارشناسان ادبیات فارسی طنز را فراتر و جامع تر از انتقاد خنده دار صرف دانسته اند، به این معنا طنز را تنها انتقادی نمی دانند.

کمدی (Comedy)

کمدی نوعی نمایش است، وجه نمایشی شده شوخ طبعی که در یونان باستان در مقابل تراژدی قرار می گرفته. هر نمایش، فیلم یا سریالی که عنصر خنده در اصل آن قرار دارد، نمایش کمدی است که حال ممکن است اثرات و نوع پرداخت شدنش آن را به هزل یا هجو یا طنز نزدیک و دور کند، اما باید دانست که هزل و هجو و طنز گونه هایی بیشتر ادبی هستند و کمدی منحصرا یک گونه نمایشی است.

ارسطو در هنر شاعری می نویسد: کمدی تقلید کسانی است که از حد متعارف برتر باشند. ولی نه از حیث هرگونه نقصی بلکه فقط از حیث زشتی های خنده آور و عیب یا خطائی را خنده آور می گوییم که درد و گزندی به کسی نرساند، چنانکه نقاب هائی که بر چهره می گذارند، زشت و بد شکل است، لیکن موجب خنده می شود و کسی را رنج و زیان نمی رساند.

در نهایت باید در نظر گرفت که طنز هجو، هزل و کمدی که می تواند همه آنها را در بر داشته باشد، جملگی در تمسخر و ریشخند کردن، همپوشانی معنایی دارند، هر چند که مثلا می توان هجو را ضدمدح و هزل را ضدجدی دانست و طنز را انتقادی و بیان طنازانه اموری جدی.

" رازهای درونی انسان ها " :

 

انسانها به سه دلیل پشت سرتان حرف می زند :

 

1- وقتی نمی توانند در حد شما باشند .

 

2- وقتی چیزی که شما دارید را ندارند .

 

3- وقتی می خواهند از سبک زندگی شما تقلید کنند اما نمی توانند .

" عید فطر ، عید رحمت الله بر بندگان خاصش و خالصش مبارک " :

گل حنا

 

 با من کنون ز وسعت دریا سخن بگو
از رویش دوباره ی گل ها سخن بگو



کتمان مکن که سر به فلک میزند امید
از نخل پا گرفته ز خرما سخن بگو



باور مکن ز محبس تقدیر آمدی
از جلوه های عالم پیدا سخن بگو



دیگر مترس از خطر پنجه های موج
چون ساحلی به وسعت دریا سخن بگو



هستی شمیم عطر نفس های عشق بود
از عشق ، این سروده ی زیبا سخن بگو



دیگر مگو که تشنه ی آب است این کویر
در بارش سپیده ، ز صحرا سخن بگو



همزاد ، چشم خویش ز بیگانگی بشست
با او ، ز جلوه های ثریا سخن بگو.

 


دکتر حمید حمیدی زاده

" عید فطر مبارک "

 

 

پیش از اینها فکر می کردم خدا

خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان

نقش  روی دامن او  کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش

سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتاب

برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر  بود

از خدا  در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین

بود ،اما میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

... هر چه میپرسیدم از خود از خدا

از زمین از اسمان از ابر ها

زود  می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی جوابش آتش است

آب اگر خوردی جوابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند

تا شدی نزدیک دورت میکند

کج گشودی دست ،سنگت می کند

کج نهادی پا ی  لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می دهد

در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم خواب  دیو و غول  بود

خواب می دیدم که غرق آتشم

در دهان شعله های سرکشم

در دهان اژدهایی خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من در نماز ودر دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود ..

مثل تمرین  حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ای بی حوصله

سخت مثل حل صد ها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود  پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای ختوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟

گفت :آری خانه ی او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام  او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرینتر است

مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست معنی می دهد

قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست

قهری او هم نشان دوستی ست

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او راهم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خدا

دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان در بارهی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه  مثل باران  راز گفت

با دو قطره صد هزاران  راز گفت

می توان  با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان در باره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر

از رگ گردن به من نزدیک تر



 " دکتر قیصر امین پور    

نگاهم به سوی آسمان شهر است

گل شقایق

نگاهم به سوی آسمان شهر است

من از ازل به دنبالت به مهد آمدم


چقدر سخت بود هبوط                      
1


من باغ های پردیس را به هوای تو رها کردم    2

             


همیشه در ماه رمضان و بارش باران و رزم رزمندگان


چشم هایم می درخشد


چون راهی به عرش باز می شود


رایحه ی پردیس مجنونم می کند


و حال


ماه رمضان است !


و این روح


در جستجوی راهی به سوی آسمان هاست !


آدمک های این مهد


در جستجوی هوای نفس


قلوب را می شکنند


ارواح کدر و پر عصیان شده است


در شب های قدر


ارواح سیاه رو


دست ها به سوی آسمان است


و من سرگشته مجنون ثارالله
       3

          

رایحه یاس کبود و نرگس                  4 و 5


را بهانه


تا پله های عرش را طی کنم


نگاهم سبز ، راهم سبز


به دنبال جای پای شقایق های پرپر        
6


از مهد به عرش طی می کنم


قلب بلورینم را

به دشت شقایق ها بردم


و مجنون ثارالله برگشتم                  
7


و اکنون


دلخسته تر از همیشه


بازگشتم


گلی هستم


که در مسیر تندبادحوادث


رایحه ام را نثار گل های زمینی کردم


اما


خارهای گل ها در قلبم جا ماند


می آیم از مهد به عرش


در مسیر گندمزارهای طلایی مهد


جای پای برادرهایم  هنوز پیداست.......                8         


پاهایم در مسیر آن هاست


پیمانم با لاله ی سبز بی سر پا برجاست                   9


نگاهم سبز سبز است


راهی سخت است


این جسم فرسوده ی هزارساله را        10          

      


از ازل تا کنون


به سویت می کشانم


یکی دو پله تا عرش بیش نمانده


خواهم آمد

******************************************************************************

شعری ازرویاپوراحمدگربندی * جمعه  12/4/1394 * ساعت 18:05 عصر

1-هبوط آدم از بهشت به زمین

2-فریبی که شیطان به آدم داد و و به واسطه آن آدم به زمین تبعید شد

3-امام حسین ( ع)

4-حضرت فاطمه الزهرا ( س )

5-امام زمان ( عج)

6- شهدا

7- امام حسین ( ع)

8- شهدا

9- امام حسین ( ع)

10- آدمی که در آرزوی بازگشت به بهشت است

" دلی دریایی داشتن هنر است "

صدف، مروارید، shell، Pearl

 

 

من نمی گویم درین عالم


گرم پو، تابنده، هستی بخش


چون خورشید باش


تا توانی


پاک، روشن


مثل باران


مثل مروارید باش

فریدون مشیری