اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" 10 شعر برگزیده عاشورایی " :

                                    

       

                          

زره از شعر بپوشیم

                   

در این مختصر امکان پرداختن به تعریف مقوله شعر عاشورایی انقلاب نیست، اما شاید بتوان با معرفی اشعاری ماندگار و تاثیرگذار در مراحل و مقاطع مختلف تاریخ شیعه به شکل‌گیری این تعریف یاری رساند.‌

 

سنت شعر عاشورایی فارسی به آثار شاعران بزرگی چون کسایی مروزی، سنایی غزنوی، عطار نیشابوری، محتشم کاشانی و عمان سامانی می رسد؛ سنتی که در شعر معاصر چون میراثی گرانبها به شکل گیری فرمی و محتوایی شعر نوی عاشورایی انجامیده است.

این سنت از سویی زیبایی شناسی خاص شعر کلاسیک فارسی را که بر توازن و تقارن متکی است بر شعر عاشورایی معاصر حاکم گردانده است که از مهم ترین نتایج آن سیطره قالب های کلاسیک بر این شعر است. از سوی دیگر این سنت، سه سرفصل مهم سوگ، حماسه و تغزل/ عرفان را چون گذشته برای شعر عاشورایی معاصر نیز در نظر گرفته و باعث اشتراک فضا و محتوا بین شعرهای کهن و نو عاشورایی شده است. تو گویی در بسیاری مواقع این عمان سامانی است که از دهان محمود شاهرخی مثنوی می خواند یا این محتشم است که بر دفتر علیرضا قزوه ترکیب بند نوشته است.

با این همه می توان در حوزه شعر عاشورایی معاصر به اشعار شاخصی اشاره کرد که در حکم «مادر شعر» باعث پیدایش جریان شعری می شوند. یعنی با تاثیرگذاری بر ذهن و زبان مخاطبان خاص و عام، هم موجب ماندگاری خود شده و هم بر آفرینش ادبی پس از خود موثر واقع می شوند. مشابه همان تاثیری که شعرهای بزرگی چون ترکیب بند محتشم و «گنجینه اسرار» عمان سامانی بر تاریخ شعر عاشورایی گذاشته اند. چه کسی می تواند منکر تاثیر مثنوی معروف علی معلم با آن زبان سخت و بیان حماسی بر مثنوی سرایی و حتی غزلسرایی عاشورایی معاصر باشد؟

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

بر خشک چوب نیزه های گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم

خورشید را بر نیزه، گویی خواب دیدم...

یا چه کسی می تواند تاثیر شعر بلند «خط خون» را با آن زبان کهن/ معاصر و مضامین شگرفش بر نوسرایی عاشورایی این روزگار ندیده بگیرد؟

درختان را دوست دارم/ که به احترام تو قیام کرده اند/

و آب را/ که مهر مادر توست/ خون تو شرف را سرخگون کرده است/

شفق، آینه دار نجابتت/ و فلق/

که تو در آن/ نماز صبح شهادت گزارده ای ... (علی موسوی گرمارودی)

واقعا مگر می توان از شعرهای عاشورایی مجموعه «گنجشک و جبرئیل» سروده حسن حسینی به سادگی عبور کرد؟؛ شعرهایی که بخش مهمی از اشعار نوی دو سه دهه گذشته حتی با تقلید از آن سروده شده اند. آثاری که راه را برای بیان مفاهیم اجتماعی و سیاسی در شعر عاشورایی هموار ساختند:

به گونه ماه/ نامت زبانزد آسمان ها بود/ و پیمان برادری ات/ با جبل نور/ چون آیه های جهاد/ محکم. / تو آن راز رشیدی/ که روزی فرات / بر لبت آورد...

بیان مسئولانه ای که در همه اشعار ماندگار این دوران قابل ردیابی است؛ حتی اگر شعر بر وجه سوگمندانه حادثه عاشورا تاکید داشته باشد:

سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ

پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود...

(قادر طهماسبی ـ فرید)

شعرهایی که آن قدر فراگیر شدند تا توانستند با وجود ارزش متنی به هیأت ها و تکایا هم راه پیدا کنند و ورد زبان مردم شوند:

جاده و اسب مهیاست، بیا تا برویم

کربلا منتظر ماست، بیا تا برویم

ایستاده است به تفسیر قیامت زینب

آن سوی واقعه پیداست، بیا تا برویم

 (ابوالقاسم حسینجانی)

در واقع شعر مادر شعرهای عاشورایی نه تنها بر وجه سوگمندانه موضوع خویش مسلطند بلکه بر وجه اندیشه مندی خود نیز واقف اند و می کوشند بین شور حسینی و شعور حسینی به تعادلی شایسته و بایسته دست یابند. سهمی از ماندگاری این شعرها مدیون برقراری همین تعادل هنرمندانه است که می تواند طیف مخاطبان شعر عاشورایی را از عام ترین مخاطبان تا خاص ترین خوانندگان گسترش دهد:

ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت

یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت

تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست

ای شب تار عدم، شام غریبان عزایت ...

(محمدرضا محمدی نیکو)

نکته اینجاست که این شعور به شعار نمی انجامد و شعر همچنان بر ماهیت هنری خود پافشاری می کند و به طور مثال چنان فضاهای متفاوت و پراکنده تاریخی را در هم می برد که فضای تازه، تنها در یک متن شعری است که می تواند مصداق بیابد:

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت، آدم بود

شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود

نخستین اتفاق تلخ تر از تلخ در تاریخ

که پشت عرش را خم کرد، یک ظهر محرم بود ...

(علیرضا قزوه)

جذابیت فضای سرایش این شعر شعورمند حتی شاعرانی را به سمت خود کشانده و مجبور به طبع آزمایی کرده است که اساسا شاعر مذهبی سرا به حساب نمی آیند:

ای خون اصیلت به شتک ها ز غدیران

افشانده شرف ها به بلندای دلیران

جاری شده از کرب و بلا، آمده، وآنگاه

آمیخته با خون سیاووش در ایران ...

 (حسین منزوی)

و در روند و جریانی کاملا قابل انتظار در ادامه این شعرهای شاخص، شاهد شاعران جوانی هستیم که نه تنها پیگیر سنت شعر عاشورایی هستند بلکه خود با ایجاد فضا و بیان و زبان تازه، چیزی بر گنجینه و تاریخچه شعر عاشورایی ایران می افزایند، چه در قالب های سنتی:

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد

در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد

شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است...

 (سیدحمیدرضا برقعی)

و چه در قالب های نو که به طور مثال در خلف صالح گنجشک و جبرییل در هیأت مجموعه ای چون «چند مجلس از دهه اول» سروده سیداکبر میرجعفری به ظهور می رسد:

دست هایش می لرزید،/ از قتلگاه که بیرون آمد/ پریشان نه/ که پشیمان بود./

 یعنی حتی آن شقاوت محض / تنها و تنها یک بار می توانست/ قاتل حسین باشد!/ ا

ما چرا من و تو نمی لرزیم/ وقتی می خوانیم:/ «ما هر سال حسین را به قربانگاه می بریم!؟»

و این جریان به مصداق کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا تا همیشه و همه جا ادامه خواهد داشت...

بخشی از یک مثنوی عاشورایی

علی معلم دامغانی

روزی که در جام شفق، مل کرد خورشید

بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم

خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه؟ آری این چنین است

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

بر صخره از سیب زنخ بر می توان دید

خورشید را بر نیزه کمتر می توان دید

...

فریادهای خسته سر بر اوج میزد

وادی به وادی، خون پاکان موج میزد

بی درد مردم ما خدا، بی درد مردم

نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم

از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم

زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند

دست علمدار خدا را قطع کردند

نوباو گان مصطفی را سربریدند

مرغان بستان خدا را سربریدند

در برگریز باغ زهرا برگ کردیم

زنجیر خاییدیم و صبر مرگ کردیم

چون بیوه گان ننگ سلامت ماند بر ما

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید

خط خون

سید علی موسوی گرمارودی

درختان را دوست می دارم

که به احترام تو قیام کرده اند

و آب را که مهر مادر توست

خون تو شرف را سرخگون کرده است

شفق، آینه دار نجابتت

و فلق، محرابی

که تو در آن

نماز صبح شهادت گزارده ای.

*

در فکر آن گودالم

که خون تو را مکیده است

هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم

در حضیض هم می توان عزیز بود

از گودال بپرس!

*

شمشیری که بر گلوی تو آمد

هر چیز و همه چیز را در کائنات

به دو پاره کرد:

هر چه در سوی تو: حسینی شد

و دیگر سو: یزیدی

اینک ماییم و سنگ ها

ماییم و آب ها

درختان، کوهساران، جویباران، بیشه زاران

که برخی یزیدی

و گرنه حسینی اند

خونی که از گلوی تو تراوید

همه چیز و هر چیز را در کائنات، به دو پاره کرد!

در رنگ!

اینک هر چیز، یا سرخ است

یا حسینی نیست!

...

*

پایان ِ سخن

پایان ِ من است

تو انتها نداری...

راز رشید

زنده یاد سید حسن حسینی

به گونه ماه

نامت زبانزد آسمان ها بود

و پیمان برادری ات

با جبل نور

چون آیه های جهاد

محکم

تو آن راز رشیدی

که روزی فرات

بر لبت آورد

و ساعتی بعد

در باران متواتر فولاد

بریده بریده

افشا شدی

و باد

تو را با مشام خیمه گاه

در میان نهاد

و انتظار در بهت کودکانه حرم

طولانی شد

تو آن راز رشیدی

که روزی فرات

بر لبت آورد

و کنار درک تو

کوه از کمر شکست

زینب(س) 

 قادر طهماسبی

سّر نی در نینوا می ماند، اگر زینب نبود

کربلا در کربلا می ماند، اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ

پشت ابری از ریا می ماند، اگر زینب نبود

چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان

در کویر تفته جا می ماند، اگر زینب نبود

زخمه زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت

از تراز نغمه وا می ماند، اگر زینب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ

در گلوی چشم ها می ماند، اگر زینب نبود

ذوالجناح دادخواهی بی سوار و بی لگام

در بیابان ها رها می ماند، اگر زینب نبود

در عبور بستر تاریخ، سیل انقلاب

پشت کوه فتنه جا می ماند، اگر زینب نبود

جاده و اسب

ابوالقاسم حسینجانی

جاده و اسب مهیاست، بیا تا برویم

کربلا منتظر ماست، بیا تا برویم

ایستاده است به تفسیر قیامت، زینب

آن سوی واقعه پیداست، بیا تا برویم

خاک در خون خدا می شکفد، می بالد

آسمان غرق تماشاست، بیا تا برویم

تیغ در معرکه می افتد و برمی خیزد

رقص شمشیر چه زیباست، بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم

عرش زیر قدم ماست، بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم، ردا از توفان

راه ما از دل دریاست، بیا تا برویم

کاش ای کاش که دنیای عطش می فهمید

آب مهریه زهراست، بیا تا برویم

چیزی از راه نمانده است، چرا برگردیم

آخر راه همین جاست، بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت

تا همین امشب و فرداست، بیا تا برویم

یک جهان پنجره

محمدرضا محمدی نیکو

ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت

یک جهان پنجره، بیدار شد از بانگ رهایت

تا قیامت، همه جا، محشر کبرای تو برپاست

ای شب تار عدم، شام غریبان عزایت

عطش و آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت

خبری مختصر از حادثهِ کرب و بلایت!

همرهانت، صفی از آینه بودند و خوش آن روز

که درخشید خدا در همهِ آینه هایت

کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو ابوالفضل

می فشاندیم سبک تر زکفی آب به پایت

از فراسوی ازل تا ابد ای حلق بریده

می رود، دایره در دایره، پژواک صدایت

دست هایش می لرزید...

سیداکبر میرجعفری

«دست هایش می لرزید،

از قتلگاه که بیرون آمد

پریشان نه

که پشیمان بود

یعنی حتی آن شقاوت محض

تنها و تنها یک بار می توانست

قاتل حسین باشد!

اما چرا من و تو نمی لرزیم

وقتی می خوانیم:

«ما هر سال حسین را به قربانگاه می بریم؟!»

ظهر محرم

علیرضا قزوه

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت، آدم بود

شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود

نخستین اتفاق تلخ تر از تلخ در تاریخ

که پشت عرش را خم کرد، یک ظهر محرم بود

مدینه نه که حتی مکه دیگر جای امنی نیست

تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود

فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود

کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود

اگر در کربلا توفان نمی شد، کس نمی فهمید

چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود

توفان واژه ها

سیدحمیدر ضا برقعی

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد

در خود، تمام مرثیه ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد

شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه، خوب دلش را که غم گرفت

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه هاست

شاعر شکست خورده توفان واژه هاست

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

دارد غروب فرشچیان گریه می کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید

بر روی خاک و خون، بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا بی ریا کشید

حتی براش جای کفن بوریا کشید...

***

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...

پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن...

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...

شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

خون اصیل

زنده یاد حسین منزوی

ای خون اصیلت به شتک ها ز غدیران

افشانده شرف ها به بلندای دلیران

جاری شده از کرب و بلا آمده...و آنگاه

آمیخته با خون سیاووش در ایران

ای جوهر سرداری سرهای بریده

وی اصل نمیرندگی نسل نمیران

خرگاه تو می سوخت در اندیشه تاریخ

هر گاه که آتش زده شد بیشه شیران

آن شب چه شبی بود که دیدند خلایق

نظم تو پراکنـده و اردوی تو ویران

وان روز که با بیرقی از یک تن بی سر

تا شام شدی قافله سالار اسیران

تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند

باید که ز خون تو بنوشند کویران

***

حد تو رثا نیست، عزای تو حماسه است

ای کاسته شان تو از این معرکه گیران

حمیدرضا شکارسری

شاعر و پژوهشگر

" الاسلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ( ع ) " :

 

 

پیامبراکرم ( ص )  فرمودند :

 

برای شهادت حسین ( ع)  ، حرارت  و گرمایی در دل های مومنان است

 

که هرگز سرد و خاموش نمی شود .

 

                      " جامع احادیث الشیعه ، ج 12 ، ص 556

" جانم فدای حسین " السلام علیک یا عبدالله الحسین ( ع) " :

                    

امام حسین‌ع؛ هویت تشیع 

                   

معروف است گاندی، رهبر انقلابی هند، امام حسین‌(ع) را به‌عنوان سرمشق انقلاب خود به مردم هند معرفی کرد.

 

این مطلب که شخصیت های غیرمسلمان و غیرشیعی از قیام امام حسین (ع) الگوبرداری کرده باشند، مختص گاندی نیست و البته قیام امام حسین نیز پتانسیل هایی درون خود دارد که باعث می شود این قیام صرفا با شیعیان ارتباط برقرار نکند، بلکه عمومی تر از آن باشد. برای مثال، امام لشکر دشمن را به جوانمردی فرامی خواند. نکات این چنینی در نهضت اباعبدالله (ع) بسیار است.

از سوی دیگر، نهضت اباعبدالله، هویت ذاتی شیعه است. شیعه منهای این نهضت، قابل تصور نیست و بخش اعظم هویت تشیع به ایمان به این واقعه است. باورهایی همچون امامت، ولایت، تولا و تبرا و لزوم مجاهدت در راه درک باطن دین همگی در پرتو نهضت عاشورا رنگ و بوی خاصی پیدا می کند. بنابراین نهضت حسینی از یک سو، آن قدر عمومیت و والایی دارد که در چارچوب پیروان یک مذهب خاص نمی گنجد و انسان های بسیاری با باورها و مرام های مختلف، شیفته این نهضت هستند و از سوی دیگر، این نهضت هویت اصلی مذهب شیعه است و به این مذهب، تشخص خاصی بخشیده است.

از این مطالب می توان نتیجه گرفت حقیقت تشیع دارای روح والایی است و این توانایی را به این مذهب می دهد که هر چه زمینه های شناخت آن برای پیروان سایر ادیان و مذاهب بیشتر ایجاد شود، این مذهب بیشتر در دل و جان انسان ها رسوخ و پیروان بیشتری را به خود جذب کند. به عبارت دیگر، وقتی نخبگان و شخصیت های ممتاز سایر امت ها، شیفته امام حسین (ع) می شوند، از این شیفتگی تا علاقه و تمایل به مذهب تشیع، گام کوچکی باقی می ماند، یعنی این گام که نشان دهیم امام حسین (ع) عبارت است از هویت تام و تمام تشیع. به عبارت دیگر، اگر بنا باشد تشیع در وجود یک شخص معرفی شود، می تواند در وجود امام حسین (ع) یا حتی در وجود برخی دیگر از قهرمانان کربلا، همچون اباالفضل العباس (ع) و زینب کبری (س) معرفی شود. معنا و حقیقت «کل یوم عاشورا» همین است؛ قرار بر این است که ما شیعیان به همراه امام عصرمان، جمعیت باشکوهی همچون لشکر عاشوراییان را تشکیل دهیم، با همان مرام و معرفت و اخلاق. در این صورت، هرروز بر تعداد این جمع افزوده خواهد شد، چرا که در عصری زندگی می کنیم که انسان ها تشنه معرفت و فتوت هستند.

حسین برید

جام جم

" از کیسه خلیفه می بخشد " :

                                

   آدم‌هایی هستند که ادعاهای بزرگی در بخشش و کمک‌رسانی دارند، اما همیشه بدون این که هزینه‌ای بپردازند از اعتبار دیگران خرج می‌کنند. در چنین مواقعی است که می‌گویند طرف از کیسه خلیفه می‌بخشد.                    

 
 اما ریشه تاریخی این ضرب المثل: می گویند در روزگار خلافت هارون الرشید خلیفه معروف عباسی، شخصی بود به نام عبدالملک بن صالح که از امرای بزرگ نزدیک به حاکمیت بود.

به گزارش جام جم آنلاین، درباره فضل و دانش او مطالب فراوانی نقل شده است. وی پیش از به خلافت رسیدن هارون الرشید، بنا به دستور هادی خلیفه پیشین، حاکم موصل شد. پس از گذشت دو سال از حکومت، به خاطر سعایت و بدگویی بدخواهان به فرمان هارون الرشید حکم برکناری او از امارت موصل صادر شد و مدتی چند به حالت انزوا و گوشه گیری در بغداد روزگار می گذراند. گشاده دستی از جمله ویژگی هایی است که درخصوص عبدالملک بن صالح نقل می کنند. ظاهرا وی هیچ درخواستی را که از او می شد رد نمی کرد و همین مساله باعث شد بعد از مدتی مقروض شود. تنگدستی و فقر روزگارش را آشفته کرد اما به خاطر عزت نفسی که داشت، از کسی درخواست منصب و مقامی نکرد.

این ایام مصادف بود با صدارت جعفر برمکی وزیر با اقتدار هارون. عبدالملک که تا آن موقع روی کمک گرفتن از کسی را نداشت، با ظاهری ناشناس به منزل جعفر رفت و درخواست کمک کرد. جعفر برمکی هم به اعتبار این که پیش خلیفه از مقام و منزلتی بالا برخوردار بود، از خزانه خلافت هم قروض سنگین عبدالملک را پرداخت کرد و هم برای او مقرری برای سال های باقی مانده عمر در نظر گرفت و هم زمینه عزیمت او را به مدینه فراهم کرد. جعفر به منظور هماهنگی با خلیفه عباسی برای اجرایی شدن تصمیماتی که برای عبدالملک گرفته بود به نزد هارون الرشید رفت و او را در جریان ماجرا گذاشت.  خیلفه هم به اعتبار دوستی ای که میان او و جعفر برقرار بود از وی پرسید این هدایا و بخشش ها را از کیسه خودت خرج کردی که جعفر پاسخ داد آن قدر پیش خلیفه منزلت و آبرو دارم که از کیسه او بخشیدم. هارون هم ضمن قبول پیشنهاد جعفر، علاوه بر حکومت مدینه، اداره طائف را نیز به عبدالملک بن صالح سپرد.

پایان این ماجرا البته با خیر و خوشی تمام شد اما از این پس به کسی که برای انجام کار دوستانش از اعتبار دیگران خرج می کند، می گویند «از کیسه خلیفه بخشیدی». معلوم هم نیست آخر و عاقبت چنین بذل و بخشش ها، پایان دلپذیری داشته باشد.  امروزه و در روزگار ما کسانی هم پیدا می شوند با این که خود را در مقابل دیگران بخشنده معرفی می کنند از جیب مردم بذل و بخشش می کنند و برای صرف بیت المال عمومی گشاده دستی دارند.

" جام جم "

" عاشورا در آینه شعر کهن فارسی " :

 

ادبیات در هر سرزمینی با در نظر گرفتن اقلیم و بافت اجتماعی و ساختاری هر جامعه ای بی شک بعنوان  آیینه افکار، باورها و گرایش های آن قوم و زبان گویای هنر و اندیشه آن سرزمین مطرح است و بستری ست برای ماندگارسازی گونه ای از دغدغه های بشر که شایسته ماندگاری و حضور دائم اجتماعی را دارند. از میان گونه های رایج ادبیات، زبان شعر صریح ترین ؛ خوش لحجه ترین و خوش آهنگ ترین و در بسیاری از موارد ماندگار ترین حضور ادبی را در بطن و ذهن مردم هر کشوری دارا می باشد.  حضور شعر در بافت ذهنی مردم , نشانه بارزیست از حضور مداوم و بی واسطه ادبیات - حال چه به صورت شفاهی چه مکتوب -  در درون مایه ها و ساختار زندگی فردی - اجتماعی افراد یک عصر و جامعه. همین که گذشته گان بسیاری از حوادث را به صورت شعر در میاوردند یا تواریخ را منظوم می ساختند یا بسیاری از بزرگان و عرفا و حتا مردم عادی کوچه و بازار شعر را چاشنی کلام خویش می ساختند , خود بهترین دلیل این مدعاست.

باید به این موضوع توجه داشت که ساحت ادبیات و خصوصا شعر ؛ یک الگوی مشخص و فرا ملیتی از تمام ملتها دارد که هر ملتی با در نظر گرفتن ظرف بومی خود، با استفاده از واژه های زبانی خویش و قوه زیبایی شناسی و تخیل برخواسته از درون مایه های سنتی و عرفی - اجتماعی خود و جهان شناسی خاص خود، این الگو را ملی و بومی میسازد و درونی میکند.

از همین روست که هم در متون فرنگی و هم در زبان فارسی یا حتا عربی و سایر زبانهای دنیا قالب و صورتی از ادبیات را می یابیم که به شعر عاشقانه ؛ تعلیمی یا تادیبی، عرفانی، اجتماعی، مراثی و.... معروف اند و الزاما این گونه نیست که این گونه ها تحت تاثیر هم یا تقلید از هم باشند بلکه ادبیات هر ملتی جدای از ادبیات سایر ملتهاست و صد البته با حفظ اصالت خود  و در عین حال در کنار هم ادبیات جهان را می سازند.

عاشقانه های هر ملت عموما برخواسته از عمق دلبستگی های آن قوم است و ممکن است ماهوی با دلبستگی های سایر ملتها فرق داشته باشد. همین وجه ممیز درباره تعلیمیات، اجتماعیات، عرفانیات و مراثی هر ملتی قابل تعریف است. ناگفته نگذریم که در مللی که به واسطه پیوندهای خونی و نژادی مثل اعراب و اسلاوها و یا به واسطه فرهنگی و تمدنی مثل ایران و تاجیکستان و افغانستان و سایر کشورهای فارسی زبان و یا به واسطه اشتراک مذهبی مثل کشورهای اسلامی، مسیحی یا مومنان به سایر ادیان و یا حتا در بدترین حالت بر اثر استیلای فرهنگی - نظامی قوم حاکم بر مردمی مغلوب، ممکن است وقایع، اساطیر مفاهیم، درون مایه ها یا حتا اِلمانی خاصی وجود داشته باشد که به واسطه همین اشتراک یا حتا استیلا مرجع پرداخت و پردازش و دستمایه شعری شاعرانی از تمام این کشورهای مشترک باشد. برای نمونه دقت کنید به داستان لیلی و مجنون که با وجود اصالت عربی و پرداخت شعرای بزرگ عرب به این حکایت به واسطه مراودات فرهنگی کشورهای اسلامی و قرار گرفتن ایران در قلمرو حکومت اسلامی وارد ادبیات فارسی شده و شاعران فارسی به آن پرداخته اند و نظامی آن را به اوج زیبایی و دلنشینی خود رساند.

با در نظر گرفتن مقدمه بالا ؛ علت چرایی حضور « قیام عاشورا » در ادبیات فارسی و خصوصا شعر فارسی و پرداخت نزدیک به هزار ساله به آن در شعر فارسی تا جایی که در گذشته زیر بنای گونه جدیدی از شعر قرار میگیرد تحت عنوان « مراثی » - هر چند که مراثی مطلق در ذکر مصیبت عاشورا نیستند و شاعران به نوبه مثلا در مرگ کسان دیگری هم مرثیه دارند - مشخص است. این گونه ادبی در ادبیات معاصر نیز تحت عنوان مشخص ادبیات عاشورایی و شعر عاشورایی تقسیم مطلق میشود که موضوع بحث ما نیست و خود به تفضیل مجال دیگری می طلبد.

ورود حماسه ی کربلا به حیطه شعر، یقینا یکی از عوامل ماندگاری و پایایی نهضت عاشوراست چرا که حضور پر رنگ شعر در روایت ماجرا و قالب نافذ مرثیه در سوگداشت ماجرا از سویی پیوند دهنده ی میان عواطف و دلهای سوخته و حقیقت ماجرای ظهر عاشوراست و از سوی دیگر به نوبه خود باعث غنا و اعتلای اشعار و مراثی ست.

ادبیات عاشورایی، از غنی ترین و حماسی ترین ذخایر فکری و احساسی شیعی است و برخی از شاعران نیز تمامت شهرت خویش را مدیون همین ذخیره فکری - احساسی شیعی یند که مشخص ترین ایشان محتشم کاشانی ست که با تصویر کشیدن و توصیف واقعه عاشورا و سرایش ترکیب بند معروف « باز این چه شورش است...» امروزه معروف ترین شاعر شعر عاشورایی از ابتدا تا زمان حال است.

از سوی دیگر شاعران شیعی پرداختن به واقعه عاشورا را بر خود فرض میدانند و این جدای از محبت حضرت سید الشهدا یقینا ریشه در تایید و تشویق و سفارش حضرات ائمه معصومین دارد در به تصویر کشیدن و احیای همیشگی ظلمی که به ناحق بر امامشان رفته و مظلومیت حضرت حسین.

راویان سقه شیعی نمونه های زیادی از این سفارشات و روایات حضرات معصومین را در این مهم نقل کرده اند که ما در اینجا به ذکر یک نمونه آن بسنده میکنیم. شیخ طوسی در کتاب رجال صفحه 289 از امام صادق (ع) نقل میکند که فرمودند : « ما من احد قال فی الحسین شعراً فبکی و ابکی به الا اوجب الله تعالی له الجنه و غفرله ؛ هیچ کس نیست که درباره امام حسین (ع) شعری بگوید و بگرید و بگریاند، مگر آنکه خداوند جل جلاله بهشت را بر او واجب کند و او را بیامرزد. »

مراثی و اشعار عاشورایی عموما از دیدگاه درون مایه و ساختاری به دودسته مشخص قابل تقسیم هستند، دسته اول با پرداختن به جنبه تاریخی ؛ روحی و عاطفی ماجرا با سرایش سوزناک ترین مراثی ظهر عاشورا، عواطف خویش را مصروف سوگواره نگاری و مقتل نگاری منظوم کرده اند و خواننده را با دریای مواجی از عواطف غلیان کرده و داغدار و مصیبت زده باقی میگذارند که اینگونه مراثی بیشتر و نه صد در صد در میان اشعار متقدمین شایع تر است که البته استثنائاتی هم دارند.

دسته دوم گروهی اند که کاربردی تر، اجتماعی تر و حماسی تر عمل میکنند و حتا با نگاهی منتقدانه به نقد نگاه صرفا سوگوارانه و گریه آمیز به واقعه می پردازند. اینان یقینا با در نظر گرفتن ظلم ناحق و مظلومیت حضرت حسین (ع) ماجرا را بیشتر از زاویه ظلم ستیزی , حرکت مصلحانه و انقلابی حضرت و در نهایت عاقبت کار می نگرند. این زاویه که بیشتر در میان شعرای متاخر دیده میشود تمام تلاش خود را میکند ورای به شعر کشیدن « در کربلا چه شد ؟ » به « چرا رخ دادن ماجرا » یا « چرایی شدن حادثه کربلا » بپردازد و شعر خود را با اهرم واقعه کربلا تبدیل کند به مانیفستی برای حرکتهای انقلابی و ظلم ستیزی، چراکه شاعر از همین منظر است که به واقعه می نگرد.

در نگاه دسته دوم شعر عاشورایی در واقع تبدیل میشود موتور محرکی برای مبارزه و قد علم کردن در برابر هر ظالمی و دفاع از هر مظلومی و به غلیان کشیدن حس ایثار و دفاع از حقیقت و روحیه مبارزه و حتا نقد یاران نیمه راه.

به این نمونه دقت کنید :

ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم

گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم

دنیا اگر از یزید لبریز شود

ما پشت به سالار شهیدان نکنیم

(مرحوم سید حسن حسینی)

 حضور امام حسین و قیام عاشورا بعنوان یکی از فاکتورهای اصلی شعر آئینی و مذهبی و شیعی فارسی و عربی دارای پیشینه ی طولانی ست و شاعران بسیاری از هر دو زبان , شعر شیعی و مشخصا شعر عاشورایی دارند که برخی از ایشان در زبان عربی عبارتند از : دعبل خزایی ؛ که حضرت امام رضا علیه آلاف تحیه و ثنا او را سفارش و فرمان به سرایش شعر برای حضرت حسین سلام الله فرمود. روایت حضرت رضا در بسیاری از کتب سقه شیعی موجود است به عنوان مثال ما بسنده میکنیم

به نقل روایت از کتاب جامع الاحادیث الشیعه  جلد 12 صفحه 567. حضرت به دعبل میفرمایند : « یـا دِعـْبـِلُ! اِرثِ الحـسـیـن (ع) فـَاَنـْتَ نـاصـِرُنـا و مـا دِحـُنا ما دُمْتَ حَیّاً، فَلا تُقَصِّر عَنْ نَصْرنا مَا اسْتَطَعْتَ /ای دعبل ! برای حسین بن علی مرثیه بگو، چرا که تو تا زنده ای، یاور ما و ستایشگر مایی. پس از یاری ما کوتاهی نکن. »

از سایر شاعران عرب می توان به ابن رومی، ابوفراس همدانی، ابن عباد، مهیار دیلمی ؛ سید رضی و سید مرتضی اشاره کرد و از میان شاعران گذشته فارسی که موضوع بحث این مقاله اند می توان از رودکـی سـمـرقـنـدی (متولّد 329 ه‍. ق)، ابوالحسن شهید بلخی (متولّد 325 ه‍. ق)، ابو طـیـّب مـحـمـّد مُصعبی (سده چهارم)، ابوشکور بلخی (سده چهارم)، ابومنصور محمّد دقیقی (مـتـولّد 368 ه‍. ق)، ابـوبـکـر مـحـمـّد خسروی (سده چهارم)، حکیم ابوالقاسم فردوسی (329 ـ 411)، مـحـمـّد عبده (متوفّی 483 ه‍. ق)، ابوالحسن علی فرّخی سیستانی (متوفّی 429 ه‍. ق) عـنـصـری (مـتـولّد 431 ه‍. ق)، ابـو نـظـر عـسـجـدی مـروزی (اوایـل سـده پـنـجـم)، مـسـعـود غـزنـوی (نـیـمـه اوّل سـده پـنـجـم)، عـیـّوقـی (نـیـمـه اوّل سده پنجم)، ابو سعید ابوالخیر میهنه ای (357 ـ 440)، فخرالدّین اسعد گرگانی (نـیـمـه اوّل سـده پـنـجـم)، بـابـا طـاهـر عـریـان (متوفّی 410 ه‍. ق)، حکیم ناصرخسرو قـبـادیـانـی (394 ـ 481)، حـکـیـم سـنائی غزنوی (سده پنجم و ششم)، عبدالواسع جبلّی (مـتـوفـّی 555 ه‍. ق)، بـدرالدّیـن قوامی رازی (سده ششم)، سوزنی سمرقندی (متوفّی 562 ه‍. ق)، رشیدالدّین وطواط (متوفّی 573 ه‍. ق)، اثیرالدّین اخسیکتی (متوفّی 577 ه‍. ق)، اوحـدالدّین محمّد انوری (متوفّی 583 ه‍. ق)، حکیم نظامی گنجوی (متوفّی 614 ه‍. ق)، حـکیم خاقانی شروانی (متوفّی 595 ه‍. ق)

عطّار نیشابوری (متوفّی 627 ه‍. ق)، کـمـال الدّیـن اسـمـاعـیـل اصـفـهـانـی (مـقـتـول بـه سـال 635 ه‍. ق)، جمال الدّین عبدالرّزاق اصفهانی (سده هفتم)، شیخ فخرالدّین عراقی (688 ـ 610)، سیف فرغانی (سده هفتم و هشتم)، امیر خسرو دهـلوی (651 ـ 725)، جـلال الدّیـن مـحـمـّد مـولوی (مـتوفّی 672 ه‍. ق)، رکن الدّین اوحدی مـراغـه ای (سـده هـشـتـم) کـمـال الدّیـن مـحـمـود خـواجـوی کـرمانی (689 ـ 753)،ابن یمین فـریـومـدی (685 ـ  به)، جـمـال الدّیـن سلمان ساوجی (متوفّی 778 ه‍. ق)، شمس الدین مـحـمـّد حـافـظ شـیـرازی (مـتـوفـّی 791 ه‍. ق)، نـعـمة اللّه ولی (730 ـ 834)، ابن حسام خوسفی (متوفّی 875 ه‍. ق)و نورالدّین عبدالرّحمن جامی (817 ـ 898) محتشم کاشانی (متوفی 996ه.ق)صائب تبریزی (متوفی 1081ه.ق) و بسیاری از شاعران دیگر که به خاطر اطاله مطلب از ذکر نام و نمونه اشعارشان در این مجال کوتاه خودداری می کنیم , اما حقشان در گسترش ادبیات عاشورایی کاملا شناخته شده و محفوظ است و اجرشان معلوم. 

از سه قرن اولیه شعر فارسی , شعری را که به صراحت درباره قیام عاشورا و شخص امام باشد نمی توانیم استخراج کنیم و این به این خاطر است که شاعران به خاطر وجود حکومتهای ظالم و عموما دشمن اهل بیت بیشتر از ترس جان در حالت تقیه بودند و یا با تمام ارادتشان به ساحت حضرت حسین ابدا شعری نسرودند یا بر سنت تقیه اشارات مستقیمی بر حضرت یا حادثه ابدا ندارند.

متاسفانه تا اوایل سده چهارم حتّی اجازه عزاداری عمومی در سوگ سالار شهیدان و سایر شـهـدای کـربـلا بـه شیعیان داده نمی شد و به خاطر حاکمیّت فرمانروایان سنّی مذهب در جـای جـای ایـران و سـخـتـگـیـری هـای مـتـعصّبانه آنان و در تقیّه به سر بردن شیعیان , شـعـرای شـیـعـی مذهب از بیم جان، سکوت میکنند. به همین دلیل از پیشینه شعر عاشورا در سه سده آغازین هجری نمی تـوان مـطـلبـی ارایـه کـرد. ولی بـا روی کـار آمـدن سـلسـله آل بـویـه خـصـوصـاً ایـّام حکمرانی معزّالدّوله احمد بن بویه 320 ـ 356 بر عراق و خـوزسـتـان و فارس و کرمان. به خاطر ارادت دیرپای این دودمان ایرانی نـژاد بـه اهل بیت، سـیـاسـت کارگزاران حکومتی در ایران به نفع شیعه رقم خورد و با رواج تـدریـجـی مـذهـب تـشـیـّع، ادب عـاشـورا نـیـز از نـیـمـه دوّم سـده چـهارم به تدریج فصل ممتازی از تاریخ ادبیّات ایران را به خود اختصاص داد.

بـراسـاس مدارک متقن تاریخی، معزّالدّوله دیلمی فرمان داد تا برای اوّلین بار در روز عاشورای سال 352 ه‍. ق مراسم عزاداری حسینی به صورت آشـکـار و عزاداری عمومی و فراگیر در ایالات تحت سیطره او انجام پذیرد،  وی در روز عـاشـورای سال 352 ه‍. ق خود موی پریشان سـاخت  و لطـمـه بـر سـر و صـورت زنان، بر قـتـل حـسین بن علی (ع) شیون کرد و مردم را نیز امر به این مهم کرد. این اوّلین بار بود که در ملا عام در بغداد بر مصیبت شهادت حسین بن علی (ع) نوحه کردند و این سنت دیلمیان شصت سال دوام داشت تا اینکه از زمـان سـلجـوقـیـان 700 ـ 429 سـوکـواری بـرای خـانـدان رسـول اکـرم (ص) و خاصه حضرت سید الشهدا عـمـومـی شـد و در این زمان و پس از این زمان است که سنت تقیه از میان شاعران شیعی برداشته میشود و ایشان قادر میگردند که بدون تقیه و ترس و جان از مصیبت بزرگ کربلا در اشعارشان بگویند و بسرایند.

به ظن قریب به یقین ابـوالحـسـن مـجـدالدّیـن کـسائی مَرْوزی متولّد 341 ه‍. ق، یعنی سالیانی چند پس از اتمام دوران تقیه و در عصر دیالمه، نخستین شاعر فارسی زبان شیعی باشد که سوگسروده او در مراثی حضرت سیّد الشّهدا و اصحاب ظهر عاشورا به صورت  شعر مکتوب به ثبت رسیده است و از این روی او را آغازگر این حرکت در شعر فارسی می دانند. هر چند این شعر کسایی از پختگی و ساختارمندی و غنای مفهومی مقبولی برخوردار نیست اما به نوبه خود به خاطر بحث همین اولین بودن درخور توجه و تحسین است. به ابیاتی از مرثیه او دقت کنید :

 باد صبا درآمد فردوس گشت، صحرا

آراست بوستان را، نیسان به فرش دیبا

دست از جهان بشویم، عزّ و شرف نجویم

مدح و غزل نگویم، مقتل کنم تقاضا

میراث مصطفی را، فرزند مرتضی را

مقتول کربلا را، تازه کنم تولاّ

آن میرِ سر بریده، در خاک خوابُنیده

از آب ناچشیده، گشته اسیر غوغا

تخمِ جهانِ بی بر، این ست و زین فزون تر

کهتر، عدوی مهتر! نادان عدوی دانا

بر مقتل، ای کسائی ! برهان همی نمایی

گر هم برین بپایی، بی خار گشت خرما

تا زنده ای چنین کن، دلهای ما حزین کن

پیوسته آفرین کن بر اهل بیت زهرا

به همین خاطر از میان شاعران مطرح شده بالا، با وجود اتفاق نظر بودن برخی از تذکره نویسان بر شیعه بودن و یا گرایشات شیعی داشتن تعدادی از نامبردگان بالا دارند ؛ به همان دلیل تقیه در میان آثارشان اشاره مستقیمی به مصیبت شهادت حضرت سیدالشهدا نمی یابیم , در عوض با روی کار آمدن ال بویه و براشتن تقیه , شاعران کوشیدند تا این خلا را در اشعار خویش جبران کنند از همین رو سرودن درباره کربلا به طور رسمی , گونه ای از مراثی شاعران قرون بعدی شعر فارسی , تبدیل شد و ما در قرون 6 - 7 - 8 که عصر و قرون طلایی ادبیات فارسی است شاهد نمونه های بسیار ارزنده و والایی در زمینه مرثیه شهادت امام حسین و شعر عاشورایی هستیم تا جایی که در زمان محتشم حوالی قرن 10 محتشم کاشانی آن را به تمامی به اوج خود میرساند و تا امروز همچنان ترکیب بند "باز این چه شورش است" محتشم بر بلندای ادبیات عاشورایی می درخشد و استوار ایستاده است. در ادامه مقاله به ذکر نمونه اشعار شاعران نامبرده می پردازیم تا حق عنوان مقاله را که « امام حسین و قیام عاشورا در آینه ی شعر گذشته فارسی » است را به جای آوریم.

اشعاری که متاسفانه به دلیل قطع شدن ارتباط مردم با عقبه عظیم شعری - فرهنگی خویش گاهی تا سر حد نابودی و فراموشی جمعی نیز پیش رفته اند ؛ اما از آنجا که جزیی از وجود فرهنگی ما محسوب میشوند هر چند محجور, باقی اند و برقرار و این شاید از نارسایی های عصر ماشینیسم و زندگی های مدرن باشد که حتا فرصت نمی کنیم پشت سرمان را نگاه کنیم و به این عقبه عظیم فرهنگی مباهات کنیم. بسیاری از این نمونه ها یقینا جزو قوی ترین مراثی اند ولی با این وجود هنوز به متن جامعه امروزی راه نیافته اند و هنوز محجورند نمونه هایی که با وجود قدرتمندی در تر کیبات و سرایششان به نظر نمی آیند و نیامدند. به نمونه هایی که ما از میان حجم بسیار مراثی زبان فارسی خاصه درباره امام حسین انتخاب کرده ایم و آورده ایم دقت کنید دقت و قدرت شعرا را در سرایش خواهید دید. در انتخاب شاعران هیچ ملاک خاصی مثل ترتیب قرون یا اشهر الشعرا بودن شاعر در عصر خویش مد نظر نبوده و ملاک کار تنها تهیه یک جامعه آماری از میان خیل عظیم شاعران فارسی بوده که متاسفانه شعرشان و مراثیشان در رثای حضرت سیدالشهدا کمتر شنیده شده.

با در نظر گرفتن این پیش فرض به ذکر نمونه ها می پردازیم :

 

سنایی غزنوی

پـس از کـسـایـی مـروزی (مـتـولّد 341 ه‍. ق)باید از حکیم سنائی غزنوی شاعر عارف وپرآوازه شـیـعـی سـده پنجم و ششم نام برد، که به این مهم همّت گماشته و ده ها بیت ازکتاب معروف خود یعنی همان حـدیـقـة الحـقـیقه و شریعة الطریقه را سوگسروده هایی در رثای حضرت امام حسین پرداخته است :         

           

پسر مرتضی، امیر حسین

که چنویی نبود، در کونین

اصل و فرعش، همه وفا و صفا

عفو و خشمش، همه سکون و رضا

حبَّذا کربلا و آن تعظیم

کز بهشت آورد به خلق، نسیم

و آن تنِ سر بریده در گل و خاک

و آن عزیزان به تیغ، دلها چاک

و آن چنان ظالمان بد کردار

کرده بر ظلم خویشتن، اصرار

(حدیقه الحدیقه سنائی غزنوی، به تصحیح مدرّس رضوی، ص 266.)

 

 

  عمعق بخارایی

او از شاعران معروف قرن ششم و معاصر سلطان سنجر بوده است. وفات وی به سال 543 بوده است.  او درباره واقعه کربلا سروده است :

به اهل قبله بر از کافران رسید آن ظلم

کز آتش و تف خورشید روی بسته گیاست

سواد ساحت فرغنه بهشت آیین

چو کربلا همه آثار مشهد شهداست

کز آب چشم اسیران و موج خون شهید

نباتهاش تبر و خون و خاکهاش حناست

دیوان عمعق بخارایی , تصحیح مرحوم نفیسی , تهران 1339 صفحه 81

 

ادیب صابر ترمذی

او نیز معاصر سلطان سنجر است و اهل بخارا او شیعه 12 امامی بوده است. وفات وی به سال 546 بوده است. او درباره

 امام حسین و واقعه کربلا سروده است :

به کربلا چو دهان حسین از او نچشید

همی دهند زبانها یزید را دشنام

در غزلی نیز :

آن عهد و وفای ما کجا شد

از هر دو دلت چرا جدا شد ؟

دی عادت تو همه وفا بود

امروز چرا همه جفا شد ؟

بر لشگر حسن پادشاهی

چونین شود آنک پادشا شد

تا تو بشدی , بشد قرارم

معلوم نمی شود کجا شد

هجران تو دشت کربلا بود

رو حصه من همه بلا شد

وز خون دو دیده رویم

چون حلق شهید کربلا شد

دیوان ادیب صابر ترمذی , تصحیح محمد علی ناصح , تهران , بی تا

 

امیر قوامی رازی

او از شاعران بزرگ ری است ؛ او مداح قوام الملک یمین الدین طغرایی بوده و تخلص خویش را نیز از نام او گرفته است. از میان شاعران زبان فارسی او اولین شاعری ست که در اشعار خود صراحتا به شیعه دوازده امامی بودن خویش اعتراف و تصریح نموده است. وفات او به سال 560 هجری به ثبت رسیده است. دیوان اشعارش توسط مرحوم میر جلال الدین حسینی ارموی تصحیح و به چاپ رسیده است. او در رثای سید الشهدا اینگونه سروده است :

روز دهم ز ماه محرم به کربلا

ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی

هرگز مباد روز چو عاشور در جهان

کان روز بود قتل شهیدان کربلا

آن تشنگان آل محمد اسیروار

بر دشت کربلا به بلا گشته مبتلا

اطفال و عورتان پیمبر برهنه تن

از پرده رضا همه افتاده بر قضا

فرزند مصطفی و جگر گوشه رسول

سر بر سنان و بدن بر سر ملا

عریان بماند پردگیان سرای وحی

مقتول گشته شاه سراپرده عبا

قتل حسین و بردگی اهل بیت او

هست اعتبار و موعظه ما و غیر ما

هر گه که یادم آید از آن سید شهید

عیشم شود منغض و عمرم شود هبا

در آرزوی آب چنوئی بداد جان

لعنت برین جهان به نفرین بی وفا

آن روزها که بود در آن شوم جایگاه

مانده چو مرغ در قفس از خوف بی رجا

با هر کسی همی تلطف حدیث کرد

آن سید کریم نکو خلق خوش لقا

تا آن شبی که روز دگر بود قتل او

میدادشان نوید و همی گفتشان ثنا

گویند کین قدر شب عاشور گفته بود

آمد شب وداع چو تاریک شد هوا

روز دگر چنان که شنیدی مصاف کرد

حاضر شده زپیش و پس اعدا و اولیا

اینها به آب تشنه و ایشان به خونشان

از مهر سیر گشته وز کینه ناشتا

بر قهر خاندان نبودت کشیده تیغ

تا چون کنندشان به جفا سر زتن جدا

میر و امام شرع حسین علی که بود

خورشید آسمان هدی شاه او صیا

از چپ و راست حمله همی کرد چون پدر

تا بود در تنش نفسی و رگی به جا

خویش و تبار او شده از پیش او شهید

فرد و وحید مانده در ان موضع کربلا

افتاده غلغل ملکوت اندر آسمان

برداشته حجاب افق امر کبریا

بر خلد منقطع شده انفاس حور عین

برعرض مضطرب شده چون جنبش سما

زهرا و مصطفی و علی سوخته ز درد

ماتم سرای ساخته بر سدره منتها

او در میان آن همه تیغ و سنان و تیر

دانی که جان و جگر خون شود مرا ؟

دیوان امیر قوامی رازی تصحیح جلال الدین حسینی ارموی تهران 1334 صفحات 125 تا

128

این قصیده بلند از این بیت به بعد هم ادامه دارد که ما تا همین جا بسنده کردیم.

 

رشید الدین وطواط

وفات وی را 573 ذکر کرده اند ؛ وی در ضمن قصیده مدیحه ای اینگونه سروده است :

در فوت من مکوش مبادا زحب فضل

وقت تسحری بود از فوت من ترا

در خون من مشو که به خون شسته ام دو رخ

بی تو به حق خون شهیدان کربلا

دیوان رشید الدین وطواط؛تصحیح سعید نفیسی , تهران , 1339 صفحه 8

 

فلکی شروانی

وفات وی را 577 ذکر کرده اند ؛ او شاعریست که منقول است تمایلات شیعی شدید داشته و همین امر باعث خشم شروان شاه بر او شده و به همین علت مدتی را در زندان به سر برده , او در ضمن قصیده ای که از زندان برای شروان شاه فرستاده اینگونه سروده است :

به نور روضه سید , به خاک مشهد حیدر

به سنگ خانه کعبه , به آب چشمه زمزم

به آب چشم اسیران اهل بیت پیغمبر

به خون پاک شهیدان عشر ماه محرم

دیوان فلکی شروانی ؛ به اهتمام طاهر شهاب , تهران , صفحه 9 و 47

 

جمال الدین محمد اصفهانی

وفات او را 588 گفته اند , او پدر کمال الدین اسماعیل معروف است ؛ وی با وجود اینکه حنفی مذهب بوده تمایلاتی هم به سمت شیعه داشته دلیل بر این مدعا اشعاریست که او در مدح اهل بیت و واقعه کربلا سروده. از آن جمله می توان به نمونه زیر اشاره کرد :

او در این ابیات با طعنه ای که به آب میزند , اشاره ای می کند به لب تشنگی اصحاب کربلا

پیوسته در حمایت او لشگر بلا

همواره در رعایت او اهل روستا

مقصود جستجوی سکندر به شرق و غرب

مطلوب آرزوی شهیدان کربلا

گاهی دهد به تیغ زبان رونق سخن

گاهی زبان تیغ بدو یا بدان جلا

دیوان جمال الدین محمد اصفهانی؛تصحیح حسن وحید دستگردی،تهران 1341 صفحه 294

 

ظهیر الدین فاریابی

وفات او را 598 گفته اند ؛ دیوان اشعار او در نهایت حلاوت سخن و ملاحت معناست ؛ محققین و تذکره نویسان مذهب وی را شیعه اثنی عشری میدانند و شاهد ادعای خویش را هم ابیاتی از او می آورند وی در آن اشاره به حضرت رضا (ع) کرده  و از آنجا که میدانیم بر اساس تقسیمات مذاهب گروهی که به امامت امام رضا استوارند و مومن , یقینا از گستره انشعابات شیعی دورند و امامان را بر اساس نقل رسول دوازده گانه از امیرالمومنین تا حضرت غایب(عج) می دانند , زیرا آخرین انشعاب در میان شیعیان بر سر جانشینی امام صادق (ع) بود که اسماعیلیه معتقدند بعد از ایشان اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق , امام بعدیست حال آنکه اسماعیل در زمان حیات امام صادق (ع) از دنیا رفته. همه این شواهد تایید میکند که او را شیعه 12 امامی بدانیم. ابیات دلبرای زیر بخشی از اشعار اویند درباره امام حسین و واقعه کربلا :

 ای ظهیر از گور نقبی میزنم تا کربلا

می روم گریان به پابوس حسین تشنه لب

و

بس که چشم غم سرشکم ؛ بابلا آمیخته است

خاک من دارد شرف مانند خاک کربلا

دیوان ظهیر فاریابی؛به اهتمام هاشم رضی،تهران ؛ بی تا صفحه 187 و 280

 

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری

قتل وی را 627 در خلال حمله مغولان به نیشابور گزارش کرده اند. او در مثنوی درباره امام حسین علیه السلام گفته است :

کیست حق را و پیمبر را ولی ؟

آن حسن سیرت، حسین بن علی

آفتاب آسمان معرفت

آن محمّد صورت و حیدر صفت

نُه فلک را تا ابد مخدوم بود

زان که او سلطان ده معصوم بود

قرَّة العین امام مجتبی

شاهد زهرا، شهید کربلا

تشنه، او را دشنه آغشته به خون

نیم کشته گشته، سرگشته به خون

آن چنان سر خود که بُرَّد بیدریغ ؟

کافتاب از درد آن شد زیر میغ

گیسوی او تا به خون آلوده شد

خون گردون از شفق پالوده شد

کی کنند این کافران با این همه

کو محمّد؟ کو علی ؟ کو فاطمه ؟

صد هزاران جان پاک انبیا

صف زده بینم به خاک کربلا

در تموز کربلا، تشنه جگر

سربریدندنش، چه باشد زین بتر؟

با جگر گوشه ی پیمبر این کنند

وانگهی دعوی داد و دین کنند!

کفرم آید، هر که این را دین شمرد

قطع باد از بن، زفانی کاین شمرد  

 هر که در رویی چنین، آورد تیغ

لعنتم از حق بدو آید دریغ

کاشکی ـ ای من سگ هندوی او

کمترین سگ بودمی در کوی او

یا در آن تشویر، آبی گشتمی

در جگر او را شرابی گشتمی

 

مولانا جلال الدین محمد بلخی

که حضرتش بی نیاز از هر معرفی ست. در کتاب مستطاب مثنوی معنوی ابیاتی به این شرح در باب واقعه کربلا دارد :

روز عاشورا نمی دانی که هست

ماتم جانی، که از قرنی بِه ست

پیش مؤ من کی بود این قصّه، خوار؟

قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پیش مؤ من، ماتم آن پاکْ روح

شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

چون که ایشان، خسرو دین بوده اند

وقت شادی گشت، بگسستند بند

سوی شادِرْوان دولت تاختند

کُنده و زنجیر را، انداختند

مثنوی معنوی، به تصحیح و چاپ نیکلسون، ج 3، ص 318.

و غزل معروف "کجایید ای شهیدان خدایی" نیز از سروده های مولوی ست درباره شهدای کربلا.

 

سیف الدین فرغانی

او از شاعران بسیار توانای و اساتید مسلم قرن هفتم است اما به دلیل مهاجرتی که از فرغانه در ماورالنهر - محل تولد خود- به شهر آقسرا در نزدیکی قونیه در آسیای صغیر در ابتدای عمر داشته و به سبب انقطاع از مردم و گوشه گیری و زیر بار مدح حکام ظالم قرار نگرفتن و آزاده زیستن بی سایه ظالمی بر سر در همان شهر کوچک آقسرا تا اخر عمر زیست و در گمنامی از دنیا رفت. از دلایل این مدعا که او شاعری بزرگ و استادی مسلم بوده است همین بس که او و حضرت عجل سعدی در همه عمر با هم مراودات و مکاتبه و مشاعره داشته اند. او در همه عمر از مدح حکام سفله مغول که زمامداران این عصرند حذر داشته و دامن آلوده نکرده است در عوض همانند سعدی به غزل سرایی و سرودن اشعار موعظه و پند مشغول بوده است. همین گمنامی او و دور بودن او از مرکزیت فرهنگی ایران و عدم بازگشت دوباره او به وطن  باعث شده که نامی از او در تذکره های شاعری نباشد. سیف اگر چه از اهل سنت بود اما علاقه شدیدی به اهل بیت و امام شیعه خاصه حضرت سید الشهدا دارد. او از قدیمی ترین مرثیه سرایانی ست که درباره امام حسین مرثیه (نوحه)سروده اند.

سیف در مرثیه ای بسیار دلنشین و روان با دیدی اخلاقمدارانه و نصیحت گونه ضمن پرداختن به واقعه عاشورا مردم را دعوت به اقامه عزا برای کشته کربلا می کند و گریستن در حق او و مصیبت او را باعث نزول رحمت و بخشش گناهان میشمرد. او در 710 در همان شهر آقسرا در گذشته و در همانجا مدفون است. مرثیه وی از دلنشین ترین مراثی در زبان فارسی ست :

 

 ای قوم ! درین عزا، بگریید

بر کشته کربلا بگریید

با این دلِ مرده، خنده تا کی ؟

امروز، درین عزا بگریید

فرزند رسول را، بکشتند

از بهر خدای،را بگریید

از خون جگر، سرشک سازید

بهر دل مصطفی، بگریید

وَز معدنِ دل به اشکِ چون دُر

بر گوهر مرتضی، بگریید

با نعمت عافیت به صد چشم

بر اهل چنین بلا بگریید

دلخسته ماتم حسینید

ای خسته دلان ! هلا بگریید

در ماتم او، خَمُش مباشید

یا نعره زنید، یا بگریید

تا روح ـ که متَّصل به جسم است

از تن نشود جدا ـ بگریید

در گریه، سخنْ نکو نیاید

من می گویم، شما بگریید

بر جور و جفای آن جماعت

یک دم زسر صفا بگریید

اشک از پی چیست ؟ تا بریزید

چشم از پی چیست ؟ تا بگریید

در گریه، به صد زبان بنالید

در پرده، به صد نوا بگریید

نسیان گنه صواب نبود

کردید بسی خطا بگریید

تا شسته شود کدورت دل

یکدم نرسد صفا، بگریید

وز بهر نزول غیث رحمت

چون ابر ؛ گه دعا بگریید.

دیوان سیف فرغانی، تصحیح و کوشش دکتر ذبیح اللّه صفا، تهران 1341 , ج 1، ص 177-176

 

کمال الدین محمود خواجوی کرمانی

از غزلسرایان بنام سده هـشـتـم است، او معاصر الجایتو محمد خدابنده و پسرش ابو سعید بهادر است. او آثـار فـخـیـمـی در اغـلب قـالب هـای شـعـری، خـصـوصـاً غزل دارد و مثنوی روضة الانوارش که به اقتفای حکیم نظامی گنجوی سروده شده در میان سایر مـثـنـوی هـایش وجاهت خاصّ به خود را دارد. در شـیعی بودن خواجوی کرمانی تردیدی نیست و قصایدی که در مناقب اهل بیت علیهم السلام  سـروده، شـاهـد صـادقـی بر این مدّعا است. وی در پایان این گونه قصاید، با شفیع قـرار دادن ذوات مـقـدّس مـعـصـومـیـن (ع) و سـوگـندی که به حرمت آنان یاد می کند، اجابت خواسته هایش را از درگاه خداوند خواستار می گردد. وفات او را 753 ذکر کرده اند. او در غزلی که درباره امام حسین سروده این گونه می گوید :

 

آن گوش وار عرش که گردون جوهری

با دامنی پر از گوهرش بود مشتری

درویش ملک بخش و جهاندار خرقه پوش

خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری

در صورتش مبین و در سیرتش مبین

انوار ایزدی و صفات پیمبری

در بحر شرع لولوی شهوار و همچو بحر

در خویش غرقه گشته ؛ ز پاکیزه گوهری

اقرار کرد حر یزیدش به بندگی

خط باز داده روح امینش به چاکری

لب خشک و دیده تر شده از تشنگی هلاک

وانگه طفیل خاک درش خشکی و تری

از کربلا بدو همه کرب و بلا رسید

آری همین نتیجه دهد ملک پروری

دیوان خواجوی کرمانی؛به اهتمام احمد سهیلی خوانساری صفحه 131

 

ابن یمین فریودی

سال وفات او را 769 می دانند. او را پس از حکیم انوری، بزرگترین شاعر قـطـعـه سـرای پـارسـی زبان می دانند او در زمینه های  پندآموزی، اخلاقی و اجتماعی دارای آثار منظوم ارزنده ای است. او هم عصر و همزمان با امیران حکومت سربه داران است و مداح ایشان , ابن یمین در میان تمام شعرا به این خصوصیت ممتاز است که مداحی های او از حکومت برخلاف مدایح شاعران دیگر نیست و مداحی های وی به دلایلی که برکیشمریم جایز دانسته اند , 1 آنکه سلاطین و حکام سربه داران همگی شیعه بودند و 2 آنکه ایشان موفق شده بودن ریشه حکومت رعب آور مغولها و لشگر قدرتمندشان را در هم بکوبند و طومارشان را به هم بپیچند 3 اینکه سلاطین سربه داران اهتمام خاصه به گسترش شیعه گری داشتند. او شیعه اثنی عشری بوده و در جای جای دیوانش آثار ارادت به خاندان رسول الله پیداست او در سروده ای در ماتم سید الشهدا می گوید :

شنیدم ز گفتار کارآگهان

بزرگان گیتی، کِهان و مهان

که پیغمبر پاکِ والا نَسب

محمّد، سرِ سَروران عرب

چنین گفت روزی به اصحاب خود

به خاصان درگاه و احباب خود

که چون روز محشر، درآید همی

خلایق، سوی محشر آید همی

منادی بر آید به هفت آسمان

که : ای اهل محشر! کران تا کران

زن و مرد، چشمان به هم برنهید

دل از رنج گیتی به هم درنهید

که : خاتون محشر، گذر می کند

ز آب مژه، خاکْ تر می کند

یکی گفت کای پاکِ بی کین و خشم

زنان از که پوشند باری دو چشم ؟

جوابش چنین داد، دارای دین

ـ که بر جان پاکش، هزار آفرین !

که : فردا که چون بگذرد فاطمه

ز غم، جیب جان بر دَرَد فاطمه

ندارد کسی طاقت دیدنش

ز بس گریه و سوز و نالیدن

به یک دوش او بر، یکی پیرهن

به زهر آبِ آلوده، بهر حسن

ز خون حسینش، به دوش دگر

فرو هشته، آغشته دستار سر

بدین سان رود خسته، تا پای عرش

بنالد به درگاه دارای عرش

بگوید که : خون دو والا گهر

ازین ظالمان، هم تو خواهی مگر

ستم، کس ندیده ست از ین بیشتر

بدِه داد من ! چون تویی دادگر

کند یاد، سوگند یزدان چنان

به دوزخ کنم بندشان جاودان

چه بد طالع، آن ظالم زشتخوی

که خصمان شوندش، شفیعان اوی

اَلا ای خردمند پاکیزه رای

به نفرین ایشان، زبان برگشای

وز آن، تو ز یزدان جان آفرین

بیابی جزایش،بهشت برین

جز این، پند منیوش اگر مؤ منی

بدین راه رو، گرنه تر دامنی

دیوان ابن یمین؛به اهتمام حسین علی باستانی راد, چاپ 1344 صفحه 590-589

 

سلمان ساوجی

از بزرگ ترین شعرای سده هشتم هجری اسـت که معاصر و همعر خواجو و حافظ است. وی در ردیف بزرگترین قصیده سرایان درجه اوی زبان فارسی است اورا شیعه اثنی عشری گفته اند. او در مرثیت شهدای کربلا نیز قـصـیده شیوایی دارد. ابیات برگزیده ای از این قصیده سی و پنج بیتی را با هم مرور می کنیم سال وفات او را 778 ذکر کرده اند :

خاک، خونْ آغشته لبْ تشنگان کربلاست

آخر ای چشم بلابین ! جوی خونبارت، کجاست ؟

جز به چشم و چهره، مسپَر خاک این ره کآن همه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفی ست

ای دل بی صبر من ! آرام گیر اینجا، دمی

کاندرین جا منزل آرامِ جان مرتضی ست

ای که زوّار ملایک را، جنابت مقصدست

وی که مجموع خلایق را، ضمیرت پیشوا است

در حقِ باب شما آمد: عَلی بابُها

هر کجا فصلی درین باب ست، در باب شماست

هر کس از باطل، به جایی التجایی می کند

ز آن میان، ما را جناب آل حیدر مُلتَجی ست

کوری چشم مخالف، من حسینی مذهبم

راه حق این است و، نتوانم نهفتن راه راست

ای چو دریا خشکْ لب ! لب تشنگان رحمتیم

آب رویی دِه به ما کآب همه عالم، تو راست

جوهر آب فرات از خون پاکان گشت لعل

این زمان، آن آب خونین همچنان در چشم ماست

یا امامَ المتَّقین ! ما مفلسان طاعتیم

یک قبولت، صد چو ما را تا ابد برگ و نوا است

یا امامَ المسلمین ! از ما عنایت وامگیر

خود تو می دانی که سلمان بنده آل عباست

نسبت من با شما اکنون، درین ابیات نیست

مصطفی فرمود: سلمان هم ز اهل بیت ماست

دیوان سلمان ساوجی؛به اهتمام منصور مشفق,چاپ 1336 صفحه 423-426

 

خواجه شمس الدین محمد حافظ

که حضرتش بی نیاز از معرفی ماست ؛ وفات او را 791 گفته اند ؛ برخی معتقدند که او در غزلی که با مطلع "زان یار دلنوازم شکریست با شکایت" در نهایت مهارت و زیبایی غزلی عاشورایی گفته است ؛ آنجا که سروده سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت مرادش سر مبارک امام است و گوشه چشمی به حادثه کربلا داشته است. 

 

بابافغانی شیرازی

چهره ممتاز شعر دوره تیموری است که سبک او سال ها توسّط غزلسرایان سده دهم، تقلید می شده است حتّی برخی از محقّقان طرزسرایش مبدعان سـبـک و مکتب وقوع را در ابتدای امر، متاثّر از شیوه سرایش وی در اشعارش دانسته اند. زمان فوت وی به روشنی معلوم نیست. وی در سرایش مراثی نیز

 ید طولایی داشته :              

                                                                                                                         

هر گل که بر دمید ز هامون کربلا

دارد نشان تازه مدفون کربلا

پروانه نجات شهیدان محشرست

مهر طلا ببین شده گلگون کربلا

در جستجوی گوهر یکدانه نجف

کردم روان دو رود به جیحون کربلا

نیل ست هر عشور به بیت الحزن روان

از دیده های مردم محزون کربلا

در هر قبیله، از قِبَل خوان اهل بیت

ماتم رسیده ای شده مجنون کربلا

بس فتنه ها که بر سرِ مروانیان رسید

وقت طلوع اختر گردون کربلا

بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاک

مرغانِ زخم خورده مفتون کربلا

گرگان پیر، دامن پیراهن حسین

ناحق زدند در عرق خون کربلا

خونابه روان جگر پاره حسین

در هر دیار سر زده بیرون کربلا

محتشم کاشانی

سال وفات وی را 996 می دانند را باید قافله سالار کاروان شعر عـاشـورا دانـسـت، زیرا مرثیه دوازده بندی باز این چه شورش است وی با تاثیر شگرفی که بر شاعران چهار سـده اخـیـر داشـتـه، مـوجـبـات غـنـای کـمـّی و کـیـفـی شـعر عاشورا را فراهم ساخته و به دلیل اقبال بی سابقه از این اثر فاخر و ماندگار، نام محتشم و ترکیب بـنـد عـاشـورایـی او بـا فـرهنگ عاشورا گره خورده است. بهترین توصیف تنها میتواند بازخوانی ترکیب بند معروف او باشد که ما به جهت طولانی بودن این ترکیب بند تنها به ذکر ابیات اول هر بند بسنده می کنیم.

1-

باز این چه شورش ست که در خلق عالم ست ؟

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم ست ؟  

2-

کشتی شکست خورده طوفانِ کربلا

در خاک و خون تپیده میدانِ کربلا

3-

کاش آن زمان، سُرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلندْ ستون، بی ستون شدی

4-

بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند

اوّل صلا به سلسله انبیا، زدند

5-

چون خون ز حلق تشنه او، بر زمین رسید

جوش از زمین به ذِروه عرش برین رسید

6-

ترسم جزای قاتل او، چون رقم زنند

یکباره، بر جریده رحمت قلم زنند

7-

روزی که شد به نیزه، سرِ آن بزرگوار

خورشید، سر برهنه برآمد ز کوهسار

8-

بر حربگاه، چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشو، واهمه را در گمان فتاد

9-

این کشته فتاده به هامون، حسین توست

وین صیدِ دست و پا زده در خون، حسین توست

10-

کای مونس شکسته دلان، حال ما ببین

ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین

11-

خاموش محتشم! که دل سنگ، آب شد

بنیاد صبر و خانه طاقت، خراب شد

12-

ای چرخ ! غافلی که چه بیداد کرده ای ؟

وَز کین، چها درین ستم آباد کرده ای

پـس از مـحـتـشـم شـعـرای بـسـیاری به تقلید یا به استقبال از شاهکار عاشورایی وی به سرایش شعر عاشورایی روی آوردند و در قالب های مثنوی، قـصـیـده، قطعه ؛ غزل، رباعی و دوبیتی، به بازآفرینی مراثی واقعه کربلا در شعر خویش پرداختند. از این زمان به بعد یعنی تقریبا از پس از محتشم , سبک هندی در شعر فارسی پا میگیرد سبکی که مهمترین وجه تمایز آن از سایر سبکهای شعری فارسی تصویری بودن آن است. به خاطر اینکه این مقال به درازا کشیده شده ما از میان تمام شاعران سبک هندی تنها به صائب و بیدل می پردازیم و پس از اریه نمونه آثار ایشان بحث را به اتمام میرسانیم.

 

 

صائب تبریزی

یکی از دو چهره  شاخص سبک هندی ست , او بیشتر به تک بیتهایش در اذهان شعری مردم زنده است اما غزلیات بسیار حائز توجه ای دارد. سال وفات وی را 1081 ثبت کرده اند. او در یکی از قصایدش درباره امام حسین و حادثه عاشورا سروده است :

چون آسمان کند کمر کینه، استوار

کشتی نوح، بشکند از موجه بِحار

لعل حسین را کند از مهر، خشکْ لب

تیغ یزید را کند از کینه، آبدا

خون شفق، ز پنجه خورشید می چکد

از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار

پور ابوتراب، جگرگوشه رسول

طفلی که بود گیسوی پیغمبرش، مهار

لعل لبی که، بوسه گه جبرییل بود

بی آب شد ز سنگدلی های روزگار

عیسی در آسمان چهارم، گرفت گوش

پیچید بس که نوحه درین نیلگون حصار

نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت

چون نیزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟

در ماتم تو، چرخ به سر کاه ریخته ست

این نیست کهکشان که ز گردون شد آشکار

! چون خاک کربلا نشود سجده گاه عرش ؟

خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار

صائب ! از ین نوای جگر سوز لب ببند

کز استماع آن، جگر سنگ شد فِکار

 

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی

او به همراه صائب تبریزی دو چهره درخشان سبک هندی را به خود اختصاص داده اند برخی اور ا در خیال پردازی ها و تصویر سازی هایش , آفرینش مضمون و خلق ترکیبات بدیع , چیره دست تر از صائب نیز می دانند. او اهل سنت بوده اما در برخی از اشعارش درباره حضرات معصومین گوی سبقت را از بسیاری از شاعران شیعی نیز ربوده است. بعنوان شاهد مثال به این غزل بیدل که درباره امام حسین با مهارت تمام سروده است بنگرید :                                                                                                      

سایه دستی اگر ضامن احوال ماست

خاک ره بیکسی ست کز سرِ ما بر نخاست

دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس

با همه بیگانه است آن که به ما آشناست

داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم

غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست

آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن

چشم نپوشیده ای، عالم دیگر کجاست ؟

دعوی طاقت مکن تا نکشی ننگ عجز

آبله پای شمع، در خور ناز عصاست

گر نیی از اهل صدق، دامن پاکان مگیر

آینه و روی زشت، کافر و روز جزاست

صبح قیامت دمید، پرده امکان درید

آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست

در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس

لیک نپرسید کس : خانه عبرت کجاست ؟

بس که تلاش جنون، جام طلب زد به خون

آبله پا، کنون کاسه دست گداست

هستی کلفَتْ قفس، نیست صفا بخش کس

در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست

قافله حیرت ست موج گهر تا محیط

ای املْ آوارگان ! صورت رفتن کجاست ؟

معبد حسن قبول، آینه زارست و بس

عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست

کیست درین انجمن محرم عشق غیور؟

ما همه بیغیرتیم، آینه در کربلاست

بیدل ! اگر محرمی رنگ تک و دو مبر

در عرق سعی حرص خفَّت آب بقاست

کـلیـّات بـیـدل دهـلوی، بـه اهـتـمـام حـسـیـن آهـی، بـه تـصحیح خال محمّد خسته، خلیل اللّه خلیلی، ص 289.

 

در پایان باتوجه به آنچه گذشت دیدییم که سرایش واقعه کربلا و فاجعه ظهر روز دهم تنها مختص به شاعران شیعی نبوده و نیست و شاهد بودیم که شاعران آزاده ای حتا از اهل سنت نیز از حسین بن علی سرودند و حتا غیر مسلمانان - که موضوع این مقاله نبودند - نیز مراثی تاثیر گذاری در منقبت حضرت سید الشهدا و مظلومیت ایشان و حادثه ظهر عاشورا دارند.

" شعری از رویاپوراحمدگربندی تقدیم به شهدای حجاج کعبه و صفا و مروه و منا " :

 

 

 

چرخم و می گردم به دورکعبه ی دل ها        1

اما کعبه پریشان است                                 2

بر بام کعبه ملائک در حزن

آسمان دل من بارانی است

و به قدر ابرهای مکه

که می غرد و می بارد

اشک های آسمان مکه

بی امان تا به ابد سوگ وار است

هفت باری که به دورت می گردم

و در سعی صفا و مروه

ودر سنگ جمرات

چه کسی را سنگ سار باید کرد ؟

نام بد رفته ابلیس تا به ابد معلون

یا

دستیارانش : آل سعود را

حتی کبوتران بقیع هم سوگوارند

مظلوم ترین کبوتران در بقیع اند

هیچ می دانستی ؟ !

که به گرد حرم رسول الله می چرخند و

اذن دخول ندارند !

اما در مشهد الرضا ( ع)

کبوتران حرمش

 سر به آستانش دارند و

در نجف اشرف شادمان به دیار مولا علی ( ع) می آیند

از آسمان منا به جای باران ، خون می بارد تا به ابد

کبوتران حرم امن الهی ، دسته دسته                        4

می آیند تا رم جمرات گویند

اما ، ناگه می شکند هرم قداست رم !

ابلیسانی از ره می رسند و                                   5

جای کبوتران شکسته بال حرمت تنگ است

کوچ باید کرد

دسته دسته ، خونین بال

یاد عطش ات هستم یا ثارالله در کرب وبلا             6

نیست هیچ کبوتری از دیار ، عاشق ثارالله

بی ذکرت تا وقت عروج

از مهد تا عرش

دسته دسته ملائک به صف

صف در صف ،

غوغایی به پاست

سر به آسمان می سایم تا بگویم

من همان اشرف مخلوقاتم ! ملائک می دانستید ؟         7

که به خدایم گفتید ؟

ز چه باید سجده کنیم بر مشتی خاک !                      8

من ، آدمم از نسل بنی بشرسرگشته

که به عرش می آیم

بی بالم و بی پا و سر

اما خندانم                                              9

حال می دانم که چرا دوشین

در آرزوی رفتن بودم !                              10

اما گل ها تک چین شده اند                          11

هر کسی را یارای ضیافت رب نیست

رفتید ، یادی از " رویای " رفته از یاد کنید

که خواهم آمد

**************************************************

شعری از رویا پوراحمدگربندی* شنبه  18/7/1394 * ساعت   09:30  صبح

         (( تقدیم به شهدای حجاج کعبه و صفا و مروه و رم جمرات ))

 

1-کعبه خانه خدا

2-در سوگ از دست حجاج مسلمان

3-حاجی هایی که برای سنگ زدن به شیطان در روز عید قربان ، خود به قربان گاه

     ( 3 مهر ماه  1394 )  رفتند

4- حاجی هایی که برای سنگ زدن ستون شیطان رفتند

5- شاهزادگان آل سعود که حضورشان ، باعث حادثه کشتار حاجی ها در منا شد

6- امام حسین ( ع)

7- من نوعی حاجی که به قربان گاه رفتم و شهید شدم

8- لحظه اعتراض فرشتگان به خداوند که چرا باید بر خاک آدم سجده کنند

9- لحظه شهادت حاجی ها در کعبه و صفا و مروه و منا             

10- خردادماه 94 ، در آرزوی رفتن حج تمتع بودم با این که فروردین 94به حج عمره

   رفته بودم ، بی قرارهمراه شدن با حاجی ها بودم ، بی خبر از راه رسیدن پر گشودن حجاج

11- تمام حاجی های شهید ، از طرف خدا ، انتخاب شده بودند

" ماه محرم ، ماه قیام علیه ظلم " :

         

                                      

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

 

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

 

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

 

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

 

گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

 

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

 

جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

 

خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین

پرورده ی کنار رسول خدا، حسین

 

کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا

در خاک و خون طپیده میدان کربلا

 

گر چشم روزگار به رو زار می گریست

خون می گذشت از سر ایوان کربلا

 

نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک

زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

 

از آب هم مضایقه کردندکوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

 

بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

 

زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

 

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا

 

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد

 

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلند ستون  بیستون شدی

 

کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه

سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

 

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت

یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی

 

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان

سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی

 

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک

جان جهانیان همه از تن برون شدی

 

کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست

عالم تمام غرقه دریای خون شدی

 

آن انتقام گر نفتادی به روزحشر

با این عمل معامله ی دهر چون شدی

 

آل نبی چو دست تظلم  برآورند

ارکان عرش را به تلاطم درآورند

 

بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا به سلسله ی انبیا زدند

 

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند

 

آن در که جبرئیل امین بود خادمش

اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

 

بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها

افروختند و در حسن مجتبی زدند

 

وآنگه سرادقی که ملک مجرمش نبود

کندند از مدینه و در کربلا زدند

 

وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان

بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند

 

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید

بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند

 

اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو

فریاد بر در ِ  حرم کبریا زدند

 

روح الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

 

چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید

جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید

 

نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب

از بس شکست ها که به ارکان دین رسید

 

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

 

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند

گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

 

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد

چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

 

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش

از انبیا به حضرت روح الامین رسید

 

کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید

 

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال

 

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند

 

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر

دارند شرم  کز گنه خلق دم زنند

 

دست عتاب حق به در آید ز آستین

چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

 

آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک

آل علی چو شعله ی آتش علم زنند

 

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت

گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند

 

جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا

در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند

 

از صاحب حرم چه توقع کنند باز

آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

 

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

 

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار

 

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه

ابری به بارش آمد وبگریست زار زار

 

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

 

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شدآشکار

 

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

 

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار

 

با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی

روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

 

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

 

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

 

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد

 

هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید

هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

 

شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

 

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد

 

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

 

بی اختیار نعره ی هذا حسین زود

سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

 

پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول

رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

 

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

 

این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

 

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

 

این غرقه محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

 

این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

 

این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

 

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

 

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

 

کای مونس شکسته دلان حال ماببین

ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین

 

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین

 

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان

واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

 

نی ورا چو ابر خروشان به کربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلاببین

 

تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه هاببین

 

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام

یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین

 

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین

 

یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

 

خاموش محتشم که دلسنگ آب شد

بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد

 

خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک

مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

 

خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان

در دیده ی اشگ مستمعان خوناب شد

 

خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز

روی زمین به اشک جگرگون کباب شد

 

خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

 

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب

از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

 

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین

جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد

 

تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد

بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد

 

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای 

وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای

 

بر طعنت این بس است که با عترت رسول

بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای

 

ای زاده زیاد نکرده است هیچگه

نمرود این عمل که تو شداد کرده ای

 

کام یزید داده ای از کشتن حسین

بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای

 

بهر خسی که بار درخت شقاوتست

درباغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای

 

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو

با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای

 

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن

آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای

 

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند

از آتش تو دود به محشردرآورند

 

" محتشم کاشانی "

" تأملی بر مفهوم رند در اشعار حافظ " :

       

خبرگزاری فارس: تأملی بر مفهوم رند در اشعار حافظ               
 

رند در معنی اصلی خود یعنی فردی بی‌بند و بار، لاابالی و هرزه‌گرد و در تاریخ بیهقی و بوستان سعدی نیز در همین پست آمده است، اما در نظر حافظ شیرازی مقامی بس ارجمند می‌یابد. رند حافظ فردی وارسته و رسته از تعلقات مادی است و بار تعلقات را به دور افکنده است. او انسانی آزادست و می‌خواهد روح خود را از قفس تن آزاد و منیت و خودپرستی را نابود سازد.

  همین رندی خاص حافظ است که او را به گلشن رضوان فرا می خواند و سزای مرغ خوش الحان چون او را قفس تن نمی داند. رند در دیدگاه خواجه شیراز مستی است که از حقایق آگاه است و از راز درون پرده خبر دارد که هرگز این حالت به زاهد دست نخواهد داد: راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را در عرصه و جولانگاه رندان ،حاکم و پادشاه نمی تواند خودنمایی کند و شاه و سلطان در مقابل او گدایی بیش نیست:

 تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند                عرضه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

به گفته حافظ کسی که نازپرورده تنعم باشد و از عشق بی خبر ، هرگز به دوست راه ندارد وکسی لیاقت پیمودن این راه را دارد که اهل رنج کشیدن و بلا دیدن باشد و عاشقی شیوه و روش چنین افراد پاکباخته ای است: نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد اگر کسی از حافظ راه را جویا شود برای غلبه بر حرص و طمع و به زندان کردن شهوت و آز بایستی از مذهب رندان پیروی کند:

سالها پیروی مذهب رندان کردم             تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم

و آنگاه که رند چنین شد به مقامی نائل می گردد که به صفای دلش می توان سوگند یاد کرد و با آن صفای اندرون چه بسیار قفل ها گشوده و درها باز شود و دعای رندان کلیدی برای گشایش گرفتاری ها می‌گردد آن هم رندان صبوحی زده و اهل شراب صبحگاهی (سحرخیزان خداجو) به صفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته به مفتاح دعا بگشاید او شکوه می‌کند که کسی به رندان در این روزگار توجهی ندارد و آنان را که به مقام ولی رسیده اند کسی جرعه آبی نمی‌شوید:

 رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس            گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

اما حاصل کردن عشق و رندی جان را می‌سوزاند و در حالی که آغازش آسان جلوه می کند در نهایت مشکلات خاصی در سر راه رند عاشق پاکباز پدید می‌آورد: تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل رندی در دیدگاه حافظ لطف ازلی است و قسمتی است که از آغاز در لوح سرنوشتش ثبت شده است:

مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند              هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد

رند میخواه‌ای است که به میکده معرفت افتخار می‌کند و خدمت رندان دیگر را برای خود مقامی بس شگرف می‌داند و آرزو می‌کند که با افزایش عمر و ادامه حیات به این بندگی و خدمت رسانی با جان و دل بپردازد:

گر بود عمر و به میخانه رسم بار دگر به جز از خدمت رندان نکنک کار دگر صلاح و تقوا و توبه که مضهر زهد و عبادت ریایی است در پیشگاه رند جایگاهی مدارد:

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را               سماع وعظ کجا، نغمه رباب کجا

 صلاح و توبه و تقوا ز ما مجو حافظ ز رند و عاشق و مجنون کسی نجست صلاح و همین رند است که در مقابل زاهدان ریایی قدعلم می کند و در تقابل آنان خودی

 نشان می دهد:

نوبت زهدفروشان گرانجان بگذشت               وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

رند دشمن تزویر و ریاست و در پیشگاه رند، نفاق و زرق هرگز صفای دل حاصل نمی کند و اگر کسی اهل صفای دل باشد باید طریق رندی و عشق برگزیند که این دو با هم توامانند و از هم جداشدنی نخواهند بود:

نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ                    طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد

 رند قلندری است صاحب قدرت که توان دخل و تصرف دارد و افسر شاهی را می تواند جابه جا کند. او قادر است که قدرت را بگیرد و به کس دیگری بدهد.این افراد قدرت مافوق دارند: بر در میکده رندان قلندر باشند که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی رند ظاهرا گداصفتی است که همتی والا دارد و کیمیاگر است و در عین فقر پستی ها را اصلاح کرده ، مس وجود را طلا می کند:

 غلام همت آن رند عافیت سوزم                    که در گداصفتی کیمیاگری دارند

رند در دید حافظ مقامی دارد که هرگز زاهدآن را فهم و درک نخواهد کرد و همچنان که دیو از قاریان قرآن می گریزد زاهد نیز در مقابل رند گریزان است و

تاب و قرار ندارد:

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد                      دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

 و در نهایت مصلحت بین و ملاحظه کار نیست و چون وابسته به کار ملک و مملکت نیست تدبیر و تامل به کارش نیاید: رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش آری رند مورد ستایش حافظ چنین است و رسیدن بدین مقام مایه مباهات آن کسی است که به حق لسان الغیب است.

/نوشته امین رحیمی، استادیار دانشگاه علامه طباطبایی/

بازخوانی مهر همزمان با روز حافظ؛

دیدار مسئولان و کارگزاران نظام با حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی
   
شعر لسان‌الغیب از نگاه رهبرانقلاب/ حافظ فقط یک شاعر خوب نیست
مقام معظم رهبری درباره شعر حافظ بر این باور هستند که وی اشعارش را صد بار پرداخت کرده و به همین دلیل ‏غزل‌های او در حد اعلای یکدستی و صافی است.

به گزارش خبرنگار مهر، بیستم مهرماه در تقویم ملی ایران با عنوان روز بزرگداشت حافظ شیرازی ثبت شده است؛ شاعری که یکی از بزرگترین سرمایه‌های فرهنگی و ملی ایران در اعصار و قرون گذشته تا به امروز بوده است و تا اندازه‌ای در ذهن و اندیشه ایرانیان جایگاه یافته که این روزها کمتر خانه‌ای را می‌توان در ایران یافت که نسخه‌ای از دیوان غزلیات وی در آن وجود نداشته باشد.

رهبر معظم انقلاب اسلامی که سابقه‌ای درازمدت و درخشان در عرصه شعر و شاعری داشته و از دیرباز با شاعران و جریان‌های شعری کشور در ارتباط مستمر بوده‌اند، در طول‌سال‌های گذشته به بهانه‌های مختلف درباره حافظ شیرازی به سخنرانی پرداخته‌اند. گزیده‌ای از بیانات ایشان به نقل از پایگاه خبری دفتر حفظ و نشر آثار ایشان در ادامه از نگاه شما می‌گذرد:

دیدار با شعرای فارس/ آبان ۷۳؛ مثل حافظ کسی نیامده است

البته اگر بگویم بکوشید تا مثل حافظ بسرایید، می‌ترسم نشود. مثل حافظ نه قبل و ‌نه بعد از او کسی نیامده است. حقیقتا هیچ کس نتوانسته مثل حافظ غزل بگوید. ‌حافظ مقوله‌دیگری است و بالاتر از همه است. ‌

تصور من این است که حافظ شعرش را صد بار پرداخت کرده است. به همین دلیل ‌غزل‌های او در حد اعلای یکدستی و صافی است. اصلا ممکن نیست که شعر به ‌محض صادر شدن از طبع، خود به خود صاف و بی‌غل و غش باشد. بالاخره مقداری ‌پرداخت لازم دارد. البته این را هم فراموش نکنید که اگر شعر «جوهر» نداشته باشد، ‌هرچه پرداختش کنید، چیزی درنمی‌آید.

دیدار با شاعران/ بهمن‌ماه ۷۵؛ شعرهایی که حافظ دور ریخت

نمی‌شود باور کرد کسی مانند حافظ شصت، هفتاد سال عمر کند، اقلا پنجاه سال ‌شعر بگوید و فقط به قدر همین دیوانی که از او بر جا مانده است، شعر گفته باشد. آیا ‌این قابل باور است!؟ می‌شود قبول کرد که حافظ با آن طبع شعر والای خود، پنجاه ‌سال شعر بگوید و فقط توانسته باشد پانصد غزل ارائه دهد!؟ قابل باور نیست! ‌می‌خواهم این طور بگویم که حافظ اقلا ده برابر آنچه که از او باقی مانده، شعر گفته؛ ‌اما نه برابرش را دور ریخته است!

چنین بوده که حافظ، حافظ شده است؛ کمااین‌که ‌اگر برخی از شعرای مکثار گذشته هم بدین نحو به تصفیه‌ی شعر خود می‌پرداختند، ‌حداقل حافظ  دوم یا شاعر بلند مرتبه‌ای می‌شدند. به عنوان مثال، غزلهای خوب و ‌درجه‌ی یک صائب تبریزی، معلوم نیست خیلی به غزل حافظ باج بدهد؛ اما در ‌شعرهای بدش گم شده است!

یا مثلا حزین لاهیجی، اگر از چند هزار غزل خود، ‌پانصد غزل ناب و درجه‌ی یک برمی‌گزید و ارائه می‌کرد، معلوم نبود شعرش با شعر ‌حافظ، آن قدری که الان تفاوت دارد، تفاوت می‌داشت. مقصود این است که هر کس ‌شعر بد خود را پاره کرد و دور ریخت و حتی در بایگانی ذهن، نگه نداشت، او برده ‌است!

دیدار با استادان زبان فارسی/ اسفند ۷۷؛ ‌ اوج سخن ‌فارسی

کسی مثل حافظ، با آن شعر زرین مرصع که باید گفت واقعا نشان‌دهنده اوج سخن ‌فارسی است؛ یعنی هرچه من در تاریخ ادبیات خودمان نگاه می‌کنم، نمی‌توانم سخن ‌دیگری به اوج سخن حافظ پیدا کنم که همه خصوصیات لازم در یک کلام زیبا و والا را ‌داشته باشد.

همه خصوصیات در شعر حافظ وجود دارد و در آن می‌شود پیدا کرد.

دیدار با اصحاب فرهنگ/ مردادماه ۸۰؛ پشتوانه فکری و فلسفی حافظ

هنرمند باید خود را به حقیقتی متعهد بداند. آن حقیقت چیست؟ این‌که هنرمند در چه ‌سطحی از اندیشه قرار دارد تا بتواند همه و یا بخشی از آن حقیقت را ببیند و ‌بشناسد، بحث دیگری است.

البته هرچه اندیشه و فکر و درک عقلانی بالاتر باشد، ‌می‌تواند به آن درک ظریف هنری کیفیت بیشتری بدهد. حافظ شیرازی صرفا یک ‌هنرمند نیست؛ بلکه معارف بلندی نیز در کلمات او وجود دارد.

این معارف هم فقط با ‌هنرمند بودن به دست نمی‌آید؛ بلکه یک پشتوانه فلسفی و فکری لازم دارد. باید ‌متکا یا نقطه عزیمت و خاستگاهی از اندیشه والا، این درک هنری و سپس تبیین ‌هنری را پشتیبانی کند. البته همه در یک سطح نیستند؛ توقع هم نیست که چنین ‌باشند.

دیدار با شعرای مشهد/ مردادماه ۸۰؛ حافظ فقط یک شاعر خوب نیست

من مکرر به دوستان گفته‌ام «شاعری رشد می‌کند که اگر در جایی، یک آدم خبره ‌‌[حالا نمی‌گوییم هر کس. نه؛ یک آدم خبره.] گفت «آقا؛ این غزل را پاره کن و دور ‌بریز»، آن را راحت پاره کند و دور بریزد. یعنی به قول ما مشهدی‌ها: «دلش بار بدهد که ‌پاره کند و دور بریزد.» چنین شاعری، خوب می‌شود و پیش می‌رود. اما اگر نه؛ چون ‌شعر زاده طبع اوست، به آن علاقه‌مند شود و حیفش بیاید و هر مصرعش را بخواهد ‌نگهدارد، این شاعر خراب می‌شود.

من، در مورد حافظ اعتقادم این است. البته ‌قرینه‌ای و دلیلی ندارم؛ اما مجموعا آدمی چنین می‌فهمد که حافظ احتمال دارد ده ‌برابر این دیوان که از او مانده است شعر گفته باشد. یعنی آدمی که چنین طبعی ‌دارد؛ در این اوج واقعا بی‌نظیر است و شصت - هفتاد سال هم عمر کرده است، ‌نمی‌تواند همین چهار پنج هزار بیت شعر را داشته باشد.

او یقینا خیلی بیشتر از اینها ‌شعر گفته است؛ ولی اینها برگزیده‌ی خود اوست. یعنی خودش شعر را می‌شناخته و ‌شعرشناس بوده است. پس، جاهایی را که نپسندیده، دور ریخته و جاهایی را خودش ‌درست و اصلاح کرده تا این، درآمده است. لذا در اوج است. والا اگر این نبود - ‌به‌هرحال، شعر خوب در همه‌ دیوان‌ها هست - حافظ، حافظ نمی‌شد؛ یک شاعر خوب ‌می‌شد.

شناسهٔ خبر: 2938473 -
فرهنگ> شعر و ادب

(( به مناسبت بزرگداشت مقام حافظ ))

 

((  به مناسبت بزرگداشت مقام حافظ ))

 

  یاری اندرکس نمی بینم یاران را چه شد                   

                                                        دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

  آب حیوان تیره گون شد خضرفرّخ پی کجاست          

                                                       خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

 کس نمی گوید که یاری داشت حقّ دوستی              

                                                       حقّ شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

 لعلی ازکان مروّت برنیامد سالهاست                      

                                                        تابش خورشید وسعی باد و باران را چه شد

 شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار          

                                                        مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد

 گوی توفیق و کرامت درمیان افکنده اند             

                                                         کس به میدان درنمی آید سواران را چه شد

  صدهزاران گل شکفت وبانگ مرغی برنخاست        

                                                          عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

 زهره سازی خوش نمی سازد مگرعودش بسوخت    

                                                          کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد

 حافظ اسرارالهی کس نمی داند خموش                

                                                         ازکه می پرسی که دور روزگاران را چه شد "

دیوی به نام حرص و آز

  

                   

تقابل دو نیروی خیر و شر موضوعی است که از روزگاران کهن ذهن اغلب شاعران و نویسندگان را به خود معطوف کرده است.

 

در این میان فردوسی از معدود شاعرانی است که سعی کرده با پاسداشت زبان فارسی و وفاداری به حکمت باستان ایرانیان پیروزی، خیر بر شر را در اشعار خود توصیف کند. در این راه، او دیوان را نماد بدی و شر دانسته و اشخاصی همانند رستم و اسفندیار را نماد خیر و خوبی. در واقع فردوسی در به نظم درآوردن شاهنامه تلاش کرده تشابهات دو دین اسلام و زرتشت را در آنچه خیر و آنچه شر می دانند، نشان دهد. دیوها به دو صورت انسانی و رذائل اخلاقی در شاهنامه به تصویر کشیده شده اند، اما پیش از پرداختن به آنها ابتدا به معنای دیو پرداخته می شود.

معنای دیو نزد ایرانیان باستان

در لغت نامه دهخدا این کلمه همردیف شیطان و ابلیس و اهریمن ذکر شده است و در اوستا به صورت دَئوَ و در پهلوی دِو و در فارسی دیو گفته می شود. معنای آن در اوستا موجودی زنده و نامرئی همانند اجنه است که از اهریمن به وجود می آید (وندیداد اوستا، 33، 1382) و انسان ها را به بدی و کارهای ناشایست وا می دارد. این موجود همانند ابلیس انسان ها را به بدی فرمان می دهد و باعث به وجود آوردن رذائل اخلاقی در انسان می شود.

دیوهایی که در شاهنامه صورت انسانی به خود گرفته اند:

در شاهنامه دیوها که نماد بدی هستند، شکل ها و معانی خاص به خود می گیرند و نام های مختلفی دارند. رستم که نماد خیر است، با دیوهای زیادی نبرد می کند و در اغلب مبارزه های خود پیروز از میدان بیرون می آید. برخی از این دیوها در برابر رستم به شکل و هیات انسان ظاهر می گردند که از آن جمله می توان از ارژنگ دیو نام برد که یکی از دیوهای مازندران است و رستم در خوان ششم با او روبه رو می شود و او را از پای درمی آورد:

نه ارژنگ ماندم نه دیو سپید /                              نه سنجه نه اولاد غندی نه بید

بید، نام دیو دیگری در شاهنامه است که به دست رستم کشته می شود. (اسلامی ندوشن، 268، 278، 282، 1380) سنجه نیز یکی دیگر از دیوهای مازندران است که در یکی از سفرهای رستم کشته می شود. اکوان دیو نیز که یکی از معروف ترین دیوهای شاهنامه است از رستم شکست می خورد. او دیوی است که خود را به هیات گورخری می سازد و هنگامی که رستم به خواب می رود، او را به دریا می اندازد ولی بعد به دست رستم کشته می شود:

نخسبیده بُد رستم پهلوان /                                  که اکوان دیو اندر آمد دمان

و دیو سپید بزرگ ترین دیو مازندران است که رستم در خوان هفتم او را می کشد:

گرفتم کمربند دیو سپید/                                    زدم بر زمین همچو یک شاخ بید

دیوهایی که در شاهنامه نمادی برای رذائل اخلاقی هستند

بجز این دیوها که صورتی انسانی داشته اند و پلید و زاییده اهریمن اند، در شاهنامه از دیو های دیگری نیز سخن به میان آمده که در نقش صفات مذموم انسانی خودنمایی می کنند. از آن میان می توان دیو آز، دیو نیاز، دیو خشم، دیو رشک، دیو شهوت، دیو کین، دیو دروج (دروغ)، دیو تهمت و دیو بدعت را نام برد. از میان تمام این دیوها دیو آز از همه شوم تر و بدتر است.

فردوسی در به نظم در آوردن شاهنامه تلاش کرده تا تشابهات دو دین اسلام و زرتشت را در آنچه خیر و آنچه شر می دانند نشان دهد

 
 

این دیو در شاهنامه نتیجه گناهان و انگیزه افزون طلبی و زیاده خواهی است. (شجری، 66، 76، 1382) این دیو شر محض است و پایه و اساس بسیاری از خونریزی ها، بدبختی ها و ددمنشی هاست. در اوستا درباره این دیو چنین آمده است «آز دیو آن است که هر چیز را بیوبارد و چون نیاز را چیزی نرسد، از تن خورد. او آن دروجی است که چون همه خواسته گیتی را بدو دهند انباشته نشود و سیر نگردد.» (مهرداد بهار، 168، 1393) این دیو در بین ایرانیان مسلمان به صورت صفات مذموم کینه و حسادت نیز تبدیل شده است. رستم نیز از شر این دیو در امان نیست؛ به طوری که خود استاد طوس ناتوانی رستم در شناخت فرزند خویش، سهراب را نتیجه پیروزی آزمندی بر رستم می داند:

نداند همی مردم از رنج و آز/ یکی دشمنی را ز فرزند باز

دیوهای درون ما

نکته فوق می تواند پاسخگوی این پرسش معماگونه باشد که چرا رستم با آن همه جوانمردی قاتل فرزند خود است. پایداری در برابر این دیو کاری است که فقط از انسان هایی برمی آید که بر نفس خود پیروز گشته اند و رذائل اخلاقی خود را به فضائل اخلاقی بدل کرده اند. مبارزه چنین کسانی با این دیو به نوعی مبارزه انسان با نفس اماره خویش و بدل کردن آن به نفس مطمئنه است. از این رو می توان ستیز رستم با دیوان را مبارزه بین انسان و رذائل و صفات نفسانی مذموم دانست. پس در اینجا می توان به قرابت بین توصیف فردوسی از دیو آز و سخنان قرآن و بزرگان دین ازجمله پیامبر درباره حرص و آز پی برد. پیامبر و ائمه همواره انسان را از حرص و آز باز داشته اند و درباره آن احادیث فراوانی گفته اند. پیامبر درباره حرص می فرماید: «از حرص بپرهیزید که پیشینیان شما در نتیجه حرص هلاک شدند، حرص آنها را به بخل وادار کرد و بخیل شدند. به قطع رحم وادار کرد و قطع رابطه کردند با خویشاوندان. به بدی وادارشان کرد و بدکار شدند.» امام باقر در این باره فرموده اند: «مَثَلِ حریص به دنیا، مثل کرم ابریشم است که هر چه بیشتر دور خود ببافد خارج شدن از پیله بر او سخت تر می شود تا آن که از غصه می میرد.» بنابراین وقتی در اوستا آمده است که دیو آز همه چیز اطراف خود را می بلعد و وقتی چیز دیگری پیدا نکرد، شروع به خوردن خود می کند، اشاره به این حدیث حضرت علی دارد که می فرماید: «چه بسا حریصی که آزمندی او را از پای در آورد.»

نتیجه

دیوها در شاهنامه موجودات پلیدی شناخته شده اند که انسان ها را به کارهای ناپسند وامی دارند. این دیوها به دو شکل در شاهنامه حضور پیدا می کنند؛ گاه صفات اخلاقی مذموم هستند، همانند دیو آز و گاه هیات انسان به خود می گیرند، مانند اکوان دیو. فردوسی در مقام یک مسلمان واقعی توانست تشابهات دین اسلام و زرتشت را دریابد و با تلقیق اسطوره های ایرانی و احادیث اسلامی حکمت ایران باستان را زنده نگه دارد. به همین دلیل اسلام نزد ایرانیان توفیقی روزافزون یافت و در سایه آن شاعرانی رشد کردند که توانستند فضائل اخلاقی مشترک این دو دین را با اشعار خود گسترش دهند.

منابع:

ـ نام ورنامه، عبدالحسین زرین کوب، انتشارات سخن، سال نشر 1383

ـ تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، انتشارات ققنوس، سال نشر 1373

ـ رستم و اسفندیار در شاهنامه، محمدعلی اسلامی ندوشن، نشر آثار، سال نشر 1380

ـ پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، نشر آگه، سال نشر 1375

ـ اوستا وندیداد، تألیف جیمز دار مستتر، مترجم موسی جوان، ناشر دنیای کتاب، سال نشر 1384

ـ تحلیل و بررسی عنصر آز در شاهنامه، رضا شجری، فصلنامه پژوهش های ادبی، شماره 1، تابستان

" عید غدیر خم بر عاشقان ولایت مبارک " :

تصویر گل قشنگ

من کوچه های تنگ عاشقی  را با علی ( ع ) طی کردم

 

در پس کوچه های مدینه آرام و سبکبال

 

پشت سرش تا کومه عشق

 

رهسپار گشتم

 

من عدل و جنگیدن با ظلم را

 

من مبارزه با نفس را

 

از گل بوته کلامت

 

روئید و نهالش سر از روحم برون زد

 

بوی حسینت ( ع) را

 

از راهت یافتم

 

گرد و غبار بی کسی را با تو پاک کردم

 

دیدارت و هرروز با کلامت

 

طی کردم

 

من پلکان گل های پردیس عرش را

 

با تک گوهر عرش طی کردم

 

من چشمه ی پاک زلال " خم " را

 

درچشمان عاشقانت

 

چون نهر سلسبیل جاری دیدم

 

عشق علی ، راه علی

 

چون شالیزار سبز معطر در دشت

 

چون رایحه نرگس های معطر

 

چون عطر گیچ مریم دشت عاشقی را                        

 

من پویه کنان از مهد تا عرش

 

عشق ولایت تا پردیس طی کردم

 

شهد ولایت با " میثاق خم " ثبت گردید

 

این است عهدی که با پروردگارت

 

بستی

 

" شعری از رویا پوراحمدگربندی "

 

 

 

" زندگینامه مولوی " :

شرح زندگی


جلال الدین محمد در ششم ربیع الاول سال 604 هجری (قرن هفتم) در شهر بلخ دیده به جهان گشود، ایشان اجدادش همه اهل خراسان بوده‌اند. پدرش نیز محمد نام داشته سلطان العلماء خوانده می‌شد و به بهاءالدین ولدبن ولد مشهور، پدرش مردی سخنور بوده، مردم بلخ علاقه فراوانی بر او داشته که ظاهرا همان وابستگی مردم به بهاء ولد سبب ایجاد ترس در محمد خوارزمشاه گردیده است. که در نتیجه آن، مهاجرت بهاءالدین ولد به قونیه گردید. اما از بدشناسی در آنجا نیز تحت مخالت امام فخررازی که فردی بانفوذ در دربار خوارزمشاه بود قرار گرفت.


القاب وی

با لقبهای خداوندگار، مولانا، مولوی، ملّای روم و گاهی با تخلص خاموش در میان فارس زبانان شهرت یافته است.


مسافرتهای وی

جلال الدین محمد در سفر زیارتی که پدرش از بلخ به آن عازم گردید پدرش را همراهی نمود، در طی این سفر در شهر نیشابور همراه پدرش به دیدار شیخ فریدالدین عطار عارف و شاعر شتافت. ظاهرا شیخ فریدالدین سفارش مولوی را در همان کودکیش (6 سالکی یا 13 سالگی ) به پدر نمود. در این سفر حج علاوه بر نیشابور در بغداد نیز مدتی رحل اقامت گزید و ظاهرا به خاطر فتنه تاتار از بازگشت به وطن منصرف گردیده و بهاء الدین ولد در آسیای صغیر ساکن شد. اما پس از مدتی براساس دعوت علاء الدین کیقباد به شهر قونینه بازگشت. 

 

ازدواج وی

جلال الدین محمد در هجده سالگی با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج نمود که حاصل این ازدواج سه پسر و یک دختر بود. پس از فوت پدرش بهاء ولد راه پدر را ادامه داده و به هدایت و ارشاد مردم عمر خود را سپری نمود.


سفر برای تحصیلات تکمیلی 

 

مولوی در عین حالی که مردم را تربیت می‌نمود از خودش نیز غافل نبوده تا جایی که وقتی موفق به دیدار محقق ترمذی گردید خود را شاگرد او کرده از تعلیمات و ارشادات او نهایت بهره‌ها را برده و علی الظاهر و به تشویق همین استادش برای تکمیل معلوماتش رنج سفر به حلب را برخود آسان نموه و عازم شهر حلب گردید. ایشان در شهر حلب علم فقه را از کمال الدین عدیم فرا گرفت و پس از مدتی که به شهر دمشق رفت از دیدار با محی الدین عربی، عارف و متفکر زمانش نیز کمال استفاده‌ها را برده و از آنجا عازم شهر قونیه گردیده و بنابه درخواست سید برهان الدین طریق ریاضت را در پیش گرفت. پس از مرگ محقق ترمذی به مدت 5 سال مدرس علوم دینی گردید که نتیجه آن تربیت چهارصد شاگرد می‌باشد.


داستان آشنایی با شمس

وی همچنانکه گفتیم یک لحظه از تربیت خود غافل نبوده، تاریخ اینچنین می‌نویسد که روزی شمس وارد مجلس مولانا می‌شود. در حالی که مولانا در کنارش چند کتاب وجود داشت. شمس از او می‌پرسد این که اینها چیست؟ مولانا جواب می‌دهد قیل و قال است. شمس می‌گوید و ترا با اینها چه کار است و کتابها را برداشته در داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار داشت می‌اندازد. مولانا با ناراحتی می‌گوید ای درویش چه کار کردی برخی از اینها کتابها از پدرم رسیده بوده و نسخه منحصر بفرد می‌باشد. و دیگر پیدا نمی‌شود؛ شمس تبریزی در این حالت دست به آب برده و کتابها را یک یک از آب بیرون می‌کشد بدون اینکه آثاری از آب در کتابها مانده باشد. مولانا با تعجب می‌پرسد این چه سرّی است؟ شمس جواب می‌دهد این ذوق وحال است که ترا از آن خبری نیست. از این ساعت است که حال مولانا تغییر یافته و به شوریدگی روی می‌نهد و درس و بحث را کناری نهاده و شبانه روز در رکاب شمس تبریزی به خدمت می‌ایستد. و به قول استاد شفیعی کدکنی تولدی دوباره می‌یابد.

هر چند که مولوی در طول زندگی شصت و هشت ساله خود با بزرگانی همچون محقق ترمذی،
شیخ عطار، کمال الدین عدیم و محی الدین عربی حشر و نشرهایی داشته و از هر کدام توشه‌ای براندوخته ولی هیچکدام از آنها مثل شمس تبریزی در زندگیش تاثیر گذار نبوده تا جائیکه رابطه‌اش با او شاید از حد تعلیم و تعلم بسی بالاتر رفته و یک رابطه عاشقانه گردیده چنانکه پس از آشنایی با شمس، خود را اسیر دست و پا بسته شمس دیده است.

پس از غیبت شمس از زندگی مولانا، با صلاح الدین زرکوب دمخور گردید، الفت او با این عارف ساده دل، سبب حسادت عده‌ای گردید. پس از مرگ صلاح الدین، حسان الدین چلبی را به عنوان یار صمیمی خود برگزید. که نتیجه همنشینی مولوی با حسام الدین،
مثنوی معنوی گردیده که حاصل لحظه‌هایی از همصحبتی با حسام‌الدین می‌باشد. علاوه بر کتاب فوق ایشان دارای آثار منظوم و منثور دیگری نیز می‌باشند که در زیر به نمونه‌هایی از آنها اشاره می‌شود:


آثار مولانا

  • مثنوی معنوی که به زبان فارسی می باشد.
  • غزلیات شمس، غزلیاتی است که مولانا به نام مراد خود شمس سروده است.
  • رباعیات: حاصل اندیشه‌های مولاناست.
  • فیه ما فیه: که به نثر می‌باشد و حاوی تقریرات مولانا است که گاه در پاسخ پرسشی است و زمانی خطاب به شخص معین.
  • مکاتیب: حاصل نامه‌های مولاناست.
  • مجالس سبعه: سخنانی است که مولانا در منبر ایراد فرموده است.


بالاخره روح ناآرام جلاالدین محمد مولوی در غروب خورشید روز یکشنبه پنجم جمادی الاخر سال 672 هـ قمری بر اثر بیماری ناگهانی که طبیبان از درمان آن عاجز گشتند به دیار باقی شتافت.

منابع

  1. محمدرضا علی قلی زاده، گلچین غزلیات شمس تبریزی، چاپ خورشید، زمستان 71
  2. رضا قلی خان هدایت، چشمه خورشید، ناشر کتاب نمونه، بهار 1368
  3. عسگر اردوبادی، دیوان شمس تیریزی، چاپ 1335
  4. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، غزلیات شمس ، انتشارات امیر کبیر ،چاپ هفدهم 1383

" بزرگداشت مقام مولوی "

Shahid (1046)

 

  دی شیخ با چراغ همی​گشت گرد   شهر   

   کز دیو و دد ملولم و انسانم   آرزوست

 

 گفتند یافت می​نشود جسته​ایم   ما    

 گفت آنک یافت می​نشود آنم آرزوست

 

" مولوی "