اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" میلاد امام حسین ( ع ) مبارک "

امشب اى یاران نوید آورده ‌ام

مژده از عیدى سعید آورده ام


ماه شعبان است و ماه رحمت است


غرق شادى قلب آل عصمت است


خاصه امشب سوم این ماه نور


ماه فیض و عزت و ماه سرور


ماه لطف و رحمت پروردگار


جلوه‌ دار طلعت هشت و چهار


بس از این مه پیک سرمد مى ‌رسد


از فضا بوى محمد مى ‌رسد


امشب عید افتخار آدم است


عید مولود عزیز خاتم است


مژده باید گفت عبداللَّه را


مولد مسعود ثاراللَّه را


امشب آرى مقتدا از ره رسید


سومین نور هدى از ره رسید


عاشقان فیض جلى را بنگرید


نور چشمان على را بنگرید


جبرئیل است و ملک در زمزمه


روى آورده به بیت فاطمه


جمله سرمستند از بوى حسین


شیفته بر روى دلجوى حسین


دم به دم گویند با شور و شعف


تهنیت بر احمد و میر نجف


هم به زهرا مادر آن نازنین


بر زبان دارند صدها آفرین


وقت آن شد فطرس آید پیشتر


آنکه باشد از همه دلریش‌تر


آنکه از قهر الهى سوخته


دیده بر فیض حسینى دوخته


بال و پر بر مهد مولا مى‌ کشد


پر به سوى آسمانها مى ‌کشد


بر زبان دارد به وجد و شور و شین


این منم آزاده ى دست حسین


هر که از جا به عزّ و احترام


سوى مولایم کند عرض سلام


این ارادت را به تکریم و شتاب


مى‌رسانم محضر آن مستطاب


اى خوشا تائب که با شوقى تمام


بر عزیز فاطمه گوئى سلام
" رهائى فطرس "

" دور خواهم شد از این خاک غریب "


قایقی خواهم ساخت‌، 


 خواهم انداخت به آب‌.



دور خواهم شد از این خاک غریب 


 که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق 


 قهرمانان را بیدار کند.



قایق از تور تهی 


 و دل از آرزوی مروارید، 


 هم چنان خواهم راند.


نه به آبی ها دل خواهم بست 


 نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در می آرند 


 و در آن تابش تنهایی ماهی گیران 


 می فشانند فسون از سر گیسوهاشان‌.



هم چنان خواهم راند.


هم چنان خواهم خواند: «دور باید شد، دور.


مرد آن شهر اساطیر نداشت‌.


زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.



هیچ آیینه تالاری‌، سرخوشی ها را تکرار نکرد.


چاله آبی حتی‌، مشعلی را ننمود.


دور باید شد، دور.


شب سرودش را خواند، 


 نوبت پنجره هاست.»



هم چنان خواهم خواند. 

 
هم چنان خواهم راند.

" سهراب سپهری "

" 28 اردیبهشت ؛ بزرگداشت مقام علمی و شاعر خیام "

گل شقایق

 

غیاث الدین ابوالفتح، عمر بن ابراهیم خیام (خیامی) در سال 439 هجری (1048 میلادی) در شهر نیشابور و در زمانی به دنیا آمد که ترکان سلجوقی بر خراسان، ناحیه ای وسیع در شرق ایران، تسلط داشتند. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر از جمله امام موفق نیشابوری علوم زمانه خویش را فراگرفت و چنانکه گفته اند بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت. خیام در سال 461 هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و در آنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی القضات سمرقند اثربرجسته خودرادر جبرتألیف کرد.

 

خیام سپس به اصفهان رفت و مدت 18 سال در آنجا اقامت گزید و با حمایت ملک شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک، به همراه جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام تحقیقات نجومی پرداخت. حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی (لقب سلطان ملکشاه سلجوقی) بود.

 

در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً برابر با 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه است. سال دوازده ماه دارد 6 ماه نخست هر ماه 31 روز و 5 ماه بعد هر ماه 30 روز و ماه آخر 29 روز است هر چهارسال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز است هر چهار سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر ده هزار سال سه روز اشتباه دارد.

 

بعد از کشته شدن نظام الملک و سپس ملکشاه، در میان فرزندان ملکشاه بر سر تصاحب سلطنت اختلاف افتاد.

 

به دلیل آشوب ها و درگیری های ناشی از این امر، مسائل علمی و فرهنگی که قبلا از اهمیت خاصی برخوردار بود به فراموشی سپرده شد. عدم توجه به امور علمی و دانشمندان و رصدخانه، خیام را بر آن داشت که اصفهان را به قصد خراسان ترک کند. وی باقی عمر خویش را در شهرهای مهم خراسان به ویژه نیشابور و مرو که پایتخت فرمانروائی سنجر (پسر سوم ملکشاه) بود، گذراند. در آن زمان مرو یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی دنیا به شمار می رفت و دانشمندان زیادی در آن حضور داشتند. بیشتر کارهای علمی خیام پس از مراجعت از اصفهان در این شهر جامه عمل به خود گرفت.

 

دستاوردهای علمی خیام برای جامعه بشری متعدد و بسیار درخور توجه بوده است. وی برای نخستین بار در تاریخ ریاضی به نحو تحسین برانگیزی معادله های درجه اول تا سوم را دسته بندی کرد، و سپس با استفاده از ترسیمات هندسی مبتنی بر مقاطع مخروطی توانست برای تمامی آنها راه حلی کلی ارائه کند.

 

وی برای معادله های درجه دوم هم از راه حلی هندسی و هم از راه حل عددی استفاده کرد، اما برای معادلات درجه سوم تنها ترسیمات هندسی را به کار برد؛ و بدین ترتیب توانست برای اغلب آنها راه حلی بیابد و در مواردی امکان وجود دو جواب را بررسی کند. اشکال کار در این بود که به دلیل تعریف نشدن اعداد منفی در آن زمان، خیام به جوابهای منفی معادله توجه نمی کرد و به سادگی از کنار امکان وجود سه جواب برای معادله درجه سوم رد می شد. با این همه تقریبا چهار قرن قبل از دکارت توانست به یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در تاریخ جبر بلکه علوم دست یابد و راه حلی را که دکارت بعدها (به صورت کاملتر) بیان کرد، پیش نهد.

 

 

خیام همچنین توانست با موفقیت تعریف عدد را به عنوان کمیتی پیوسته به دست دهد و در واقع برای نخستین بار عدد مثبت حقیقی را تعریف کند و سرانجام به این حکم برسد که هیچ کمیتی، مرکب از جزء های تقسیم ناپذیر نیست و از نظر ریاضی، می توان هر مقداری را به بی نهایت بخش تقسیم کرد. همچنین خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات "اصل توازی" (اصل پنجم مقاله اول اصول اقلیدس) در کتاب شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس (شرح اصول مشکل آفرین کتاب اقلیدس)، مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد. در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد. بسیاری را عقیده بر این است که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و معتقدند، دو جمله ای نیوتن را باید دو جمله ای خیام نامید. البته گفته می شودبیشتر از این دستور نیوتن و قانون تشکیل ضریب بسط دو جمله ای را چه جمشید کاشانی و چه نصیرالدین توسی ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از عددها آورده اند.

 

استعداد شگرف خیام سبب شد که وی در زمینه های دیگری از دانش بشری نیز دستاوردهایی داشته باشد. از وی رساله های کوتاهی در زمینه هایی چون مکانیک، هیدرواستاتیک، هواشناسی، نظریه موسیقی و غیره نیز بر جای مانده است. اخیراً نیز تحقیقاتی در مورد فعالیت خیام در زمینه هندسه تزئینی انجام شده است که ارتباط او را با ساخت گنبد شمالی مسجد جامع اصفهان تأئید می کند.

 

تاریخ نگاران و دانشمندان هم عصر خیام و کسانی که پس از او آمدند جملگی بر استادی وی در فلسفه اذعان داشته اند، تا آنجا که گاه وی را حکیم دوران و ابن سینای زمان شمرده اند. آثار فلسفی موجود خیام به چند رساله کوتاه اما عمیق و پربار محدود می شود. آخرین رساله فلسفی خیام مبین گرایش های عرفانی اوست.

 

اما گذشته از همه اینها، بیشترین شهرت خیام در طی دو قرن اخیر در جهان به دلیل رباعیات اوست که نخستین بار توسط فیتزجرالد به انگلیسی ترجمه و در دسترس جهانیان قرار گرفت و نام او را در ردیف چهار شاعر بزرگ جهان یعنی هومر، شکسپیر، دانته و گوته قرار داد. رباعیات خیام به دلیل ترجمه بسیار آزاد (و گاه اشتباه) از شعر او موجب سوء تعبیرهای بعضاً غیر قابل قبولی از شخصیت وی شده است. این رباعیات بحث و اختلاف نظر میان تحلیلگران اندیشه خیام را شدت بخشیده است. برخی برای بیان اندیشه او تنها به ظاهر رباعیات او بسنده می کنند، در حالی که برخی دیگر بر این اعتقادند که اندیشه های واقعی خیام عمیق تر از آن است که صرفا با تفسیر ظاهری شعر او قابل بیان باشد. خیام پس از عمری پربار سرانجام در سال 517 هجری (طبق گفته اغلب منابع) در موطن خویش نیشابور درگذشت و با مرگ او یکی از درخشان ترین صفحات تاریخ اندیشه در ایران بسته شد.

 

اشعار خیام

 

آثار

 

خیام آثار علمی و ادبی بسیار تالیف نمود که معروفترین آنها هفده رساله و کتاب است به شرح زیر:

 

۱- رساله فی براهین‌الجبر و المقابله به زبان عربی، در جبر و مقابله که فوق العاده معروف است و بوسیله دکتر غلامحسین مصاحب در تهران به چاپ رسیده است.

 

۲- رساله کون و تکلیف به عربی درباره حکمت خالق در خلق عالم و حکمت تکلیف که خیام آن را در پاسخ پرسش امام ابونصر محمدبن ابراهیم نسوی در سال ۴۷۳ نوشته است و او یکی از شاگردان پورسینا بوده و در مجموعه جامع البدایع باهتمام سید محی الدین صبری بسال ۱۲۳۰ و کتاب خیام در هند به اهتمام سلیمان ندوی سال ۱۹۳۳ میلادی چاپ شده است.

 

۳- رساله‌ای در شرح مشکلات کتاب مصادرات اقلیدس و این رساله در سال ۱۳۱۴ به اهتمام دکتر تقی ارانی به چاپ رسید که از لحاظ ریاضی بسیار مهم است.

 

۴- رساله روضة‌القلوب در کلیات وجود.

 

۵- رساله ضیاء العلی.

 

۶- رساله میزان‌الحکمه.

 

۷- رساله‌ای در صورت و تضاد.

 

۸- ترجمه خطبه ابن سینا.

 

۹- رساله‌ای در صحت طرق هندسی برای استخراج جذر و کعب.

 

۱۰- رساله مشکلات ایجاب.

 

۱۱- رساله‌ای در طبیعیات.

 

۱۲- رساله‌ای در بیان زیگ ملکشهاهی.

 

۱۳- رساله نظام الملک در بیان حکومت.

 

۱۴- رساله لوازم‌الاکمنه.

 

۱۵- اشعار عربی خیام که در حدود ۱۹ رباعی آن بدست آمده است.

 

۱۶- نوروزنامه.

 

۱۷- رباعیات فارسی خیام که در حدود ۲۰۰ چارینه (رباعی) یا بیشتر از حکیم عمر خیام است و زائد بر آن مربوط به خیام نبوده بلکه به خیام نسبت داده شده.

 

۱۸- عیون الحکمه.

 

۱۹- رساله معراجیه.

 

۲۰- رساله در علم کلیات.

 

۲۱- رساله در تحقیق معنی وجود.

 

آرامگاه حکیم عمر خیام

 

مثلث خیام ، پاسکال

 

بسیاری عقیده دارند که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشته اند و معتقد اند که دو جمله ای نیوتون را باید دوجمله ای خیام نامید . اندکی در این باره دقت کنیم.

 

همه کسانی که با جبر مقدماتی آشنایی دارند ،"دستور نیوتن" را درباره بسط دوجمله ای میشناسند. این دستور برای چند حالت خاص (وقتی n عددی درست و مثبت باشد) چنین است:

 

(a+b)0 = 1 (1)

(a+b)1 = a+b (1,1)

(a+b)2 = a2+2ab+b2 (1,2,1)

(a+b)3 = a3+3a2b+3ab2+b3 (1,3,3,1)

(a+b)4 = a4+4a3b2+6a2b2+4a2b3+b4 (1,4,6,4,1)

. . .

 

اعداد داخل پرانتزها، معرف ضریبهای عددی جمله ها در بسط دوجمله ای است.

 

بلیز پاسکال (Blaise Pascal) فیلسوف و ریاضی دان فرانسوی که کم وبیش با نیوتون همزمان بود، برای تنظیم ضریبهای بسط دوجمله ای، مثلثی درست کرد که امروز به "مثلث حسابی پاسکال" مشهور است. طرح این مثلث برای نخستین بار در سال 1665 میلادی در "رساله مربوط به مثلث حسابی "چاپ شد.مثلث ابی چنین است:

 

1

1 1

1 2 1

1 3 3 1

1 4 6 4 1

1 5 10 10 5 1

1 6 15 20 15 6 1

 

دراین مثلث از سطر سوم به بعد هر عددبرابر با مجموع اعداد بالا و سمت چپ آن در سطر قبل است و بنابراین میتوان آنرا تا هر جا که للازم باشدادامه داد. هرسطر این مثلث ضریبهای بسط دوجمله ای را در یکی از حالتها بدست میدهد بطوری که n همان شماره سطر باشد.

 

ضریبهای بسط دوجمله ای (برای توانهای درست و مثبت) حتا در سده دوم پیش از میلاد البته به صورت کم و بیش مبهم برای دانشمندان هندی روشن بوده است .باوجود این حق این است که دستور بسط دو جمله ای با نام نیوتن همراه باشد زیرا نیوتن آن را برای حالت کلی و وقتی n عددی کسری یا منفی باشد در سال 1676میلادی بکاربرد.که البته در این صورت به یک رشته بی پایان تبدیل میشود.

 

اما در باره مثلث حسابی وضریبهای بسط دوجمله ای در حالت طبیعی بودن n. از جمله، دستور بسط دو جمله ای را میتوان در "کتاب حساب مخفی" میخائیل شتیفل جبردان آلمانی (که در سال 1524 چاپ شد) پیدا کرد.

 

در سال 1948 میلادی،پاول لیوکی آلمانی،مورخ ریاضیات،وجود دستور نیوتن را برای توانهای طبیعی ،دز کتاب "مفتاح الحساب"(1427 میلادی) غیاث الدین جمشید کاشانی کشف کرد. بعدها س.آ.احمدوف ،مورخ ریاضیات و اهل تاشکند، دستور نیوتون وقانون تشکیل ضریبهای بسط دوجمله ای را،در یکی از رساله های نصر الدین توسی،ریاضیدان بزرگ سده سیزدهم میلادی ،کشف کرد (این رساله توسی درباره محاسبه بحث میکند). چه جمشید کاشانی وچه نصرالدین توسی ،این قاعده را ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از عددها آورده اند.

 

همچنین براساس آگاهی هایی که داریم حکیم عمر خیام رساله ای داشته که خود رساله تاکنون پیدا نشده ولی از نام آن "درستی شیوه های هندی در جذر وکعب "اطلاع داریم ،کهدر آن به تعمیم قانونهای هندی درباره ریشه دوم و سوم ،برای هر ریشه دلخواه پرداخته.لذا خیام از "دستور نیوتن" اطلاع داشته.

 

اما بنا به اسناد تاریخی معتبر قانونهای مربوط بهضریبهای بسط دوجمله ای وطرح مثلث حسابی تا سده دهم میلادی(برابر چهارم هجری) جلو میرود و به کرجی (ابوبکر محمد بن حسن حاسب کرجی ریاضیدان سده ده و یازده میلادی) پایان میپذیرد .بنابراین حتی" مثلث حسابی پاسکال" را هم از نظر تاریخی نمیتوان "مثلث حسابی خیام " نامید.

" مبعث پیامبر مهربانی ها مبارک "

گل شقایق

" همه می گویند در آدینه می آیی

 

اما می گویم

 

نرفته ایی که باز آیی

 

عطر نرگس های دشت انتظار

 

با برادرهایم احساس می کنم

 

من از دشت نینوا می آیم

 

من در دشت طلائیه

 

با شما هم پویه کردم

 

من از باغ های پردیس

 

تا دشت شقایق ها

 

تا گندم زارهای طلایی آسمانی عرش

 

راه می سپارم

 

ردپایم انعکاسی

 

ردپای برادرهایم است

 

از اینجا تا پلکانی

 

به سوی درهای آسمان است

ستارگان نورباران است که فخر عالم آمد

در تمام عرش حیران از این خلقت معبود

راز قدم هایت در غار حرا

نمی دانم چیست ؟

می دانم که تو بهترین پدر جهانی

تو مهربان ترین پیامبرانیی

تمام گل های مهد نثار مقدمت می کنم

شکوفه باران است عرش کبریا

سپیدی گل های یاس و مریم

رایحه گل سوری می آید

تو زیباترین تجلی عشقی

از این جا پلکانی خواهم ساخت

تا به مهد آیی

عاشقانت جان نثارت هستند

**************************************

سروده : رویاپوراحمدگربندی ؛ شنبه  1394/02/26 ؛ ساعت 11:27 ظهر

" مبعث خاتم النبین ( ص ) رسول مهربانی ها مبارک "

" چگونه فخرکائنات به پیامبری رسید ؟ "

بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام رسالت، مهمترین فراز از تاریخ اسلام بوده و نزول قرآن کریم نیز از این زمان آغاز می‌گردد. کلمه بعثت به معنای «برانگیخته شدن» بوده و در اصطلاح به مفهوم فرستاده شدن انسانی از سوی خداوند متعال برای هدایت دیگران می‌باشد.

همانطور که از روایات اسلامی و مطالعات تاریخی برمی‌آید، مسأله بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ادیان الهی با برخی از خصوصیات و نشانه‌ها، قبل از ظهور آن حضرت، مطرح بوده و بسیاری از اهل کتاب و پاره‌ای از اعراب مشرک نیز با آن آشنایی قبلی داشته‌اند. نوید و بشارت ظهور پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم)، به تصریح قرآن در تورات و انجیل ذکر گردیده و حضرت عیسی (علیه السلام) نیز پس از تصدیق توراتی که به حضرت موسی (علیه السلام) نازل شده بود، به برانگیخته شدن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بشارت داده است. همچنین در این کتب، حتی به خصوصیات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و یارانشان نیز اشاره شده است.

بنابراین (و همانگونه که قرآن نیز ذکر می‌نماید) دانشمندان اهل کتاب، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را همچون نزدیکترین کسان خود می‌شناخته اند. با مراجعه به تاریخ می‌توان افراد زیادی را یافت که در انتظار ظهور و بعثت پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده‌اند و افرادی از میان آنها، حتی به امید دیدار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به محل سکونت، مکان هجرت و یا حتی گذرگاه عبور و مرور آینده پیامبر هجرت کرده بودند که به عنوان نمونه، می‌توان به "بحیرای راهب" اشاره نمود.

بنابر این بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، حادثه‌ای بس بزرگ در سرنوشت هدایت بشری بوده و عظمت این امر سبب می‌شد که خداوند متعال به عنوان مقدمه این امر بزرگ، تربیت و پرورش آن حضرت را به عهده داشته و ایشان را برای آینده دشواری که در پیش رو داشتند، آماده سازد. به دنبال همین تربیت الهی بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سالهای قبل از بعثت نیز حالات فوق العاده معنوی و مشاهدات روحانی داشته و نتیجتاً ایشان تمام این دوران را با پاکی و طهارت و معنویت سپری کرده‌اند. حضرت علی (علیه السلام) می‌فرمایند: "خداوند بزرگترین فرشته خود را از خردسالی پیامبر، همدم و همراه ایشان ساخت. این فرشته در تمام لحظات شبانه روز با آن حضرت همراه بود و او را به راههای بزرگواری و اخلاق پسندیده و شایسته رهبری می‌کرد."

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خاطر همین حالات معنوی و طهارت روحی، ناگزیر از وضع نابسامان مردم و از جهل و فسادی که بر جامعه آن روز و بویژه در شهر مکه حاکم بود، رنج می‌بردند. همچنین به منظور تفکر و عبادت در مکانی خلوت، مدتی محدود در سال را از آنها کناره می‌گرفتند و به کوه حرا (که در شمال شرقی مکه واقع است) می‌رفتند. این کناره‌گیری برای حُنَفا و برخی یکتاپرستان قبل از پیامبر نیز وجود داشته است. گویند عبدالمطلب، جد بزرگوار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پایه‌گذار این رسم بوده است. او به هنگام ماه رمضان برای خلوت و عبادت به کوه می‌رفت و مستمندانی را که از آنجا می‌گذشتند، اطعام می‌نمود.

در واقع می‌توان گفت که این خلوت‌گزینی، زمینه‌ای برای تقویت هرچه بیشتر حیات روحانی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مقدمه‌ای برای بعثت و نزول وحی به آن حضرت به شمار می‌رفته است.

در دوران این خلوت‌گزینی‌ها نیز همچون سایر مراحل گوناگون زندگی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت علی (علیه السلام) (که پرورش یافته در خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و در دامان ایشان است)، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را همراهی می‌نمود و گاهی اوقات برای ایشان آذوقه و آب و غذا می‌برد.

پس از سپری شدن ایام عبادت، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مکه برگشته و پیش از اینکه به خانه خویش بازگردند، خانه خدا را طواف می‌نمودند.

این حالات همچنان ادامه یافت تا اینکه سن آن حضرت به چهل سالگی رسید و خداوند که دل ایشان را برترین و مطیع‌ترین و خاضع و خاشع‌ترین دلها در برابر خویش یافت، ایشان را مبعوث کرد و به پیامبری گرامی داشت، تا به وسیله قرآنی که آن را روشن و استوار گردانیده، بندگانش را از پرستش بر بتان خارج ساخته و به پرستش خویش هدایت کند.

نزول اولین وحی

به عقیده اکثر علمای شیعه، بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز 27 ماه رجب، پنج سال پس از تجدید بنای کعبه، اتفاق افتاد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در این هنگام، چهل سال داشتند.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، طبق رسم خویش چند روزی بود که برای عبادت و تفکر به غار حرا آمده بودند. در روز بیست و هفتم ماه رجب بود که جبرئیل (یکی از چهار فرشته مقرب الهی و مأمور ابلاغ وحی از جانب پروردگار به پیامبران) به سوی ایشان نازل شد. او بازوی پیامبر را گرفت و تکان داد و گفت: ای محمد بخوان. پیامبر فرمود: چه بخوانم؟ جبرئیل آیات آغازین سوره علق را از جانب خداوند نازل نمود:

"بسم الله الرحمن الرحیم. اقرأ باسم ربک الذی خلق. خلق الانسان من علق. اقرأ و ربک الاکرم. الذی علم بالقلم. علم الانسان مالم یعلم. به نام خداوند بخشنده مهربان. بخوان به نام پروردگارت که بیافرید. آدمی را از علق بیافرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است. خدایی که به‌وسیله قلم آموزش داد و به آدمی آنچه را که نمی‌دانست، آموخت."

همراه اولین نزول وحی و در لحظه بعثت، حوادثی بزرگ اتفاق افتاد که از آن جمله می‌توان به شنیده شدن صدای ناله‌ای اشاره نمود. حضرت علی (علیه السلام) در این باره می‌گوید: "صدای ناله شیطان را در هنگام نزول اولین وحی به آن حضرت شنیدم. عرضه داشتم: "یا رسول الله این ناله چیست؟" فرمود: "این شیطان است که از اطاعت شدن مأیوس و ناامید شده و چنین به ناله در آمده است." سپس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اضافه فرمود: "تو می‌شنوی آنچه را من می‌شنوم و می‌بینی آنچه را که من می‌بینم الا اینکه تو مقام نبوت نداری و فقط وزیر و کمک کار من هستی و از راه خیر جدا نمی‌شوی."

همانطور که قبلاً نیز بیان شد، حضرت علی (علیه السلام) در مواقع مختلف از جمله در دوران خلوت‌گزینی‌های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه حضرت بوده‌اند و این سخن امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه نیز به طور خاصی بیان می‌دارد که ایشان در لحظه نزول اولین وحی، در کنار پیامبر حضور داشته‌اند. البته مطالعات تاریخی بیان می‌نماید که تنها شخصی که در آن لحظات، پیامبر را همراهی نموده، امام علی (علیه السلام) بود و احدی جز ایشان، ادعای همراهی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن لحظات را ننموده است. جبرئیل پس از انجام وظیفه خود و ابلاغ آیات الهی، بار دیگر به آسمان بازگشت.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از نزول اولین وحی

همانطور که در قسمتهای پیشین اشاره شد، قبل از بعثت، به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) الهاماتی می‌شد و ایشان حالات فوق العاده‌ای داشتند. اما کیفیت نزول اولین وحی بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و موضوع آن، به‌طور کلی با الهامات قبل از بعثت ایشان متفاوت بود. و این امر سبب شد تا حالات روحی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و در نتیجه حالات جسمانی ایشان تغییر نماید. برای این تغییر حالت دو دلیل را می‌توان برشمرد:

اولاً ایشان در هنگام نزول اولین آیات قرآن، عظمت و جلال خداوند را هرچه بیشتر احساس کردند.

ثانیاً در هنگام بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بار بزرگ رسالت به عهده ایشان نهاده شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در شرایطی موظف به ابلاغ رسالت الهی خویش به مردم گشتند که جزیرة العرب را اوضاع نابسامان اجتماعی فراگرفته بود و در چنین شرایطی واضح بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از ابلاغ دعوت خویش نه تنها مورد تکذیب و تهمتهای ناروا و آزار و اذیت مشرکین قرار می‌گرفتند، بلکه آنان در مسیر رسیدن پیام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سایر مردم موانع بسیاری را ایجاد خواهند نمود. مجموعه این عوامل باعث دگرگونی حالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شد. اما خداوند نیز در این شرایط پیامبرش را تقویت نمود و ایشان را برای به انجام رساندن مسئولیت عظیم رسالتش، بیش از پیش آماده ساخت.

بازگشت از کوه حرا

پس از این پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از کوه پایین آمدند و به سمت مکه و خانه خویش عازم شدند. هنگامیکه به خانه رسیدند ماجرای بعثت خویش را برای همسر گرامیشان حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بازگو نمودند. خدیجه (سلام الله علیها) نیز که در سالهای همسری با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آثار بزرگی و پیامبری در ایشان را دیده بود، گفت:

"به خدا دیرزمانی است که من در انتظار چنین روزی، بسر برده‌ام، و امیدوار بودم که روزی تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوی."

نزول سوره مدثر

در همین روزهای آغازین بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که در هنگام استراحت ایشان، جبرئیل برای بار دیگر بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و آیات نخستین سوره مدثر را بر ایشان خواند که:

"بسم الله الرحمن الرحیم، یا ایها المدثر، قم فأنذر، و ربک فکبر و ثیابک فطهر و الرجز فاهجر و لاتمنن تستکثر و لربک فاصبر

به نام خداوند بخشنده مهربان،ای کسی که جامه به خود پیچیده ای، برخیز و قوم خود را از عذاب خدا بیم ده و خدا را به بزرگی یاد کن و لباست را پاکیزه دار و از ناپاکی دوری گزین و بر هرکس احسان کنی ابداً منت نگذار و برای خدا صبر پیش گیر"

می‌توان گفت مفاد این سوره این است که از این پس، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باید پیوسته به فکر بیم دادن مردم از نافرمانی خداوند بوده و لحظه‌ای از آن غافل نباشد و بدین گونه بود که اولین آیه‌های کتاب آسمانی دین اسلام به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و ایشان از جانب خداوند به مقام رسالت برگزیده شدند.

" مبعث پیامبرنور و رحمت محمد مصطفی ( ص ) بر همه مسلمین جهان مبارک "

شعرهای کوتاه تبریک عید مبعث,اشعار زیبای تبریک عید مبعث

*0*0*0*0*0*0*0*

*0*0*0*0*0*0*0*0*0*0*0*0*

*0*0*0*0*0*

 تویی هم مصطفی و هم محمد
 تو را در آسمان نامند احمد

تـو کانــون صفـــا مــــرد یقـینی
تو عیـن رحمـه للعـالمینی

تو اکـنـون شهــر علــم و اجتهادی
تو رب النوع شمشیر و جهادی

تو خورشیدی شدی در گوشه غار

 بر نور تو شد خورشید و مه تار

بتـاب و روشنـی بخش جهان باش

مـهـین پیغـمبر آخر زمان باش

عید پیامبری رسول خدا مبارک
از بعثت او جهان جـوان شد

گیتـى چو بهشـت جاودان شد
این عید به اهل دین مبارک

شعرهای کوتاه تبریک عید مبعث,اشعار زیبای تبریک عید مبعث

********************

*****************

********

***

امروز قلب عالم و آدم حرای توست
این کوه نور شاهد حرف خدای توست

مکه دگر برای بزرگیت کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توست

اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول
قران بخوان امین که همین آشنای توست

لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند
وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست

خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند
یعنی تمام تکیه عالم عصای توست

بعد از هزار سال دگر می شناسمت
وقتی که جای جای دلم ردّ پای توست

فریادتان تمام زمین را گرفته است
امروز هر چه می شنوم از صدای توست

شعرهای کوتاه تبریک عید مبعث,اشعار زیبای تبریک عید مبعث

***

********

****************

************************

***********************************

درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟

«تبت یدا… » ابی لهبان شعله می کشند
تا پرده ی نمایش شب را دریده ای

رویت سپیده ای ست که شب های مکه را …
خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای

اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای

باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده ای

راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
 افتاد از شگفتی دست بریده ای

دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای !

بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریده ای

دریای رحمتی و از امواج غصه ها
سهم تمام اهل زمین را خریده ای

حتی کنار این غزلت هم نشسته ای
خط روی واژه های خطایم کشیده ای

گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از آن محمدی که در آیینه دیده ای

فردوسی و شاهنامه از نگاه مترجم انگلیسی

آرامگاه فردوسی در طوس مشهد

هفت سال زمانی طولانی برای ترجمه یک کتاب است، اما نه برای کتابی از جنس شاهنامه فردوسی که ابیات آن به ده‌ها هزار می‌رسد. در حقیقت، دیک دیویس دست به بازی خطرناکی زد که هیچ کس دیگری تن به آن نمی‌داد و آن ترجمه ابیات فاخر فردوسی به زبان انگلیسی است.

 

به جز این، دیویس منظومه‌ عاشقانه‌ای چون "ویس و رامین"، سروده فخرالدین اسعد گرگانی و اثر عارفانه‌ای چون "منطق‌الطیر" عطار را نیز ترجمه کرده تا بدین واسطه او را سرآمد مترجمان شعر کهن فارسی بنامند.
دیک دیویس، متولد ۱۹۴۵ در انگلستان، پیش از انقلاب به ایران سفر کرد و این سفر زمینه آشنایی او با ادبیات و فرهنگ ایرانی را فراهم آورد. همسرش ایرانی است و ترجمه "ویس و رامین" با همکاری او به انجام رسیده. دیویس چهره‌ای آکادمیک محسوب می‌شود که سابقه تدریس ادبیات فارسی در دانشگاه‌های مختلفی مانند دانشگاه تهران، نیوکاستل، کالیفرنیا (سنتا باربارا) و دانشگاه ایالتی اوهایو را دارد. ترجمه‌اش از شاهنامه فردوسی در سه جلد و در خلال سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۳ منتشر شد که جایزه National Endowment for the Humanities را برای او در پی داشت. این ترجمه همچنین توسط نشریه واشنگتن پست به عنوان کتاب سال انتخاب شد.
در آستانه روز فردوسی گفت‌وگویی با او انجام داده‌ایم که می‌خوانید.

جایی به نقل از ونتورث دیلون (Wentworth Dillon)، شاعر سده هفدهم گفته‌اید: «برای ترجمه،

 کار مؤلفی را چنان برگزین که دوست برمی‌گزینی.» شاهنامه فردوسی چه کیفیت یا ویژگی‌هایی

 داشت که شما را وادار به ترجمه‌اش کرد؟


" خیلی چیزها مرا جذب فردوسی می‌کرد. او یک قصه‌گوی شگفت‌انگیز است و بر خلاف بسیاری از نویسندگان، هیچ‌گاه در پی یافتنِ پاسخ‌های آسان برای مسائل دشوار نیست؛ او پیچیدگی‌ انتخاب‌های انسان را درک می‌کند و با آن احساس همدلی دارد؛ فردوسی نسبت به حقیقت، سرشار از حس عشقی شدید، ساده و بی‌واسطه و نسبت به ریا و سنگدلی، سرشار از حس نفرت است"
من سخت بر این باورم که هر مترجمی برای ارائه ترجمه‌ای خوب از اثر یک مولف، می‌باید نسبت به او احساس نزدیکی و هم‌ذات پنداری مسلم داشته باشد.
ترجمه چنین آثاری البته خیلی ساده‌تر است تا ترجمه آثار نویسندگان دیگر؛ و برخی نویسندگان فارسی کاملا معروفی هستند که من گرچه کار آنها را بسیار تحسین می‌کنم، اما واقعا از آنها لذت آن‌چنانی نمی‌برم.
من این کار را خیلی نمی‌پسندم. فکر نمی‌کنم که می‌توانستم در ترجمه آثار این نویسندگان هیچ توفیقی داشته باشم. هیبت فردوسی به شدت مرا گرفته‌، چنان‌چه همه مترجمان اثر او باید چنین حالتی داشته باشند، و بنابراین نمی‌توانم بگویم که به او مانند یک دوست فکر می‌کردم، اما درعین حال آرزو داشتم که وقتم را با او بگذرانم و از او بیاموزم، انگار کسی بخواهد از یک شاعر قدیمی که مورد حرمت و احترامش است، یاد بگیرد.
خیلی چیزها مرا جذب فردوسی می‌کرد. او یک قصه‌گوی شگفت‌انگیز است (و البته شاهنامه پر از قصه‌های شگفت‌انگیز است). اشتیاق او به عدالت، سخت برانگیزاننده است.
او بر خلاف بسیاری از نویسندگان، هیچ‌گاه در پی یافتنِ پاسخ‌های آسان برای مسائل دشوار نیست؛ او پیچیدگی‌ انتخاب‌های انسان را درک می‌کند و با آن احساس همدلی دارد؛ او همان‌قدر که می‌تواند بار مسئولیت و دشواری‌های قرار گرفتن در جایگاه یک حکومت‌شونده را درک کند، بار مسئولیت و دشواری‌های قرار گرفتن در جایگاه یک حکومت‌کننده را نیز حس می‌کند؛ او نسبت به حقیقت، سرشار از حس عشقی شدید، ساده و بی‌واسطه و نسبت به ریا و سنگدلی، سرشار از حس نفرت است؛ و نهایتا این که او هنرمندی حیرت‌انگیز است، چه در لحظه لحظه‌ی اثر سترگش و چه در پیچ و خم‌های معماری کل آن – یعنی چه در مقیاس خُرد و چه در مقیاس کلان.
تمام این‌ها در مجموع مرا جذب اثر او کرد. در عین حال، من نسبت به فرهنگ پارسی بیگانه هستم، اما عاشق این فرهنگم و کشش زیادی نسبت به آن حس می‌کنم؛ می‌خواستم این فرهنگ را تا جایی که در توانم بود، درک کنم و برای فهم یک فرهنگ، چه راهی بهتر از ترجمه شاعر ملی آن وجود دارد؟

شاید طبیعی‌تر این بود که عرفان عطار شما را به سمت شاعر دیگری غیر از فردوسی حماسه‌سرا

 رهنمون کند و پس از ترجمه "منطق‌الطیر"، مثلا دست به ترجمه دیوان حافظ بزنید. اما شما مسیرتان

 را تغییر دادید. چرا؟


از آنجا که این اتفاق افتاده‌، من ‌اکنون در حال ترجمه حافظ هستم یا شاید بهتر باشد بگویم که سعی می‌‌کنم این کار را انجام دهم، چرا که ترجمه حافظ بی‌اندازه دشوار است (در واقع من چهار سال قبل مقاله‌ای منتشر کردم که در ضمن آن توضیح دادم، چرا فکر می‌کنم اثر او غیرقابل ترجمه است. با این حال اکنون دارم سعی می‌کنم که این کار را انجام دهم).
اما پاسخ به سئوال شما؛ مانند اغلب خارجی‌ها، این عرفان شعر فارسی بود که اول از همه مرا جذب خود کرد، زیرا که با آن‌چه در شعر اروپایی وجود دارد، بسیار متفاوت است. اما ترجمه "منطق‌الطیر" عطار با همسرم "افخم دربندی"، مرا به این نتیجه رساند که یکی از مهم‌ترین جذابیت‌های یک اثر، تصاویری است که از زندگی روزمره ارائه می‌دهد.
شاهنامه به سرگذشت بیش از پنجاه نسل می‌پردازد و مدام قهرمانان و پادشاهان جای خود را به قهرمانان و پادشاهان دیگری می‌سپارند.
البته منطق‌الطیر یک اثر عرفانی شگفت‌انگیز محسوب می‌شود، اما در عین حال مجموعه حیرت‌انگیزی از تصاویر دنیای روزمره هم هست، تصاویری از تاجران، عارفان، پادشاهان و غلامان و درباریان و حجره‌داران و در حقیقت همه مردم.
این زندگی روزمره در شعر سده‌های میانی ایران برایم بسیار جذاب شد و من به طور جدی شروع کردم به خواندن آثار قرن یازدهم که هنوز شعر فارسی عرفانی نشده بود، آثار شاعرانی چون فردوسی و گرگانی.
گرگانی اتفاقا شاعری است که معتقدم اصلا قدر دانسته نشده؛ به گمان من "ویس و رامین" او یکی از بزرگ‌ترین منظومه‌های سده‌های میانی است که من در تمام زبان‌ها سراغ دارم و من آن اندازه‌ که هنگام کار بر روی نسخه انگلیسی "ویس و رامین" لذت بردم، هیچ وقت از ترجمه یک اثر دیگر فارسی لذت نبردم. آن هنگام از برخی جهات واقعا احساس می‌کردم که گرگانی دوست من بود.

اجازه بدهید مقایسه‌ای میان شاهنامه با آثار حماسی غرب، همچون "ایلیاد" و "اودیسه" داشته باشیم.

 اصلا چنین مقایسه‌ای صحیح است؟ تفاوت شاهنامه با این آثار در چیست؟ و شبیه‌ترین این منظومه‌ها

  به شاهنامه کدام است؟


ایلیاد و اودیسه به مانند شاهنامه منظومه‌هایی ملی هستند، اما میان این آثار با شاهنامه تفاوت‌ کلانی وجود دارد. برای مثال، هر دو آنها سرگذشت تنها یک نسل را روایت می‌کنند و به همین ترتیب، سراسر منظومه تنها بر چند شخصیت یکسان تمرکز دارد، حال آن که شاهنامه به سرگذشت بیش از پنجاه نسل می‌پردازد و مدام قهرمانان و پادشاهان جای خود را به قهرمانان و پادشاهان دیگری می‌سپارند.
پیچ و خم تاریخ در شاهنامه بسیار آشکارتر است، این که مثلا چه بر شخصیت‌ها گذشته و پیشگویی این‌که در آینده چه روی خواهد داد، به وضوح در شاهنامه به چشم می‌خورد، حال آن‌که حماسه‌های یونانی بیشتر در زمان حالی که بی‌پایان به نظر می‌رسد، روایت می‌شوند.
در حماسه‌های یونانی چندان دغدغه عدالت یا چالش‌های درونی با وجدان مطرح نیست؛ حال آن که فردوسی دغدغه هر دوی این‌ها را داشته‌است. شاهنامه از برخی جهات، بیشتر شبیه حماسه‌های هندی نظیر ماهاباراتا و رامایاناست تا این که به آثار هومر شباهتی داشته باشد؛ در حماسه‌های هندی هم به مانند شاهنامه تعدد شخصیت‌ها به شکلی کلان به چشم می‌خورد و این شخصیت‌ها در عین حال، از نسل‌های مختلفی هستند.
در این حماسه‌ها نیز حس تقدیس عدالت و وجدان وجود دارد، چیزی که غایب بزرگ آثار هومر محسوب می‌شود.

ترکیبی از نثر و نظم؛ این شیوه شما در ترجمه شاهنامه به زبان انگلیسی بوده‌است. گاه کلام فردوسی

را به نظم ترجمه کرده‌اید و گاه به نثر توسل جسته‌اید. این احتمالا پرسشی است که بسیار با آن

 مواجه شده‌اید که چرا این شیوه را انتخاب کردید؟ چرا کل ابیات را به نظم ترجمه نکردید؟ یا چرا اصلا

ترجمه منثوری از کتاب ارائه ندادید؟


معتقدم که شعر می‌باید به شکل شعر ترجمه شود و من نیز می‌خواستم که همه کتاب را به نظم ترجمه کنم. اما دو مسئله مرا از این کار بازداشت.

میل و اشتیاق برای منظومه‌های طولانی در جهان انگلیسی زبان تا حد زیادی فروکش کرده‌است. اثری به این درازا در انگلیسی و آن هم به شعر، احتمالا هیچ خواننده‌ای نخواهد داشت. مطمئن نبودم که چه کار باید بکنم و سپس سنت نقالی را در زبان فارسی به یاد آوردم که در آن داستان‌های شاهنامه بیشتر به نثر روایت می‌شود
اول این‌که زمانی بسیار طولانی از من می‌گرفت و خب، ممکن بود قبل از آن‌که کار را به پایان برسانم، مرده باشم. دوم این‌که اگر هم کار را به پایان می‌رساندم، به احتمال قریب به یقین نمی‌توانستم ناشری برای آن پیدا کنم. هیچ شعر چهارپاره‌ای در انگلیسی نیست که به اندازه شاهنامه طولانی باشد.
گذشته از این، میل و اشتیاق برای منظومه‌های طولانی در جهان انگلیسی زبان تا حد زیادی فروکش کرده‌است. اثری به این درازا در انگلیسی و آن هم به شعر، احتمالا هیچ خواننده‌ای نخواهد داشت. مطمئن نبودم که چه کار باید بکنم و سپس سنت نقالی را در زبان فارسی به یاد آوردم که در آن داستان‌های شاهنامه بیشتر به نثر روایت می‌شود، مگر آن لحظه‌هایی که احساسات به اوج خود می‌رسد و زبان شعر طلب می‌کند.
بنابراین تصمیم گرفتم که کار را به همین سبک در انگلیسی ارائه دهم که هم سبکی ایرانی است و هم در عین حال خوانندگان انگلیسی زبان را جذب خود می‌کند. و این کار خوانندگان بسیاری پیدا کرد. در نتیجه از این مسئله خیلی خشنودم. این انتخاب برای معرفی منظومه به مخاطب انگلیسی زبان به خوبی جواب داد.

اینجا ممکن است بحث وفاداری مترجم به اثر پیش کشیده شود. ترجمه شما از شاهنامه

آیا می‌تواند ظرافت‌های اثر فردوسی را به  مخاطب انگلیسی زبان انتقال دهد؟


البته که نه. همه ترجمه‌ها، حتی بهترین آنها، شکست‌خورده هستند. مهم این است که آدم نهایت تلاش خودش را بکند. با این‌حال من به شدت سعی کردم که به اثر وفادار بمانم، آن‌هم نه فقط به مضمون اثر، بلکه حتی نسبت به لحن، احساس، جایگاه، عظمت و گیرایی این منظومه. درباره این ترجمه یادداشت‌های جالب توجه پرتعدادی در بسیاری از روزنامه‌ها و نشریات مهم منتشر شد، اما هیچ کدام آنها به اندازه یادداشتی که از یک استاد پاکستانی زبان فارسی در یک نشریه گمنام پاکستانی چاپ شد، مرا به وجد نیاورد.
او گفته بود که در بسیاری از لحظات منظوم ترجمه من، زبان به‌قدری شبیه به متن فارسی بود که او می‌توانست با خواندن ترجمه انگلیسی من، متن فردوسی را به فارسی از نو بنویسد. همان‌طور که می‌توانید تصور کنید، من از خواندن آن به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. من فکر می‌کنم که او کمی اغراق کرده بود، اما با این حال من هنوز خرسندم از این‌که نویسنده آن یادداشت متوجه شده بود که من چقدر سخت تلاش کردم تا به متن فردوسی وفادار بمانم.

دیدگاه کلی شما درباره وفاداری به متن در ترجمه شعر چیست؟

آیا به بازسرایی آزادانه شعر اعتقاد دارید، نظیر ترجمه‌ای که کلمن بارکس  از مولوی ارائه داده‌است؟


بزرگ‌ترین پادشاه بخش اسطوره‌ای شاهنامه کیست؟ کی‌خسرو و فقط یکی از پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایش ایرانی است. حال چگونه می‌توانیم این منظومه‌ را "قوم‌گرایانه" بنامیم، در حالی که شخصیت‌هایش به طبقه نژادهایی این چنین درهم‌آمیخته تعلق دارند؛ شخصیت‌هایی که به وضوح، ستودنی آفریده شده‌اند
من این قبیل ترجمه‌‌ها را اصلا نمی‌پسندم. گرچه منظورم این نیست که نباید چنین کاری کرد؛ مسلما هر کسی باید بتواند که هر آن‌چه دوست دارد بنویسد. من فقط می‌گویم که دیگر نباید اسم این را "ترجمه" گذاشت. متنی که بارکس از مولوی ارائه داده‌‌، تقریبا هیچ شباهتی به آن‌چه مولوی به فارسی نوشته‌است، ندارد.

ممکن است برای خوانندگان این گفت‌وگو توضیح بدهید که کدام بخش‌های شاهنامه را به  نثر ترجمه

کردید و کدام بخش‌ها را به نظم؟


نثر نشان از آن دارد که خواندن این بخش‌ها برای مردم نسبتا ساده است، اما نظم، لحن شاعرانه و عظمت اثر را به یاد خوانندگان می‌آورد، یا حداقل من امیدوارم که چنین شود. من آن لحظاتی را برای ترجمه به نظم انتخاب کردم که بار حسی بیشتری داشتند، انگار که تک‌خوانی‌هایی را برای یک اپرا انتخاب کرده باشم.

در ترجمه موزون و مقفای شاهنامه، سبک و زبان شعری کدام شاعر انگلیسی زبان الگوی شما قرار گرفت؟


چهارپاره‌های حماسی در زبان انگلیسی کاملا به مثنوی در زبان فارسی شباهت دارد و به همین خاطر هنگام ترجمه حکایات ایرانی از این شیوه استفاده می‌کنم.
بزرگ‌ترین مترجمان اشعار حماسی، درایدن و پوپ هستند که این اشعار را به شکل چهارپاره‌‌های حماسی در زبان انگلیسی ترجمه کرده‌اند.
به نظر می‌رسد که پوپ مشخصا بیشتر شبیه خودش است تا این که الگوی مطمئنی برای ترجمه محسوب شود. دوست دارم خوانندگان، هنگام خواندن ترجمه‌های من از عطار یا فردوسی یا گرگانی، آنها را در نظر بیاورند، نه پوپ را. و بنابراین الگوی من اساسا درایدن بوده‌ که نه تنها اشعارش بسیار تاثیرگذار و قوی است، بلکه همچنین توانسته‌‌است که شور و احساس مؤلفان را در ترجمه آثارشان منتقل کند. او ویژگی‌های شخصی خودش را به این مؤلفان تحمیل نمی‌کند. بنابراین الگوی اصلی من او بوده‌است.

پیش از این گفته‌اید که شاهنامه آن‌چنان هم که دیگران تصور می‌کنند، اثر قوم‌گرایانه‌ای نیست.

لطفا دراین‌باره توضیح بدهید.


زنان معروف این منظومه را در نظر بیاورید، زنانی که آنها را تحسین می‌کنیم و دوستشان داریم؛ به ندرت در میان آنها زنی پیدا می‌شود که ریشه ایرانی داشته باشد.
سیندخت، رودابه، منیژه و کتایون، همه آنها در اصطلاح فارسی "خارجی" محسوب می‌شوند. قهرمانان ایرانی را در نظر بیاورید که مادرانی خارجی دارند: رستم، سهراب، سیاوش، اسفندیار؛ آنها بزرگ‌ترین قهرمانان این منظومه هستند و هنگامی که شرح مرگ آنها را می‌خوانیم قلبمان به درد می‌آید، اما آنها نیمه ایرانی هستند و از جانب مادر به سرزمین‌های دیگری منتسب می‌شوند.
بزرگ‌ترین پادشاه بخش اسطوره‌ای شاهنامه کیست؟ کی‌خسرو و فقط یکی از پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایش ایرانی است. حال چگونه می‌توانیم این منظومه‌ را "قوم‌گرایانه" بنامیم، در حالی که شخصیت‌هایش به طبقه نژادهایی این چنین درهم‌آمیخته تعلق دارند؛ شخصیت‌هایی که به وضوح، ستودنی آفریده شده‌اند.


و پرسش آخر؛ ترجمه شما از شاهنامه چقدر زمان برد؟


هفت سال؛ زمانی طولانی، اما ارزشش را داشت. برای درک یک اثر ادبی هیچ راهی بهتر از ترجمه آن وجود ندارد و اکنون من شاهنامه را بیشتر از وقتی دوست دارم که کار ترجمه آن را آغاز کردم.

مصاحبه کننده: احسان عابدی

دریغ است که ایران که ویران شود              کنام پلنگان و شیران شود

نمانیم کین بوم ویران کنند                        همان غارت از شهر ایران کنند

ز شاهى و از راى و فرزانگى                     نشاید چنین هم ز مردانگى

نخوانند بر ما کسى آفرین                         که ویرا بود روى ایران زمین

" ابوالقاسم فردوسی "

فردوسی در ادبیات فرانسه

  

فردوسی ، شاعر و سخنور بزرگ ایران ، که اروپائیان او را هومر ایران ، پدر شعر فارسی ، زنده کننده فرهنگ و زبان ایران زمین ، هنرمندی بلند پایه ، سراینده سرود آزادی و یکی از بزرگترین شاعران جهان  نامیده اند ، دیر گاهی است که بر ادبیات فرانسه سایه گسترده است .ریرا هنور سده پنجم هجری پایان نیافته بود که برخی ار داستان های شاهنامه اش از مرزهای ایران گذشته و روانه سرزمین های دور دست گردید .کسانی که نخستین بار این داستان ها را با خود همراه بردند ، مسلمانان پیروز بودند که فرهنگ و تمدنشان از راه اندلس در اروپای قرون وسطی رخنه کرده بود .خنیاگران و شاعران دوره گرد فرانسوی سرگذشت دلاوران ایرانی را از داستان سرایان تازی می شنیدند و آنها را در رمان های قهرمانی و حما سی خود بکار می بردند . جنگ های صلیبی نیز ، که از 1905 تا 1237 دوام یافت ، در پراکندن این داستان ها موثر افتاد . از این رو همانندی های بسیاری میان برخی از داستان های فرانسوی از یک سو ، سرگذشت دلاوران شاهنامه از سوی دیگر ، به چشم می خورد .


نخستین ایرانشناس فرانسوی که در آثار خود از فردوسی و شاهنامه یاد کرده ٌ شاردن ٌ جهانگرد معروف فرانسوی  است . ولی او نیز ، با وجود اطلاعات وسیعی که در باره ایران ، فرهنگ ، زبان و ادب ایران داشت ، فردوسی را حوب نمی شناخت . زیرا اورا تاریخ نویس و وقایع نگار می پنداشت و از ارزش هنری و حما سی شاهنامه آگاه نبود . از این رو  ٌ دربلو ٌ  مولف فرهنگ خاوری و پس از او ٌ اوهسن ٌ  نویسنده تاریخ مشرق زمین نیز به پیروی از شاردن ، فردوسی را مورخ دانسته و اصولا تاریخ سرا سر آسیا را از روی سرگذشت دلاوران شاهنامه تنظیم کردند .


نخستین ادیب و خاور شناس فرانسوی که تا حدی از روی تحقیق در باره فردوسی و شاهنامه سخن گفت  ٌٌ لویی لانگلسن ٌ بود . وی در سال 1788 ، سحرگاه انقلاب فرانسه ، خلاصه ای از شاهنامه را همراه با مقدمه ای بسیار ستایش آمیز در باره فردوسی و زندگی او منتشر نمود و اورا همال سعدی دانسته ودر شگفت است که چگونه شاعری چنین بزرگ در میان فرانسویان ناشناحته مانده است . وی سرگذشت رستم را از آغاز تا کشته شدن سهراب و دیگر حوادث تا مرگ رستم به حیله شغاد شرح می دهد و برای اینکه خوانندگان ارزش هنری شاهنامه را بهتر دریابند ، به تجزیه و تحلیل روحیه برخی از قهرمانان آن می پردازد اما بیان خود را نارسا می یابد و بیم آن دارد که خوانندگان بخواهند زیبایی شاهنامه را از روی ترجمه های نارسای او در یابند .


لانگلس پس از ترجمه برخی از پندهای فردوسی تاسف می خورد که چرا شاهنامه هنوز به زبان فرانسوی در آورده نشده است ، و آرزو می کند که سرانجام کسی بدین کار همت گمارد و از این راه خدمتی بزرگ به دنیای شعر و ادب کند .
بعداز لانگلس  ، خاور شناس دیگری از اهالی اتریش به نام ٌ ژاک دووالنبورگ ٌ به ترجمه شاهنامه پرداخت و چند سال تمام اوقات فراغت خود را بر سر این کار گذاشت و حتی از همسر خود برای رونویس کردن ترجمه ها یاری گرفت ، ولی بخت با او یاری نداشت و در سال 1806 در سن 46 سالگی مرگ او را در ربود و در واپسین لجظات به دوستش گفت  "  دلم می خواست زنده می ماندم... و تربیت فرزندانم و شاهنامه را تمام می کردم " .


دوست وی " بیانکی " خاور شناس دیگری است که در سال 1810 به یاد همکار از دست رفته اش ، آن قسمت از شاهنامه را که وی به زبان فرانسه ترحمه کرده بود ، همراه با مقدمه ای به چاپ رساند .


گفتنی است تا این زمان شاهنامه هنوز به هیچ زبان اروپایی به طورکامل ترجمه نشده بود و حال آن که ، از گلستان سعدی و آثار برخی از شاعران بزرگ ایرانی گاه ترجمه های متعددی در دست بود . لذا ویکتور هوگو و پس از او دیگر شاعران رمانتیک از سعدی ، حافظ ، مولوی و عطار الهام می گرفتند و به فردوسی کمتر توجه می کردند .ویکتور هوگو در پایان شرقیات خود ماخد بیشتر اشعار خود را نام برده ولی هیچیک از آنها را به فردوسی نسبت نداده است . بنابراین می بایست خاورشناسان شاهنامه را به تمامی و در زبانی رسا و گویا به فرانسه ترجمه کنند تا هوگو ودیگر شاعران بتوانند از این سرچشمه الهام سیراب شوند .  این کار بزرگ به همت مردانه  " ژول مول " انجام پذیرفت .ترجمه او هنوز زیباترین و شیواترین ترجمه ای است که از شاهنامه در زبان فرانسه وجود دارد .


" ژول مول "  اصالتا آلمانی و اهل اشتوتگارت بود که تحصیلات خود را در دانشگاه توبینگن با عنوان دکتر در فلسفه  به پایان رسانده بود . وی برای فراگرفتن زبان های شرقی به پاریس آمد و در مدرسه زبان های شرقی به تحصیل پرداخت . در سال 1826 دولت فرانسه اورا مامور ترجمه شاهنامه کرد . او هم از این تاریخ تا پایان عمر یعنی 1876 همه اوقات فراغت خود را بر سر این کار گذاشت . نسخه های متعددی را بررسی و مقابله کرد و برای حل مشکلات خود از هر وسیله ای یاری گرفت و حتی از صاحبنظران ایرانی در باره تفسیر برخی از اشعار فردوسی نظر خواست. تا آن که در سال 1838 جلد اول شاهنامه را همراه با مقدمه ای بسیار مجققانه که هنوز ارزش خود را حفظ کرده است ، به چاپ رسانید . این مقدمه نخستین تجقیق عمیق است که به زبان فرانسه در باره شاهنامه و ارزش حماسی و هنری و تاریخی و شیوه نگارش و تدوین آن ، ماخذ کتبی و شفا هی فردوسی و امانتداری او در نقل روایات ، انجام شده و بدین ترتیب مورد استفاده دیگر خاور شناسان قرار گزفته است .


با ترجمه شاهنامه به زبان فرانسه ، مقالات متعددی در نقد این اثر در نشریات مختلف منتشر گردید و انتقادات و مشاجرات قلمی در طول چند سال متوالی موجب شد که فرانسویان فردوسی را بهتر بشناسند و با شاهنامه بیشتر آشنا شوند . ویکتور هوگو در سال 1859 دوباره به فردوسی روی آورد ، ولی این بار به ستایش او اکتفا نکرد بلکه در ساختن " افسانه قرون " که خود شاهکار بزرگی است ، از فردوسی الهام پذیرفت . هوگو با نبوغ شگفت انگیز خود و به یاری شاهنامه و دیگر آثار هنری کشورهای باستانی ، شاهکاری جاوید پدید آورد و به جای یک ملت ، بشریت را به قهرمانی برگزید و حما سه ای بزرگ در رثای قرن های گم شده و کوشش های از دست رفته ساخت و مژده داد که سرانجام روشنی بر تاریکی پیروز خواهد شد[1][1] . اکنون دیگر فردوسی را همه نویسندگان و شاعران فرانسوی می شناختند و از جایگاه بلندی که در ادبیات جهان داشت آگاه بودند .


" ژول مول "  در سال 1876 ، که در راه ترجمه شاهنامه چهل سال رنح برده بود ، در گذشت و آخرین حلد شاهنامه را پس از او " باربیه دومنار "  استاد زبان و ادبیات فارسی در مدرسه زبان های شرقی به اتمام کار مامور شد و جلد هفتم را به سبک محلدات پیشین چاپ و در سال 1878 منتشر نمود [2][2]. همسر مول نیز در همان سال چاپ ساده ای بدون متن فارسی و تذهیب کاری انتشار داد . اینک شاهنامه به تمامی در دسترس همگان بود و می توانست نویسندگان را بیش از پیش در نگارش داستانها و شاعران را در سرودن اشعار زیبا یاری کند . بدین سان فردوسی از قلمرو محدود ادبیات ایران فراتر رفت و به پهنه ادبیات جهان پیوست .


در سال 1888 محقق دیگری به نام " آدولف آوریل " که به همانندی های شاهنامه و برخی از داستان های اروپایی پی برده بود ، برآن شد که زنان نامور شاهنامه را با زنان مشهور داستان های قرون وسطایی بسنحد و نشان دهد که زن در شاهنامه ، موحود ضعیف و خوار نیست .


" موریس مترلینگ "  نیز بر اساس نمونه ی رودابه ، همسر زال و مادر رستم ، نمایشنامه " پلئاس و ملیزاند "  را پدید آورد و آن را برای اولین بار در 17 ماه می 1895 برای نخستین بار به نمایش گذاشت و این اثر را رستاخیزی در تاریخ ادبیات فرانسه دانسته اند . آنچه در این نمایشنامه تحسین همگان را بر انگیجته بود پرده های اول و سوم بود که به عینه از شاهنامه گرفته شده است .


پس از مترلیتگ ،  " آبل بونار "  به فردوسی روی آورد و حماسه ای زیبا و سراسر لطف و صفا در وصف پادشاهی و عشق وزندگی ساخت و نام " شهریار ایرانی " را بر آن نهاد . بونار شاهکار فردوسی را خوب می شناخت ، ولی در خلق " شهریار ایرانی " تنها به شاهنامه اکتفا نکرد ، بلکه از مجموع مطالعات خود در باره تاریخ ایران و ادبیات فرانسوی و همچنین از سفرنامه های شاردن و تاورنیه یاری گرفت  . بونار به فردوسی عشق می ورزید و اورا سرآمد شاعران حماسه سرا  می دانست . در سال 1934 هنگامی که دولت فرانسه برای بزرگداشت فردوسی حشن هزاره اورا برپا داشت ، بونار نیز از طرف همه شاعران فرانسوی در آن شرکت جست و در سخنرانی زیبا و مفصل خود  ستایش " هومر ایران " را از سر گرفت . سخنرا نی او که بعدها در "  نامه هزاره فردوسی " به چاپ رسید ، زیباترین و ستایش آمیزترین مدیحه ای است که تاکنون در باره فردوسی به زبان فرانسه نوشته شده است .

   نویسنده : علی اسلامی  -   روزنامه مردم سالاری 


 

نگهدار ایران

 

 

چه اندیشه ای، پاک، پویا، بلند

که بر کهکشان بال و پر گسترد

چه روشن نگاهی، که چون آفتاب

به هستی، به هفت آسمان بنگرد.

چه دانای رازی، پژوهنده ای

که در تار و پود جهان ره برد.

خرد را ستاید، چه زیبا، چه نغز

به درگاه آن کس که جان پرورد.

ببین تا خدا را چه سالن یافته ست

چو خواهد که در نامه، نام آورد :

« به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه برنگذرد. »

***

کسی اینچنین آسمانی سرود

نگفته است در زیر چرخ کبود

سخن گسترا ! برتو از جان درود

درود، ای نگهدار ایران، درود

اگر هر درختی به گاه بهار

رخی تازه آرد به باغ وجود:

من آن نیک بختم که در هر زمان

ز گفتار تو، نو کنم تار و پود

چو رو می کنم سوی البرز کوه

بر آن اوج پیداست سیمای تو.

چو بینم چکاد دماوند را

بر او سایه افکنده بالای تو.

فرای روی من هر کران روی توست

تماشای ایران، تماشای تو.

چه رنگین بهشتی ست رویای من

چه دنیای پاکی ست دنیای تو.

***

بتابید در جان ایرانیان

فروغ سخن های والای تو.

بپاخاست ایران، درخشید باز،

به نیروی گفتار شیوای تو.

دهان بست غوغای بیگانه را،

شکوه بلندای آوای تو.

بر آنم که در پاکی و راستی

کسی نیست در دهر همتای تو.

ز نام آوران هم، بر این باورم

نگیرد کسی در جهان جای تو.

 

پیشکش به روان فردوسی ایران

" ملک الشعرا بهار "

 

جامعه شناسی شناخت اندیشه سیاسی فردوسی

آرامگاه فردوسی در شهر طوس خراسان رضوی

در زندگی ایرانیان با تمام پتانسیل های عرفی و شفاهی، شاهنامه به صورت روایت ملی از آغاز تا وصل شدن به تاریخ را دربر می گیرد. روایتی که آمد و شد سران مملکت را در پیچ و تاب حوادث طبیعی به صورت سربلندی هویت ایرانی با شعر نشان می دهد. در این نوشتار در پی آن هستیم که اندیشه سیاسی فردوسی را در متنی عینی تر از بسته بندی های جامعه شناسی شناخت قرار دهیم. جامعه شناسی فهم رفتار جمعی انسانها است به نحوی که بتواند الگوی یکسان یا فرمول تعبیری یکنواختی را ایجاد کند و شناخت سطوح اندیشه گانی در معرفت انسانی است که این دو واژه یعنی ربط دادن ذهنیت به عینیت و یافتن سازه ها و ساختارهای جمعی انسانی برای ابیات و اندیشه های ناب فردوسی است که در شش گزاره به صورت تحلیلی ارائه می شود.

۱) ادبیات:

ایرانیان ادب داشتند. ادب به معنای الگوی عرفی، شفاهی یا کتبی پذیرفته شده در رفتار جمعی انسانهاست. ادب با مذهب، اخلا ق و حکمت ارتباط مستقیم دارد و در اثر تجربه ها و کنش و واکنش های انسانها در محیط اجتماعی شکل می گیرد. زندگی منظم دقیق که در آن جایگاه ها و نقش ها از ثبات نسبی برخوردار باشند ادب را در شکل های سنتی و متافیزیکی الزام آور می کند. شاهنامه فردوسی در مجموعه ادبیات واقع شده است. ادبیات فارسی تقریبا اکثر پتانسیل فلسفه، عرفان، سیاست و اخلا ق ایرانی را در بر می گیرد. در ایران باستان ادب به صورت طبقاتی و جایگاهی مشخص می شد و برای هرمناسک اجتماعی ادب خاص خود را داشتند.

این مورد از ادب غذا خوردن تا ادب حکمرانی تا ادب دیپلماسی میان کشورها و حتی ادب سخن گفتن و نوشتن... را در بر می گرفت. شاهنامه به گونه ای بسیار خاص ادب و سلوک رفتاری ایرانیان در پهنه تاریخ و تجربه زیستی آنها در مقام حکمت و اخلا ق جمعی ای است که در حیا، شرف، خانواده دوستی، شجاعت و اعتدال توصیه می گردد. ادب در اسطوره ها با اعجاز کارهای خارق العاده همراه است و در بخش حماسی شکل آرمانی، انسانی و تعریف شده خود را در زندگی پهلوانان و وزیران و شاهان خردمند نشان می دهد و در دوره تاریخی تا حمله اعراب و سقوط یزد گرد شکل انحطاطی ادب به صورت عینی نمایش داده می شود.

۲) دهقانان:

 آنچه در جامعه شناسی معرفت شاهنامه فردوسی وجود دارد تولید شدن ادب از زاویه دید دهقانان یعنی طبقات متوسط و آزاد اندیش متعهد روستایی است که با ارث اجدادی خویش سعی در زنده کردن خاطره ها و یادهای هویتی خویش دارند.نظا میان می جنگند و به فکر امنیت حال ا ند و دغدغه تجار و بازاریان ارتباط با خارج و کسب سود از معامله. اما آنچه در گوشه ای از طبقه متوسط آن روزگار ایرانیان یعنی دهقانان دغدغه بود حفظ استقلا ل و هویت صلح آمیزی از ایران بود که در اثر هجوم و تجاوز قبایل بی ادب به بازی گرفته شده بود. طبقه متوسط شهری را دبیران و روحانیون و اهالی علم و حکمت وفقه تشکیل می دادند که سعدی و خواجه نظام الملک و ابن مقفع وبلعمی... را در بر می گرفت. طبقه متوسط روستایی را دهقانان خردمند و با وفای به سنت های باستانی ایران همانند فردوسی شکل می داد. می تواند بخواند طبقه متوسط نه همانند طبقات پایین و کارگران در روزمره است و نه همانند طبقات بالا ی دربار و اشراف در جاهلیت پر از ادعای استبدادی. طبقه متوسط خصوصا دهقانان ایران با پشتوانه ارث اجدادی استقلا ل اندیشه گانی دارند که به آنها اجازه می دهد به تاریخ، ادبیات و سنت های عرفی این مرزو بوم در مقابل هر آنچه امنیت ، راستی و عدالت را به هم بریزد با زبان منطق و عقلا نیت بایستند و فردوسی را در این بستر می توان فهمید.

۳) فلسفه تاریخ:

 فلسفه تاریخ روایت زندگی نفس کشیدن و پاسخ به سوال هویتی از آغاز تا اکنون یک ملت را در بر می گیرد. این که که بوده ایم و الا ن در چه وضعیتی هستیم. هیچ کس تاریخ به معنای گذشته و حافظه آدمی را در حد ضرورت های زبانی و ذخیره واژگانی به ارث رسید، نمی تواند انکار کند. فردوسی حکیمی استدلا لی از طبقه دهقانان ایرانی است که قصد دارد ادب ایرانی را در فلسفه تاریخ ایران وارد کند. فلسفه تاریخ غایت مندی و قصه و روایتی از زیست جهان مردمی دارای یک روح فرهنگی در مرزهای فارغ از سیاست، نژاد و خون... را در بر می گیرد. فلسفه تاریخ فرای زمانها و مکانها به اسطوره پناه می برد و شاهنامه با خلق یا بازگویی فرهنگ شفاهی ایرانیان از ابتدای خود سعی می کند ابتدای کتاب زندگی اجتماعی، سیاسی آنها را بنویسد. از خلق شدن انسانها تا سلسله ای از پادشاهان اسطوره ای و اختراعات که هر یک در نبرد با تاریکی و شر، خشکسالی، دروغ... انجام می دادند. از اسطوره حماسه می رسیم به داستان زندگی پهلوانان انس گرفته با فرهنگ ایرانی و سرانجام زوال تاریخ کنونی و واقعیت عینی از تاریخ، فردوسی فلسفه تاریخ ایران را درشکل شفاهی ابتدایی اسطوره ای به نظم در آورد و به تاریخ سپرد. او برخورد ایرانیان با نیروهای خارجی و گوناگون را سنجید اما کار او به صورت تاریخی و عقلا نی برای تاریخ نویسی عقلا نی ادامه پیدا نکرد.

۴) تفیک جایگاه ها:

هر چند که ذهنیت اندیشه گانی فردوسی متافیز یکی و سنتی است و در آن نوعی وحدت نقش، امری طبیعی جلوه می کند اما به علت وجود عقلا نیت فراوان به معنای هر چیز درجایگاه خود بودن اندیشه فردوسی به سمت تفکیک کارکردها حرکت می کند. ایرانآن روزگار از نابودی امنیت و کشته شدن ها ونداشتن صیانت نفس انسانها در بسته تحولا ت سیاسی و اجتماعی به رنج بود. فردوسی دغدغه امنیت و تجاوز نکردن ساخت های نقش به یکدیگر را داشت. او نظامیان، روحانیان، دهقانان، صنعت گران، وزیران، دبیران، دربار و... را در سنت ادبی عرفی خود قرار می داد و عامل بهم ریزی مناسبات و ایجاد شدن جنگ و رخت بستن امنیت و نابودی نفس انسانها را از نفهمیدن نقش خود و تجاوز به سایر نقش ها می دانست. پادشاه و روحانی و نظامی و حتی پهلوان باید کار خود را انجام دهند و از گستراندن حیطه ادب خود به دیگران جلوگیری کنند. بسیاری از جنگها در شاهنامه به خاطر نابود کردن استقلا لطبقات و درهم آمیختن نقش ها و بهم ریزی ادب آنها روی می دهد و شاهنامه حتی دربخش حماسی خود که پهلوانان روح ملی و تمامیت ادب و راستی این سرزمین به شمار می روند اجازه نمی دهد که نقش های دربار و حکمرانی را در سطح لا یه های بالا ی هرم حاکمیت به دست بگیرند.

۵) نگاه اعتدالی به قدرت:

 حکمت ایرانی آرمان گراست وفقه ایرانی واقع گرا. فارابی و غزالی نمونه هایی از اندیشه سیاسی ایران هستند که این دو وجه را به خوبی در دستگاه اندیشه ای خود مبتنی بر ادب حکمرانی ترسیم می کنند. بر این اساس شاهنامه فردوسی با تمام مسوولیت و تعهد اندیشه ای خود در مقابل هویت، زبان و ملیت ایران در ترسیم و تفکیک نقشها به صورت نشان دادن ادب جایگاهی، گونه ای از نگریستن به قدرت را در سامانه خویش به یادگار گذاشته است. شاهنامه درشکل اندیشه های حکومت مندی به قالب اندرزنامه ها و پند و نصیحت نامه ها به شاهان می گنجد. این قالب اندیشه ای با آوردن حکایات و ذکر داستان ها و تاریخ ایران سعی می کند راه و روش و ادب حکمرانی را به دربار و حکومت های حاکم بر این سرزمین بیاموزد. فردوسی نه انزواگرایی حکمت ملا صدرا و فارابی را دارد و نه اندیشه تجویزی ومستقیم در قالب الزامهای دینی و فقهی. او حکیمی تاریخ دان و خردمند است که می خواهد به زمام داران دوران خویش راه ورسم و ادب حکومت را به صورت ناگفته در قالب واژگانی در نثر زبانی و عبرت از تاریخ گذشته باستانی ایران بیاموزد.

او قدرت را به شکل زیرکی و واقع گرا در نیروهای برآمده از خرد و توان فریب مقابل و تقریبا استفاده ابزاری از هر آنچه موجود است برای حفظ سامانه قدرت ملی نشان می دهد. رستم و پیروز بیرون آمدن او از آوردگاه های گوناگون که با نیروی خرد و کمک خدایان اوست همه چهر ه ای واقعی و چند بعدی از قدرت و عصر سنتی شاهنامه را به نمایش می گذارد. پیری، تجربه، استفاده از خرد و زیرکی در چارچوب های قدرتی که همیشه در فصل های حماسی، رستم را در مقابل نیروهای جوان، خودسر، آرمان گرا، مذهبی،... حفظ می کرد به خوبی نشان دهنده شکل واقع گرا در عرصه جدی زندگی است که فردوسی به راحتی آن را به امید و آرزوهای بی تجربه و بی ادبی که جایگاه های خویش و ادب نقشی خود را رعایت نکرده اند نمی دهد و خرد را به آرمان پیروز می گرداند.

۶) نگاه اعتدالی به اخلا ق:

 اخلا ق باید ها و سلوک عملی جمعی انسانهاست. تفکرات متافیزیکی دوره فردوسی علت همه کارها را در دو گروه افراطی جبرگرا و اختیارگرا می داند. اشاعره و معتزله نمونه رادیکال اینگونه اندیشه ها هستند. فردوسی در شاهنامه خویش با وارد کردن دو عنصر سعی دارد سامانه اندیشه سیاست خویش را در میانه ای از اخلا ق ادبی از تجربه زیستی ایرانیان به صورت اندرزی نشان دهد. او ابتدا خرد را در ابتدای شاهنامه آفریده خداوند می داند.

خرد راهنمای انسان و آفریده خداوند است و خرد به معنای استفاده از تجربه و حکمت و عقلا نیتی است که در کنار فهم متافیزیک، فیزیک و زندگی روزمره را در جبر سنت و متافیزیک قرار نمی دهد.از سوی دیگر ابتکار فردوسی در شکل معرفتی آن خلق تاریخ و اعتقاد به معنادار بودن زمان است.اندیشه وروان و ترسیم فضاهای ساختاری نهفته در دل تحولا ت به صورت جاندار بودن زمان و تاثیر فراوان بر زندگی بشر هرچند سویه هایی از جبرگرایی اراده های گزاف را به نمایش می گذارد; اما علت فیزیکی وعقلا نی را برای اعمال بشر نشان می دهد که در هر صورت این فرمول ها برای ترساندن و اندرزدادن او به صورت شکل ها و قاعده های جمعی زندگی بشر کاربرد ادبی و حکومت مندی ایجاد می کند.

 

● برآیند

این نوشتار نانوشته های شاهنامه فردوسی بود تا شاید بتواند گوشه ای بسیار ناچیز در حد اعتلا ی فرهنگ سیاسی ایرانیان با تفاخری اعتدالی در اخلاق ادب ورزانه آنها ایجاد کند. شاهنامه فردوسی به لحاظ توصیفی وضعیت هستی شناسانه اسطوره ای و معرفت شناسانه حماسی دارد و به لحاظ واقعیت علمی اندرزهای زوالی عصر ساسانیان تا سقوط را نشان می دهد.الگوی کاملی از زیست جمعی و روح ملی ایرانیان که در اوج نا امنی ها و ناامیدی ها شرافت واخلا ق و ادب خویش را هرچند با خود خوری و انزوا گرایی حفظ کردند و نسل به نسل طبقات اهل ادب و حکمت و فقه و عرفان منتقل کردند و امروز ما با قالب های آکادمیک و استقرار گرای علوم طبیعی و انسانی و شخصیت های مدرن و پسامدرن ریشه های خویش را در ادبیات و سنت وحدت گرا و قیاسی پارینه خود می نگریم و این پتانسیل وحشتناک تمدنی خویش را که ناخودآگاه برجان و اخلا ق جمعی ما حاکم است بررسی می کنیم تا یا خود را به دست خود بشناسیم یا او ما را به گونه ای رها شده و عصیانی خارج از خرد ورزی و ادب به خودمان و دیگران خواهد شناخت.

هفته نامه طرح نو

" وطنم ایران "

                              

  خوشا    مرز   ایران      عنبر    نسیم                   که  خاکش  گرامی تر  از  زرَ  و  سیم 

 

    هوایش    موافق    به    هر    آدمی                   زمینش      سراسر    پر    از   خرَمی

    فضایش  چو  مینو  به  رنگ  و نگار                   به  یک  سو   زمستان  ، دگر سو بهار

   گر ازفارس گویی، بهشتی خوش است                  همه   مر ز  آن ، خرَم  و دل کش است

   به یک سوی ، اهواز    مینو  سرشت                    که  سبز  است  و  خرَم چو باغ بهشت

    گر از  ملک  کرمان  سرایم  رواست                    که هندوستانی   خوش  آب  و هواست

   به   نزد   کسی    کاو    بود    فرهمند                    یکی   نیل    کوچک     بود     هیرمند

   خراسان  ز چین و ختن خوش تر است                   که  خاکش  به  مانند  مشک  تر  است

   صفاهان  چنو   در   جهان  شهر نیست                   نداند   کسش   کز   خرد    بهر  نیست

    عروس    جهان    است   ملک اراک                    که  سر تا سرش مشک بیز است خاک

    هم  از  عهد   جمشید  و  کاووس  کی                   نبوده  است   ملکی  به   خوبی چو ری

    هم  آن   آذر  آبادگان   گوهری   است                  که  بر  روم و شامش بسی برتری است

    گر   آیی   سوی   رشت   و  مازندران                  پر   از    سبزه   بینی   کران   تا  کران

    همه   بوستانش    سراسر    گل  است                  به   باغ   اندرون   لاله   و  سنبل است

    حکیم ابولقاسم فردوسی "

" 25 اردیبهشت ؛ روز تجلیل از مقام فرهنگی فردوسی "

 

شاهنامه فردوسی, پایان سرایش شاهنامه, 25 اسفندماه پایان سرایش شاهنامه

 

 

 

 

 

ویژگیهای هنری شاهنامه

“شاهنامه”، حافظ راستین سنت های ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بی وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جای نمی ماند.

فردوسی شاعری معتقد و مومن به ولایت معصومین علیهم ‌السلام بود و خود را بنده اهل بیت نبی و ستاینده خاک پای وصی می دانست و تاکید می کرد که:

گرت زین بد آید، گناه من است


 چنین است و آیین و راه من است


 بر این زادم و هم بر این بگذرم


 چنان دان که خاک پی حیدرم

فردوسی با خلق حماسه عظیم خود، برخورد و مواجهه دو فرهنگ ایران و اسلام را به بهترین روش ممکن عینیت بخشید، با تأمل در شاهنامه و فهم پیش زمینه فکری ایرانیان و نوع اندیشه و آداب و رسومشان متوجه می شویم که ایرانیان همچون زمینی مستعد و حاصل خیز آمادگی دریافت دانه و بذر آیین الهی جدید را داشته و خود به استقبال این دین توحیدی رفته اند.

چنان که در سالهای آغازین ظهور اسلام، در نشر و گسترش و دفاع از احکام و قوانینش به دل و جان کوشیدند.

اهمیت شاهنامه فقط در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبارنامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی، ملتی کهن دارد.

ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت ستیز داشته است.

شاهنامه، منظومه مفصلی است که حدوداً از شصت هزار بیت تشکیل شده است و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی، تاریخی است.

فردوسی بر منابع بازمانده کهن، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان می نهد که به قول خودش باد و باران نمی تواند گزندی بدان برساند و گذشت سالیان بر آن تأثیری ندارد.

در برخورد با قصه های شاهنامه و دیگر داستانهای اساطیری فقط به ظاهر داستانها نمی توان بسنده کرد.

زبان قصه های اساطیری، زبانی آکنده از رمز و سمبل است و بی توجهی به معانی رمزی اساطیر، شکوه و غنای آنها را تا حد قصه های معمولی تنزل می دهد.

حکیم فردوسی خود توصیه می کند:

تو این را دوغ و فسانه مدان


 به یکسان روش در زمانه مدان


 از او هر چه اندر خورد با خرد


 دگر بر ره رمز معنی برد

شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی اند.

جنگ کاوه و ضحاک ظالم، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش به دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند.

تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبی ها در برابر ظلم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان محسوب می شود همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می گیرد.

زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبت های گوناگون قرار می دهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان به دفاع از موجودیت این کشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمانش بر می خیزند و جان بر سر این کار می نهند.

برخی از پهلوانان شاهنامه نمونه های متعالی انسانی هستند که عمر خویش را به تمامی در خدمت همنوعان خویش گذرانده است.

پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند.

شخصیت های دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.

آنها مأموران اهریمنند و قصد نابودی و فساد در امور جهان را دارند.

قهرمانان شاهنامه با مرگ، ستیزی هماره دارند و این ستیز نه روی گردانی از مرگ است و نه پناه بردن به کنج عافیت، بلکه پهلوان در مواجهه و درگیری با خطرات بزرگ به جنگ مرگ می رود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ می دزدد.

اغلب داستانهای شاهنامه بی اعتباری دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار می خواند ولی در همین حال آنجا که هنگام سخن عاشقانه می رسد فردوسی به سادگی و با شکوه و زیبایی موضوع را می پروراند.

نگاهی به پنج گنج نظامی در مقایسه با شاهنامه، این حقیقت را بر ما نمایان تر می کند. در پنج گنج، شاعر عارف که ذهنیتی تغزلی و زبانی نرم و خیال انگیز دارد، در وادی حماسه چنان غریق تصویرسازی و توصیفات تغزلی شده که جای و مقام زبان حماسه را فراموش کرده است حال آنکه که فردوسی حتی در توصیفات تغزلی در شأن زبان حماسه، از تخیل و تصاویر بهره می گیرد و از ازدحام بیهوده تصاویر در زبان حماسی اش پرهیز می کند.

تصویر

تصویرسازی

تصویرسازی در شعر فردوسی جایی بسیار مهم دارد. شاعر با تجسم حوادث و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده او را همراه با خود به متن حوادث می برد، گویی خواننده داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است.

تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی اغلب توصیفات طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و . . . در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی موجب هماهنگی جزئی ترین امور در شاهنامه با کلیت داستان ها شده است.

چند بیت زیر در توصیف آفتاب بیان شده است:

چو خورشید از چرخ گردنده سر


 برآورد بر سان زرین سپر

***

پدید آمد آن خنجر تابناک


 به کردار یاقوت شد روی خاک

***

چو زرین سپر برگرفت آفتاب


 سرجنگجویان برآمد ز خواب

و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد:

چو خورشید تابنده شد ناپدید


 شب تیره بر چرخ لشگر کشید

موسیقی

موسیقی در شعر فردوسی از عناصر اصلی شعر محسوب می شود. انتخاب وزن متقارب که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر می کند.

علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، فردوسی با به کارگیری قافیه های محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش می دهد.

اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و نمایش لحظات طبیعت و زندگی از دیگر مشخصات مهم شعر فردوسی است.

برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس


 هوا نیلگون شد، زمین آبنوس


 چو برق درخشنده از تیره میغ


 همی آتش افروخت از گرز و تیغ


 هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش


 ز بس نیزه و گونه گونه درفش


 از آواز دیوان و از تیره گرد


 ز غریدن کوس و اسب نبرد


 شکافیده کوه و زمین بر درید


 بدان گونه پیکار کین کس ندید


 چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر


 ز خون یلان دشت گشت آبگیر


 زمین شد به کردار دریای قیر


 همه موجش از خنجر و گرز و تیر


 دمان بادپایان چو کشتی بر آب


 سوی غرق دارند گفتی شتاب

 

منبع داستانهای شاهنامه

نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود.

این کتاب به دلیل آن که به دستور و سرمایه “ابومنصور توسی” فراهم آمد، به “شاهنامه ابومنصوری” شهرت دارد و تاریخ گذشته ایران به حساب می آید.

اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود در بعضی نسخه های خطی شاهنامه موجود است.

علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است، اما چون به کلی از میان رفته درباره آن نمی توان اظهارنظر کرد.

پس از این دوره در قرن چهارم شاعری به نام دقیقی کار به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را شروع کرد.

دقیقی زردشتی بود و در جوانی به شاعری پرداخت.

او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد.

دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم در آورد.

دقیقی، هزار بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود ۳۶۷ یا ۳۶۹ هـ. ق) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود.

فردوسی استاد و هشمهری دقیقی کار ناتمام او را دنبال کرد.

از این رو می توان شاهنامه دقیقی را منبع اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.

 

بخش های اصلی شاهنامه

موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت ساسانیان به دست اعراب است و کلاً به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم می شود.

دوره اساطیری 

این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان می آید. تمدن ایرانی در این زمان تکوین می یابد. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن در این دوره صورت می گیرد.

در این عهد جنگها غالباً جنگ های داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگ ترین مشکل این عصر بوده است. (بعضی احتمال داده اند که منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بوده اند که با آریایی های مهاجم همواره جنگ و ستیز داشته اند)

در پایان این عهد، ضحاک دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت می نشیند، اما سرانجام پس از هزار سال فریدون به یاری کاوه آهنگر و حمایت مردم او را از میان می برد و دوره جدید آغاز می شود.

دوره پهلوانی

 

دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع می شود. ایرج، منوچهر، نوذر، گرشاسب به ترتیب به پادشاهی می نشیند. جنگهای میان ایران و توران آغاز می شود.

پادشاهی کیانی مانند: کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار می آیند. در این عهد دلاورانی مانند: زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور می کنند.

سیاوش پسر کیکاووس به دست افراسیاب کشته می شود و رستم به خونخواهی او به توران زمین می رود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب می گیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور می کند و اسفندیار به دست رستم کشته می شود.

مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود، شغاد از بین می رود و سیستان به دست بهمن پسر اسفندیار با خاک یکسان می گردد، و با مرگ رستم دوره پهلوانی به پایان می رسد.

دوره تاریخی

این دوره با ظهور بهمن آغاز می شود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی می رسند.

در این زمان اسکندر مقدونی به ایران حمله می کند و دارا را که همان داریوش سوم است می کشد و به جای او بر تخت می نشیند.

پس از اسکندر دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان می گردد و سپس ساسانیان روی کار می آیند و آن گاه حمله عرب پیش می آید و با شکست ایرانیان شاهنامه به پایان می رسد.

«حکیم ابوالقاسم فردوسی» در سال ۳۲۹ هجری در «طبران» طوس به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود که ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. فردوسی در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش به دست می آورد، به کسی محتاج نبود؛ اما بتدریج، آن اموال را از دست داد و به تهیدستی گرفتار شد.
وی از همان زمان که به کسب علم و دانش می پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد و به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید. همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر انداخت تا شاهنامه را به نظم در آورد. چنان که از گفته خود او  بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده و پس از یافتن نسخه اصلی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرده است. او در این باره می گوبد:


بسی رنج بردم بدین سال سی


 عجم زنده کردم بدین پارسی


 پی افکندم از نظم کاخی بلند


 که از باد و باران نیابد گزند


 بناهای آباد گردد خراب


 ز باران و از تابش آفتاب

فردوسی در سال ۳۷۰ یا ۳۷۱، به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار، هم خود او ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم برخی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند، او را یاری می کردند. ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالها، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود، دچار فقر و تنگدستی شد.


اَلا ای برآورده چرخ بلند                      چه داری به پیری مرا مستمند


 چو بودم جوان برترم داشتی               به پیری مرا خوار بگذاشتی


 به جای عنانم عصا داد سال               پراکنده شد مال و برگشت حال

فردوسی نیز مانند بابک سعی در بازگشت آیین زرتشت و زبان پارسی به ایران داشت. با این تفاوت که فردوسی قصد داشت با قلمش به مردم یادآوری کند که چه بودند و حال چه شدند. او توانست با قلم و سرشت زیبای خود، زبان پارسی را به مردم بازگرداند، اما به دلیل برخی از شعرهایش، مورد خشم خلیفه وقت قرار گرفت. فردوسی و بابک تلاش بسیاری کردند تا به ایرانیان، هویت راستین شان را یادآور شوند. فردوسی تا حدودی موفق بود و توانست با شاهنامه، زبان پارسی را به ایران زمین بازگرداند، ولی بابک نتوانست به هدفش برسد.
بر خلاف آنچه که مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را تنها به دلیل علاقه شخصی و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار، بتدریج ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاه بزرگی درآورد و با این تصور که سلطان محمود، قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت. اما سلطان محمود که بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی، به اشعار ستایش آمیز شاعران علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود، تشویق نکرد.
علت اینکه شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست. برخی گفته اند که به سبب بدگویی حسودان، فردوسی نزد سلطان محمود به بی دینی متهم شد. در حقیقت، ایمان فردوسی به شیعه- که سلطان محمود آن را قبول نداشت- هم به این موضوع اضافه شد و از این رو، سلطان به او بی اعتنایی کرد.
برخی از شاعران دربار سلطان محمود نسبت به فردوسی حسادت ورزیده و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود، پست و ناچیز جلوه داده بودند. به هر حال، سلطان محمود، شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت :


«شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم؛ و اندر 
سپاه من، هزار مرد چون رستم هست».


فردوسی از این بی اعتنایی سلطان محمود برآشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات، غزنین را ترک کرد و مدتی در شهرهای هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت، تا آنکه سرانجام در زادگاه خود «طوس» درگذشت. فردوسی را در شهر «طوس» و در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد، سلطان محمود از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود، پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجویی کنند. اما روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند. از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود که او نیز هدیه سلطان محمود را نپذیرفت.
جنازه فردوسی اجازه دفن در گورستان مسلمانان را نیافت. منابع مختلف، علت دفن نشدن او در گورستان مسلمانان را مخالفت یکی از دانشمندان متعصب طوس (چهار مقاله نظامی عروضی) دانسته‌اند.
شاهنامه نه تنها بزرگترین و پرمایه ترین مجموعه شعر به جا مانده از عهد سامانی و غزنوی است، بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران باستان و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی به شمار می رود.
فردوسی طبع لطیفی داشت، سخنش از طعنه، هجو، دروغ و چاپلوسی به دور بود و تا جایی که می توانست از به کار بردن کلمه های غیر اخلاقی خودداری می کرد. او در وطن دوستی، سری پر شور داشت؛ از این رو، به داستانهای کهن و تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید و از تورانیان و رومیان و اعراب – به دلیل صدماتی که بر ایران وارد آورده بودند – نفرت داشت.

ویژگیهای هنری شاهنامه


شاهنامه نگاهبان راستین سنتهای ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بدون وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جا نمی ماند. فردوسی شاعری معتقد و مومن به ولایت معصومین علیهم ‌السلام بود و خود را بنده اهل بیت نبی و ستاینده خاک پای وصی می دانست و تاکید می کرد که:


گرت زین بد آید، گناه من است


 چنین است و آیین و راه من است


 بر این زادم و هم بر این بگذرم


 چنان دان که خاک پی حیدرم

فردوسی با خلق حماسه عظیم خود، دو فرهنگ ایران و اسلام را به بهترین شکل ممکن در هم آمیخت. اهمیت شاهنامه تنها در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبار نامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن، ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی ملتی کهن دارد؛ ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت در ستیز بوده است.
شاهنامه از حدود شصت هزار بیت تشکیل شده و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی اند. جنگ کاوه و ضحاک ستمگر، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش با دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارد.
دیدگاه فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه پشتیبان خوبیها در برابر ستم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان به شمار می رود، همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می گیرد. زیبایی و شکوه ایران نیز آن را در معرض رنجها و سختیهای گوناگون قرار می دهد و از این رو، پهلوانانش با تمام توان به دفاع از هستی این کشور و ارزشهای ژرف انسانی مردمانش بر می خیزند و در این راه، جان خود را نیز فدا می کنند. برخی از پهلوانان شاهنامه، نمونه متعالی انسانهایی هستند که عمرشان را به تمامی در اختیار همنوعان خود قرار داده اند؛ پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند. شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور، وجودشان آکنده از فتنه گری، بدخویی و تباهی است. آنها ماموران اهریمنند و قصد نابودی و تباهی در کار جهان را دارند.
قهرمانان شاهنامه ستیزی همیشگی با مرگ دارند و این ستیز، نه رویگردانی از مرگ است و نه پناه بردن به کنج پارسایی؛ بلکه پهلوان در رویارویی و درگیری با خطرهای بزرگ، به جنگ مرگ می رود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ دور می سازد.
بیشتر داستانهای شاهنامه، فانی بودن دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار رهنمون می سازد، با وجود این، آنجا که زمان بیان سخن عاشقانه می رسد، فردوسی به سادگی و با شکوه و زیبایی خاص خود، موضوع را می پروراند.

تصویرسازی


تصویرسازی در شعر فردوسی جایگاه ویژه ای دارد. شاعر با تجسم رخدادها و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده، او را همراه با خود به متن حوادث می برد؛ گویی خواننده، داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است. تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی بیشتر توصیفهای طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و . . . در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی، موجب هماهنگی جزیی ترین امور در شاهنامه با کلیت داستانها شده است. چند بیت زیر در توصیف آفتاب آمده است:


چو خورشید از چرخ گردنده سر


 برآورد بر سان زرین سپر


 پدید آمد آن خنجر تابناک


 به کردار یاقوت شد روی خاک


 چو زرین سپر برگرفت آفتاب


 سرجنگجویان برآمد ز خواب


 و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد:


چو خورشید تابنده شد ناپدید

شب تیره بر چرخ لشگر کشید

موسیقی

موسیقی از عناصر اصلی شعر فردوسی به شمار می رود. انتخاب وزن متقارب[۱] که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر می کند. فردوسی علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، با به کارگیری قافیه های محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی، تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش می دهد. اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و نمایش لحظه های طبیعت و زندگی، از دیگر ویژگیهای مهم شعر فردوسی است.


برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس                       هوا نیلگون شد، زمین آبنوس


 چو برق درخشنده از تیره میغ                           همی آتش افروخت از گرز و تیغ


 هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش                       ز بس نیزه و گونه گونه درفش


 از آواز دیوان و از تیره گرد                                  ز غریدن کوس و اسب نبرد


 شکافیده کوه و زمین بر درید                             بدان گونه پیکار کین کس ندید


 چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر                              ز خون یلان دشت گشت آبگیر


 زمین شد به کردار دریای قیر                            همه موجش از خنجر و گرز و تیر


 دمان بادپایان چو کشتی بر آب                         سوی غرق دارند گفتی شتاب

سرچشمه داستانهای شاهنامه

نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود. این کتاب، چون به دستور «ابومنصور توسی» و با سرمایه او فراهم آمد، به «شاهنامه ابومنصوری» مشهور است و جزء تاریخ گذشته ایران به شمار می رود. اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود، در برخی از نسخه های خطی شاهنامه موجود است. علاوه بر این، یک شاهنامه منثور دیگر به نام «شاهنامه ابوالموید بلخی» نیز قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف شده است، اما چون به کلی از میان رفته، نمی توان درباره آن اظهار نظر کرد.
پس از این دوره، در قرن چهارم، شاعری به نام «دقیقی» به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را آغاز کرد. دقیقی، زرتشتی بود و در جوانی، اشعاری در مدح برخی از امیران چغانی و سامانی سرود و جوایز گرانبهایی دریافت کرد. وی به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ابومنصوری را – که به نثر بود- به نظم در آورد. دقیقی بیش از هزار بیت از این شاهنامه را نسروده بود که کشته شد (حدود ۳۶۷ یا ۳۶۹ ﻫ.ق) و فردوسی، استاد و همشهری دقیقی، کار ناتمام او را دنبال کرد. از این رو، می توان شاهنامه دقیقی را سرچشمه اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.

بخش های اصلی شاهنامه

موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم، از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا سرنگونی حکومت ساسانیان به دست اعراب است که به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم می شود.

دوره اساطیری

این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد، از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان می آید. تمدن ایرانی در این زمان به وجود آمد. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن، در این دوره صورت می گیرد. در این عهد، بیشتر جنگها داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگترین مشکل این عصر بوده است (برخی احتمال داده اند که منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بوده اند که همواره با آریاییهای مهاجم، جنگ و ستیز داشته اند).
در پایان این عهد، ضحاک، دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت می نشیند، اما سرانجام، پس از هزار سال، فریدون به یاری کاوه آهنگر و با حمایت مردم، او را از میان می برد و دوره جدید آغاز می شود.

دوره پهلوانی

دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع می شود. ایرج، منوچهر، نوذر و گرشاسب، به ترتیب، به تخت پادشاهی می نشینند. جنگ میان ایران و توران آغاز می شود. پادشاهان کیانی مانند کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار می آیند. در این عهد، دلاورانی مانند زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور می کنند.
سیاوش پسر کیکاووس، به دست افراسیاب کشته می شود و رستم به خونخواهی او، به توران زمین می رود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب می گیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور می کند و اسفندیار به دست رستم کشته می شود. مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود «شغاد» از بین می رود و سیستان به دست «بهمن» پسر اسفندیار با خاک یکسان می گردد و با مرگ رستم، دوره پهلوانی به پایان می رسد.

دوره تاریخی

این دوره با ظهور بهمن آغاز می شود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی می رسند. در این زمان، اسکندر مقدونی به ایران حمله می کند و دارا یا همان داریوش سوم را می کشد و به جای او بر تخت می نشیند. پس از اسکندر، دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان می گردد و سپس ساسانیان روی کار می آیند و آنگاه، حمله عرب پیش آمده و با شکست ایرانیان، شاهنامه به پایان می رسد.
از زمان دفن فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ قمری به دستور «میرزا عبدالوهاب خان شیرازی»، والی خراسان، محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند. پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثار ملی به اصرار رئیس و نایب ‌رئیسش، «محمدعلی فروغی» و «سید حسن تقی‌زاده»، متولی تجدید بنای آرامگاه فردوسی شد و با جمع‌آوری هزینه این کار از مردم (بدون استفاده از بودجه دولتی) که از ۱۳۰۴ هجری شمسی شروع شد، آرامگاهی ساختند که در سال ۱۳۱۳ افتتاح گردید. این آرامگاه به علت نشست، در سال ۱۳۴۳ دوباره تخریب و تا سال ۱۳۴۷ بازسازی شد.
استاد بزرگ بی بدیل ، حکیم ابوالقاسم منصور بن حسن فردوسی طوسی، حماسه سرای بزرگ ایران و یکی از شاعران مشهور عالم و ستاره در خشنده آسمان ادب فارسی و از مفاخر نامبردار ملت ایرانست که به علت همین عظمت مقام و مرتبت ، سرگذش مانند دیگر بزرگان دنیای قدیم با افسانه و روایات مختلف در آمیخته است. مولد او قریه باژ از قراء ناحیه طابران (یا: طبران) طوس بود، یعنی همانجا که امروز آرامگاه اوست، و او در آن دِه در حدود سال ۳۲۹ – ۳۳۰ هجری، در خانواده ای از طبقه دهقانان چشم به جهان هستی گشود.چنان که می دانیم “دهقانان” یک طبقه از مالکان بودند که در دوره ی ساسانیان (و چهار پنج قرن اول از عهد اسلامی) در ایران زندگی می کردند و یکی از طبقات اجتماعی فاصل میان طبقه کشاورزان و اشراف درجه اول را تشکیل می دادند و صاحب نوعی “اشرافیت ارضی” بودند .

زندگانی آنان در کاخهایی که در اراضی خود داشتند می گذشت . آنها به وسیله ی “روستاییان” از آن اراضی بهره برداری می نمودند و در جمع آوری مالیات اراضی با دولت ساسانی و سپس در عهد اسلام با دولت اسلام همکاری داشتند و حدودا تا زمان حمله مغول به تدریج بر اثر فتنه ها و آشوبها و تضییقات گوناگون از بین رفتند. اینان در حفظ نژاد و نسب و تاریخ و رعایت آداب و رسوم ملی، تعصب و سختگیری خاص می کردند و به همین سبب است که هر وقت در دورهی اسلامی کسی را “دهقان نژاد” می دانستند مقصود صحت نژاد ایرانی او بود و نیز به همین دلیل است که در متون فارسی قرون پیش از مغول “دهقان” به معنی ایرانی و مقابل “ترک” و “تازی” نیز استعمال می شده است .

فردوسی به خاطر تعلق به این طبقه از جامعه، از تاریخ ایران وسرگذشت نیاکان خویش آگاهی داشت، به ایران عشق می ورزید، به ذکر افتخارات ملی علاقه داشت. وی از خاندانی صاحب مکنت و ضیاع و عقار بود و به قول نظامی عروضی صاحب چهار مقاله، در دیه باژ «شوکتی تمام داشت و به دخل آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود» . ولی این بی نیازی پایدار نماند ؛ زیرا او همه سودهای مادی خود را به کناری نهاد و وقتی تاریخ میهن خود و افتخارات گذشته آن را در خطر نیستی و فراموشی یافت زندگی خود را به احیاء تاریخ گذشته مصروف داشت و از بلاغت و فصاحت معجزه آسای خود در این راه یاری گرفت . از تهیدستی نیندیشید، سی سال رنج برد، و به هیچ روی، حتی در مرگ پسرش، از ادامه کار باز نایستاد، تا شاهنامه را با همه ی رونق و شکوه و جلالش، جاودانه برای ایرانی که می خواست جاودان باشد، باقی می گذارد «که رحمت بر آن تربت پاک باد»فردوسی ظاهراً در ابتدای قتل دقیقی (حدود ۳۶۷ ۳۶۹ ه) به نظم داستانهای منفردی از میان داستانهای قدیم ایرانی سرگرم بود، مثل داستان “بیژن و گرازان”، که بعدها آنها را در شاهنامه ی خود گنجانید و گویا این کار را حتی در حین نظم شاهنامه ابومنصوری یا بعد از آن نیز ادامه می داد و داستانهای منفرد دیگری را مانند اخبار رستم، داستان رستم و سهراب، داستان اکوان دیو، داستانهای مأخوذ از سرگذشت بهرام گور، جداگانه به نظم در می آورد . اما تاریخ نظم این داستانها مشخص نیست و تنها بعضی از آنها دارای تاریخ نسبتا روشن و آشکاری است. مثل داستان سیاوش که در حدود سال ۳۸۷ ه. سروده شده و نظم داستان نخجیر کردن رستم با پهلوانان در شکارگاه افراسیاب که در ۳۸۹ شروع شد.

 آغاز نظم شاهنامه:

 اما نظم شاهنامه، یعنی شاهنامه ای که در سال ۳۴۶ هجری به امر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق سپهسالار خراسان فراهم آمده بود، دنباله ی اقدام دقیقی شاعرست در همین مورد. دقیقی بعد از سال ۳۶۵ که سال جلوس نوح بن منصور سامانی بود، به امر او شروع به نظم شاهنامه ابومنصور کرد ولی هنوز بیش از هزار بیت آن را به نظم در نیاورده بود که به دست بنده ای کشته شد. بعد از شهرت کار دقیقی در دهه ی دوم از نیمه ی دوم قرن چهارم و رسیدن آوازه ی آن و نسخه ای از نظم او به فردوسی، استاد طوس بر آن شد که کار شاعر جوان دربار سامانی را به پایان برد. ولی مأخذی را که دقیقی در دست داشت مالک نبود و می بایست چندی در جست و جوی آن بگذراند .

 بر حسب اتفاق یکی از دوستان او در این کار وی را یاری کرد و نسخه ای از شاهنامه منثور ابومنصوری را بدو داد و فردوسی از آن هنگام به نظم شاهنامه دست یازید، بدین قصد که کتاب مدون و مرتبی از داستانها و تاریخ کهن ترتیب دهد. تاریخ این واقعه ، یعنی شروع به نظم شاهنامه ، صریحاً معلوم نیست ولی با استفاده از قرائن متعددی که از شاهنامه مستفاد می گردد و با انطباق آنها بر وقایع تاریخی، می توان آغاز نظم شاهنامه ابومنصوری را به وسیله استاد طوس سال ۳۷۰ – ۳۷۱ هجری معلوم کرد.این کار بزرگ، خلاف آنچه تذکره نویسان و افسانه سازان جعل کرده اند، به امر هیچ یک از سلاطین، خواه سامانی و خواه غزنوی، انجام نگرفت بلکه استاد طوس به صرافت طبع، بدین مجاهدت عظیم دست زد و در آغاز کار فقط از یاوری دوستان خود و یکی از مقتدرین ایرانی نژاد محلی در طوس بهره مند شد که نمی دانیم که بود ، ولی چنانکه فردوسی خود می گوید او دیری نماند و بعد از او مردی دیگر، هم از متمکنان و بزرگان محلی طوس، به نام “حیی” یا “حسین” بن قتیبه ، شاعر را زیربال رعایت گرفت و درامور مادی، حتی پرداخت خراج سالانه، یاوری نمود، و مردی دیگر به نام “علی دیلمی” هم در این گونه یاوریها شرکت داشت. اما اینان همه از یاوران و دوستان و بزرگان محلی طوس یا ناحیه طابران بودند و هیچ یک پادشاه و سلطان نام آوری نبودند.

 تذکره نویسان در شرح حال فردوسی نوشته اند که او به تشویق سلطان محمود به نظم شاهنامه پرداخت . علت این اشتباه آن است که نام محمود در نسخه موجود شاهنامه، که دومین نسخه شاهنامه فردوسی است، توسط خود شاعر گنجانیده شد و نسخه اول شاهنامه ( که منحصر بود به منظوم ساختن متن شاهنامه ابومنصوری ) ، موقعی آغاز شده بود که هنوز ۱۹ سال از عمر دولت سامانی باقی بود و اگر فردوسی تقدیم منظومه خود را به پادشاهی لازم می شمرد ناگزیر به درگاه آل سامان، که خریدار این گونه آثار بودند، روی می نمود نه به درگاه سلطانی که هنوز روی کار نیامده بود. محمود ترکزاد غزنوی نه تنها در ایجاد شاهنامه استاد طوس تأثیری نداشت بلکه قصد قتل گوینده آن، به گناه دوست داشتن نژاد ایرانی و اعتقاد به تشیع، را داشت .

اتمام اولین نسخه شاهنامه:

گفتیم که فردوسی، مدتی پیش از به دست آوردن نسخه ی شاهنامه منثور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، در دوران جوانی و پیش از چهل سالگی، سرگرم نظم بعضی از داستانهای قهرمانی بود و بنا بر شرحی که گذشت در حدود سال ۳۷۰ ۳۷۱ هجری نسخه شاهنامه منثور ابومنصوری را به یاری یکی از دوستان طوسی خود به دست آورد و به نظم آن همت گماشت، و پس از سیزده یا چهارده سال، در سال ۳۸۴ یعنی ده سال پیش از آشنایی بادربار محمود غزنوی، آن را به پایان رسانید. تاریخ مذکور درپاره ای از نسخ قدیمی شاهنامه دیده می شود.
در ترجمه ای که فتح بن علی بنداری اصفهانی به حدود سال ۶۲۰ – ۶۲۴ از شاهنامه به عربی ترتیب داد، باز تاریخ ختم شاهنامه سال ۳۸۴ است.


به مـاه سفنـدار مـذ روز اَرد


 سـرآمــد کنـون قصــه یـزد گــرد


 بنـام جهـان داور کـرد گار


 زهجرت سه صدسال وهشتاد و چار


 مقایسه ترجمه البنداری با شاهنامه معمول ، این نکته را بر ما روشن می کند که بسیاری از مطالب موجود در شاهنامه های متداول در آن ترجمه موجود نیست . از اینجا دریافت می شود که نسخه مورد استفاده البنداری کوتاه تر و مختصرتر بود.

منابع:

تبیان

دانشنامه رشد

رهپو

" بزرگداشت مقام علمی پژوهشی محمدعلی سپانلو "

محمد علی سپانلو در سال 1319 در تهران دیده به جهان گشود. وی به علت بیماری در تاریخ 21 اردیبهشت  1394از دنیا رفت . وی فارغ التحصیل دانشکده حقوق دانشگاه تهران است.

سپانلو از جمله شاعران معاصر است که به زبانی مستقل و مشخص در شعر دست یافته است . عصیانهای روحی شاعر ، خصیص زبان ویژه و مستقل اوست .

سپانلو در اشعارش بیش از حد به کلمات دشوار عربی و سیر در زوایای مبهم و مصراعهای طولانی و پیچیده می پردازد و تا دردهای انسان و جامعه و تمدن صنعتی امروز را بازگوید .وی در این را از نظر زبانی ، ابتدا تحت تاثیر سیطره زبان رویایی  و اتشی بود ، اما کم کم زبان مشخص و مستقل خود را یافت و به زوایایی تازه و شکلهایی نو در شعر معاصر دست پیدا کرد . اشعار سپانلو در قالب نو و سپید است .

سپانلو در سرایش منظومه توانایی قابل بحثی دارد ترکیب واژه های عربی و فارسی در کنار هم قرار دادن واژه های امروزی و روزگار گذشته و اینکه همه چیز را باید از دیدگاه تاریخی دید. از مشخصه های شعر سپانلو است .

 

شعر سپانلو عمدتا شعر فرم و پرداختن به جلوه های صوری کلام است . و او در این راه در زمینه های گوناگون دست به تجربه زده است . از ویژگیهای دیگر شعر سپانلو تلفیق فضاهای زندگی قدیمی با زندگی امروزی است که در نهایت شاعر میخواهد با این کار تصاویری از تمدن و دنیای صنعت به دست دهد. اما گاه این تصاویر دور از ذهن و اغلب تجربه نشده به نظر میرسد و احساس ساختگی بودن تصاویر و پیچیدگی مصنوع و سردرگمی را در خواننده ایاد میکند . او با کار گرفتن کلمات پرطمطراق و برخی اصطلاحات تاریخی و افسانه ای و محلی همواره به دنبال فضاهای خاصی در شعر میگردد

سپانلو در ساختن ترکیبات و تعبیرهای نو و بدیع ، زبانی توانا دارد که نشانگر آشنایی عمیق او با شعر کلاسیک فارسی است . محمد علی سپانلو با زبانی مستقل و مشخص ، و ترکیبی از تاریخ ، افسانه و سیاست  ، نوعی شعر اجتماعی خاص را با بیان کردن دردهای انسان امروزی محصور در دنیای تکنولوژی آفریده است .

 

آثار :

مجموعه اشعار

  1. آه ... بیابان  - ۱۳۴۲
  2. خاک  -۱۳۴۴
  3. رگبارها -۱۳۴۶
  4. پیاده‌روها  -۱۳۴۷
  5. سندباد غایب  -۱۳۵۲
  6. هجوم -۱۳۵۶ 
  7. نبض وطنم را می گیرم  -۱۳۵۷
  8. خانم زمان  -۱۳۶۶
  9. ساعت امید  -۱۳۶۸
  10. خیابان ها , بیابان ها  -۱۳۷۱
  11. فیروزه در غبار  -۱۳۷۷
  12. پاییز در بزرگراه  -۱۳۷۹
  13. ژالیزیانا  -۱۳۸۱

سایر تالیفات

  1. مردان(مجموعه ۵ قصه)  -۱۳۴۹
  2. بازآفرینی واقعیت : مجموعه ۲۷ قصه از ۲۷ نویسنده معاصر ایران  -۱۳۴۹
  3. نویسندگانِ پیشروِ ایران (تاریخچه رمان، قصه کوتاه ، نمایشنامه و نقد ادبی در ایران معاصر)  -۱۳۶۲
  4. چهار شاعرِ آزادی : جستجوی در سرگذشت و آثار عارف , عشقی, بهار , فرخی یزدی (چاپ ۱۹۹۴ (میلادی) , استکهلم)  -۱۳۷۷
  5. تعلق و تماشا
  6. هزار و یک شعر (آنتولوژی شعر نو فارسی در قرن بیستم)، انتشارات کاروان
  7. قصهٔ قدیم - ۱۱۱ قصه از سرچشمه های ایران و اسلام انتشارات کاروان
  8. شعر رقصان شمس،انتشارات کاروان

ترجمه

  1. آن‌ها به اسب‌ها شلیک می‌کنند. نوشتهٔ هوراس مک‌کوی.
  2. مقلدها -  نوشته گراهام گرین
  3. شهربندان -   نوشته آلبر کامو
  4. عادلها -   نوشته آلبر کامو
  5. کودکی یک رییس" نوشته سارتر
  6. دهلیز و پلکان -  اشعار یانیس ریتسوس
  7. گیوم آپولینر در آیینه آثارش -   اشعار و زندگینامه گیوم آپولینر

 

اینک کبوتران که سراسیمه میپرند

چون فوجهای کشتی جنگی

در سنگسارهای بلا فیل

اینک مرا ز فبله نشانی است بی نشان

اینک مرا به کعبه مقامی ایست بی مقام

در حضرت شماست که شاعر

از دردهای بادیه آزاد می شود

وز نعمت کریم دستی

کز برج کهنه منظره استخوانی ش

خواهد خمید

تا انحنای گردن زائر

دیدی که خاک جمله فسانه ست...

لیلی که در قبیله ی میران ِ بادیه

اکنون عروس ِ کهنه ی دنیای کهنه ای!

من از خیام ِ ژنده ی رؤیایم

خرگاه ِ باشکوه ِ تو را دیده ام

کز عمق خواب های فراموش می گذشت.

بر من، خدای من، چه هجوم آوریده اید

فوج ِ حرامیان

فوج ِ غریبگان

پویان، نقاب بر رُخ ِ مردان.

من می سپارم آری، با مرد ِ راهزن

کشکول ها و توبره ام را

آن سان که داده بود غزالی

من خسته هستم

از توشه ی جهانی کزآن،

لیلی!

با من دو لیف ِ خرما بود

و غم!

در این درازناک ِ سفر!

لیلی!

این زاد ِ راه ِ هیچ مسافر نیست.

لیلی من از تو هیچ زیانی ندیده ام

زیرا که تو چکیده ای از خاطر منی

زیرا که من ز خویشتن تو را آفریده ام

زیرا ک من ز خویش ترا آفریده ام

اما مرا توقع این ماجرا نبود

کز باد پوچ ناملموس

این شکل ناشناس شود ترکیب

و از میان خاک بخواند

اندوه زندگانی من را

 

" میلاد حضرت علی ( ع ) مبارک " :

عکسهای حرم مطهر حضرت علی در نجف

دلتنگم

یا علی ( ع)

شیعه ام اما

دوستداران اندکند

امام عصرتت بسیار تنهاست

گل های شب بویت تنها مانده اند    1

قافله ی عشق سال ها پیش رهسپار شده اند

ما جا مانده ایم         2

حتی

به گرد بیت المعمورت هم گشتن       3   

آرامم نمی کند          

                    

ستارگان آسمانی هم

کم سو شده اند

دیگر رایحه نرگس نمی آید

شاید این غبار نسیان و گناه بنده گانت باشد

آدینه ها می آیند و  رهسپاری نیست

پلکان عرش را به مهد هبوط کردم          

4

تا شاهدی باشم از آینده گانم

نگاه آسمانی ام را

به مهد ارزانی کردم

اما

در عاشورا پرپر شد

در طلائیه جاری شد

 و

به تمامی دل های عاشقت تقدیمی بود

با تو در کوچه و پس کوچه های عشق           5

گذر خواهم کرد

در کوفه

در کعبه

رد پایت را می جویم

طلایی ترین راهت از عرش به مهد آمده

پیروانت اندکند

طبقی از گل های رازقی و یاس

تقدیمت می کنم

تو زیباترین کلام حقی

رایحه ات را دوستداران ثارالله حس می کنند          6

********************************************

1- جانبازان

2- عاشقان واقعی خدا

3- طواف به دور کعبه

4- من و شهدا

5- حضرت علی ( ع)

6- امام حسین ( ع)

دل نوشته ایی از رویاپوراحمدگربندی * پنجشنبه  1394/02/11* 22:40 شب

" 4 اردیبهشت روز بزرگداشت مقام شیخ بهایی "


زندگینامه شیخ بهایی

 شیخ بهاء الدین ، محمدبن حسین عاملی معروف به شیخ بهایی دانشمند بنام دوره صفویه است. اصل وی از جبل عامل شام بود. بهاء الدین محمد ده ساله بود که پدرش عزالدین حسین عاملی از بزرگان علمای شام بسوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنی گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول گردید.

 
مرگ این عارف بزرگ و دانشمند را به سال ۱۰۳۰ و یا ۱۰۳۱ هجری در پایان هشتاد و هفتمین سال حیاتش ذکر کرده اند.وی در شهر اصفهان روی در نقاب خاک کشید و مریدان پیکر او را با شکوهی که شایسته شان او بود ، به مشهد بردند و در جوار حرم هشتمین امام شیعیان به خاک سپردند.

 
شیخ بهایی مردی بود که از تظاهر و فخر فروشی نفرت داشت و این خود انگیزه ای برای اشتهار خالص شیخ بود.شیخ بهایی به تایید و تصدیق اکثر محققین و مستشرقین ، نادر روزگار و یکی از مردان یگانه دانش و ادب ایران بود که پرورش یافته فرهنگ آن عصر این مرز و بوم و از بهترین نمایندگان معارف ایران در قرن دهم و یازدهم هجری قمری بوده است.

 

شیخ بهایی شاگردانی تربیت نموده که به نوبه خود از بزرگترین مفاخر علم و ادب ایران بوده اند، مانند فیلسوف و حکیم الهی ملاصدرای شیرازی و ملاحسن حنیفی کاشانی وعده یی دیگر که در فلسفه و حکمت الهی و فقه و اصول و ریاضی و نجوم سرآمد بوده و ستارگان درخشانی در آسمان علم و ادب ایران گردیدند که نه تنها ایران ،بلکه عالم اسلام به وجود آنان افتخار می کند. از کتب و آثار بزرگ علمی و ادبی شیخ بهایی علاوه بر غزلیات و رباعیات دارای دو مثنوی بوده که یکی به نام مثنوی "نان و حلوا" و دیگری "شیر و شکر" می باشد و آثار علمی او عبارتند از "جامع عباسی، کشکول، بحرالحساب و مفتاح الفلاح والاربعین و شرع القلاف، اسرارالبلاغه والوجیزه". سایر تالیفات شیخ بهایی که بالغ بر هشتاد و هشت کتاب و رساله می شود همواره کتب مورد نیاز طالبان علم و ادب بوده است.

 

"شیخ بهایی"


بهاء الدین محمد بن عزالدین حسین بن عبدالصمد بن شمس الدین محمد بن حسن بن محمد بن صالح حارثی همدانی عاملی جبعی (جباعی) معروف به شیخ بهائی در سال ۹۵۳ ه.ق ۱۵۴۶ میلادی در بعلبک متولد شد. او در جبل عامل در ناحیه شام و سوریه در روستایی به نام "جبع" یا "جباع" می زیسته و از نژاد "حارث بن عبدالله اعور همدانی" متوفی به سال ۶۵ هجری از معاریف اسلام بوده است.

 
ناحیه "جبل عامل" همواره یکی از مراکز شیعه در مغرب آسیا بوده است و پیشوایان و دانشمندان شیعه که از این ناحیه برخاسته اند، بسیارند. در هر زمان، حتی امروزه فرق شیعه در جبل عامل به وفور می زیسته اند و در بنیاد نهادن مذهب شیعه در ایران و استوار کردن بنیان آن مخصوصاً از قرن هفتم هجری به بعد یاری بسیار کرده و در این مدت پیشوایان بزرگ از میان ایشان برخاسته اند و خاندان بهائی نیز از همان خانواده های معروف شیعه در جبل عامل بوده است.

 

بهاءالدین در کودکی به همراه پدرش به ایران آمد و پس از اتمام تحصیلات، شیخ الاسلام اصفهان شد. چون در سال ۹۹۱ هجری قمری به قصد حج راه افتاد، به بسیاری از سرزمینهای اسلامی از جمله عراق، شام و مصر رفت و پس از ۴ سال در حالی که حالت درویشی یافته بود، به ایران بازگشت.

 

وی در علوم فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت، مجموعه تألیفاتی که از او بر جای مانده در حدود ۸۸ کتاب و رساله است. وی در سال ۱۰۳۱ ه.ق در اصفهان درگذشت و بنابر وصیت خودش جنازه او را به مشهد بردند و در جوار مرقد مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام جنب موزه آستان قدس دفن کردند.

 
شخصیت ادبی شیخ بهایی

ـ بهائی آثار برجسته ای به نثر و نظم پدید آورده است. وی با زبان ترکی نیز آشنایی داشته است. عرفات العاشقین (تألیف ۱۰۲۲ـ ۱۰۲۴)، اولین تذکره ای است که در زمان حیات بهائی از او نام برده است.

 
بهترین منبع برای گردآوری اشعار بهائی، کشکول است تا جائی که به عقیده برخی محققان، انتساب اشعاری که در کشکول نیامده است به بهائی ثابت نیست. از اشعار و آثار فارسی بهائی دو تألیف معروف تدوین شده است؛ یکی به کوشش سعید نفیسی با مقدّمه ای ممتّع در شرح احوال بهائی، دیگری توسط غلامحسین جواهری وجدی که مثنوی منحول « رموز اسم اعظم » (ص ۹۴ ـ ۹۹) را هم نقل کرده است. با این همه هر دو تألیف حاوی تمام اشعار و آثار فارسی شیخ نیست.

 
اشعار فارسی بهائی عمدتاً شامل مثنویات، غزلیات و رباعیات است. وی در غزل به شیوه فخرالدین عراقی و حافظ، در رباعی با نظر به ابو سعید ابوالخیر و خواجه عبدالله انصاری و در مثنوی به شیوه مولوی شعر سروده است. ویژگی مشترک اشعار بهائی میل شدید به زهد و تصوّف و عرفان است. ازمثنوّیات معروف شیخ می توان از اینها نام برد: «نان و حلوا یا سوانح سفر الحجاز»، این مثنوی ملمّع چنانکه از نام آن پیداست در سفر حج و بر وزن مثنوی مولوی سروده شده است و بهائی در آن ابیاتی از مثنوی را نیز تضمین کرده است. او این مثنوی را به طور پراکنده در کشکول نقل کرده و گردآورندگان دیوان فارسی وی ظاهراً به علت عدم مراجعه دقیق به کشکول متن ناقصی از این مثنوی را ارائه کرده اند.

 
«نان و پنیر»، این اثر نیز بر وزن و سبک مثنوی مولوی است؛ «طوطی نامه» نفیسی این مثنوی را که از نظر محتوا و زبان نزدیکترین مثنوی بهائی به مثنوی مولوی است، بهترین اثر ادبی شیخ دانسته و با آنکه آن را در اختیار داشته جز اندکی در دیوان بهائی نیاورده و نام آن را نیز خود براساس محتوایش انتخاب کرده است.

 

«شیر و شکر»، اولین منظومة فارسی در بحر خَبَب یا مُتدارک است. در زبان عربی این بحر شعری پیش از بهائی نیز مورد استفاده بوده است. « شیر و شکر » سراسر جذبه و اشتیاق است و علی رغم اختصار آن (۱۶۱ بیت در کلیات، چاپ نفیسی، ص ۱۷۹ ـ ۱۸۸؛ ۱۴۱ بیت در کشکول، ج ۱، ص ۲۴۷ ـ ۲۵۴) مشحون از معارف و مواعظ حکمی است، لحن حماسی دارد و منظومه ای بدین سبک و سیاق در ادب فارسی سروده نشده است؛ مثنویهایی مانند «نان و خرما»، «شیخ ابوالپشم» و «رموز اسم اعظم» را نیز منسوب بدو دانسته اند که مثنوی اخیر به گزارش میر جهانی طباطبائی (ص ۱۰۰) از آنِ سید محمود دهدار است. شیوه مثنوی سرایی بهائی مورد استقبال دیگر شعرا، که بیشتر از عالمان امامیه اند واقع شده است. تنها نثر فارسی بهائی که در دیوان های چاپی آمده است، « رساله پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش » است.

 
بهائی در عربی نیز شاعری چیره دست و زبان دانی صاحب نظر است و آثار نحوی و بدیع او در ادبیات عرب جایگاه ویژه ای دارد. مهمترین و دقیقترین اثر او در نحو، « الفوائد الصمدیه » معروف به صمدیه است که به نام برادرش عبدالصمد نگاشته است و جزو کتب درسی در مرحله متوسط علم نحو در حوزه های علمیه است. اشعار عربی بهائی نیز شایان توجه بسیار است. معروفترین و مهمترین قصیده او موسوم به « وسیله الفوزوالامان فی مدح صاحب الزّمان علیه السلام » در ۶۳ بیت است که هر گونه شبهه ای را در اثناعشری بودن وی مردود می سازد. بهائی در ارجوزه سرایی نیز مهارت داشت و دو ارجوزه شیوا یکی در وصف شهر هرات به نام « هراتیه یا الزّهره » (کشکول، ج۱،ص ۱۸۹ ـ ۱۹۴) و دیگر ارجوزه ای عرفانی موسوم به « ریاض الارواح » (کشکول، ج۱، ص۲۲۵ ـ ۲۲۷) از وی باقی مانده است.

 
دوبیتیهای عربی شیخ نیز از شهرت و لطافت بسیاری برخوردار بوده که بیشتر آنها در اظهار شوق نسبت به زیارت روضة مقدّسه معصومین علیه السلام است.

 

شیخ محمدرضا فرزند شیخ حرّعاملی (متوفی ۱۱۱۰) مجموعه لطیفی از اشعار عربی و فارسی شیخ بهائی را در دیوانی فراهم آورده است. اشعار عربی وی اخیراً با تدوین دیگری نیز به چاپ رسیده است. بخش مهمی از اشعار عربی بهائی، لُغَز و معمّاست.

 
از بررسی شیوه نگارش بهائی در اکثر آثارش، این نکته هویداست که وی مهارت فراوانی در ایجاز و بیان معمّا آمیز مطالب داشته است. وی حتی در آثار فقهی اش این هنر را به کار برده که نمونه بارز آن «رسائل پنجگانه الاثناعشرّیه »، است. این سبک نویسندگی در « خلاصه الحساب، فوائد الصمّدیه، تهذیب البیان و الوجیزه فی الدرایه » آشکاراتر است. بهائی تبحّر بسیاری در صنعت لغز و تعمیه داشته و رسائل کوتاه و لغزهای متعدّد و معروفی به عربی از وی بر جا مانده است. مانند:

 

« لغزالزبده » ( لغزی است که کلمه زبده از آن به دست می آید )، « لغزالنحو »، « لغزالکشّاف » ، « لغزالصمدیه »، « لغزالکافیه » و « فائده ». نامدارترین اثر بهائی الکشکول، معروف به « کشکول شیخ بهائی» است که مجموعه گرانسنگی از علوم و معارف مختلف و آینه معلومات و مشرب بهائی محسوب می شود.

 
بهائی در شمار مؤلفان پر اثر در علوم مختلف است و آثار او که تماماً موجز و بدون حشو و زواید است، مورد توجه دانشمندان پس از او قرار گرفته و بر شماری از آنها شروح و حواشی متعدّدی نگاشته شده است. خود بهائی نیز بر بعضی تصانیف خود حاشیه ای مفصّل تر از اصل نوشته است.

 

از برجسته ترین آثار چاپ شده بهائی می توان از اینها نام برد: « مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین» ( تألیف ۱۰۱۵)، که ارائه فقه استدلالی شیعه بر مبنای قرآن (آیات الاحکام) و حدیث است. این اثر دارای مقدمه بسیار مهمی در تقسیم احادیث و معانی برخی اصطلاحات حدیثی نزد قدما و توجیه تعلیل این تقسیم بندی است. از اثر مذکور تنها باب طهارت نگاشته شده و بهائی در آن از حدود چهارصد حدیث صحیح و حسن بهره برده است؛ «جامع عباسی»، از نخستین و معروفترین رساله های علمیه به زبان فارسی؛ « حبل المتین فی اِحکام احکام الدّین » (تألیف ۱۰۰۷)، در فقه که تا پایان صلوه نوشته است و در آن به شرح و تفسیر بیش از یکهزار حدیث فقهی پرداخته شده است؛ « الاثنا عشریه » در پنج باب طهارت، صلات، زکات، خمس، صوم و حج است. بهائی دراین اثر بدیع، مسائل فقهی هر باب را به قسمی ابتکاری بر عدد دوازده تطبیق کرده است، خود وی نیز بر آن شرح نگاشته است.

 
« زبده الاصول » این کتاب تا مدتها کتاب درسی حوزه های علمی شیعه بود و دارای بیش از چهل شرح و حاشیه و نظم است. « الاربعون حدیثاً » (تألیف ۹۹۵) معروف به اربعین بهائی ؛ « مفتاح الفلاح » (تألیف ۱۰۱۵) در اعمال و اذکار شبانه روز به همراه تفسیر سورة حمد. این اثر کم نظیر که گفته می شود مورد توجه و تأیید امامان معصوم علیه السّلام قرار گرفته است.

 
« حدائق الصالحین » (ناتمام)، شرحی است بر صحیفة سجادیه که هر یک از ادعیة آن با نام مناسبی شرح شده است. از این اثر تنها الحدیقه الهلالیه در شرح دعای رؤیت هلال (دعای چهل و سوم صحیفة سجادیه) در دست است.

 
« حدیقة هلالیه » شامل تحقیقات و فوائد نجومی ارزنده است که سایر شارحان صحیفه از جمله سید علیخان مدنی در شرح خود موسوم ریاض السالکین از آن بسیار استفاده کرده اند. همچنین فوائد و نکات ادبی، عرفانی، فقهی و حدیثی بسیار در این اثر موجز به چشم می خورد.

 


خدمات شیخ بهائی

در عرف مردم ایران، یخ بهائی به مهارت در ریاضی و معماری و مهندسی معروف بوده و هنوز هم به همین صفت معروف است، چنانکه معماری مسجد امام اصفهان و مهندسی حصار نجف را به او نسبت می دهند. و نیز شاخصی برای تعیین اوقات شبانه روز از روی سایه آفتاب یا به اصطلاح فنی، ساعت آفتاب یا صفحه آفتابی و یا ساعت ظلی در مغرب مسجد امام (مسجد ش-ا-ه سابق) در اصفهان هست که می گویند وی ساخته است.

 

 

زندگینامه شیخ بهایی

 
در احاطه وی در مهندسی مساحی تردید نیست و بهترین نمونه که هنوز در میان است، نخست تقسیم آب زاینده رود به محلات اصفهان و قرای مجاور رودخانه است که معروف است هیئتی در آن زمان از جانب ش-ا-ه عباس به ریاست شیخ بهائی مأمور شده و ترتیب بسیار دقیق و درستی با منتهای عدالت و دقت علمی در باب حق آب هر ده و آبادی و محله و بردن آب و ساختن مادیها داده اند که هنوز به همان ترتیب معمول است و اصل طومار آن در اصفهان هست.

 
دیگر از کارهای علمی که به بهائی نسبت می دهند طرح ریزی کاریز نجف آباد اصفهان است که به نام قنات زرین کمر، یکی از بزرگترین کاریزهای ایران است و از مظهر قنات تا انتهای آبخور آن ۹ فرسنگ است و به ۱۱ جوی بسیار بزرگ تقسیم می شود و طرح ریزی این کاریز را نیز از مرحوم بهائی می دانند.

 

دیگر از کارهای شیخ بهائی، تعیین سمت قبله مسجد امام به مقیاس چهل درجه انحراف غربی از نقطه جنوب و خاتمه دادن به یک سلسله اختلاف نظر بود که مفتیان ابتدای عهد صفوی راجع به تشخیص قبله عراقین در مدت یک قرن و نیم اختلاف داشته اند.

 
یکی دیگر از کارهای شگفت که به بهائی نسبت می دهند، ساختمان گلخن گرمابه ای که هنوز در اصفهان مانده و به حمام شیخ بهائی یا حمام شیخ معروف است و آن حمام در میان مسجد جامع و هارونیه در بازار کهنه نزدیک بقعه معروف به درب امام واقع است و مردم اصفهان از دیر باز همواره عقیده داشته اند که گلخن آن گرمابه را بهائی چنان ساخته که با شمعی گرم می شد و در زیر پاتیل گلخن فضای تهی تعبیه کرده و شمعی افروخته در میان آن گذاشته و آن فضا را بسته بود و شمع تا مدتهای مدیدهمچنان می سوخت و آب حمام بدان وسیله گرم می شد و خود گفته بود که اگر روزی آن فضا را بشکافند، شمع خاموش خواهد شد و گلخن از کار می افتد و چون پس از مدتی به تعمیر گرمابه پرداختند و آن محوطه را شکافتند، فوراً شمع خاموش شد و دیگر از آن پس نتوانستند بسازند. همچنین طراحی منارجنبان اصفهان که هم اکنون نیز پا برجاست به او نسبت داده می شود.

 

زندگینامه شیخ بهایی

 استادان شیخ بهائی

 

آن طور که مؤلف عالم آرا آورده است، استادان او بجز پدرش از این قرار بوده اند: "تفسیر و حدیث و عربیت و امثال آن را از پدر و حکمت و کلام و بعضی علوم منقول را از مولانا عبدالله مدرس یزدی مؤلف مشهور حاشیه بر تهذیب منطق معروف به حاشیه ملا عبدالله آموخت. ریاضی را از ملا علی مذهب ملا افضل قاضی مدرس سرکار فیض کاشانی فرا گرفت و طب را از حکیم عماد الدین محمود آموخت و در اندک زمانی در منقول و معقول پیش رفت و به تصنیف کتاب پرداخت."

 

"مؤلف روضات الجنات استادان او را پدرش و محمد بن محمد بن محمد ابی الطیف مقدسی می شمارد و گوید که صحیح بخاری را نزد او خوانده است."

 

علاوه بر استادان فوق در ریاضی؛ "بهائی نزد ملا محمد باقر بن زین العابدین یزدی مؤلف کتاب مطالع الانوار در هیئت و عیون الحساب که از ریاضی دانان عصر خود بوده نیز درس خوانده است."

 

تصاویری از خانه شیخ بهایی

خانه شیخ بهایی

 

خانه شیخ بهایی

 

خانه شیخ بهایی

 

دست خط منسوب به شیخ بهائی. مورخ ۱۰۰۸ق. در کتاب تحریر اکر در موضوع ریاضی

دست خط منسوب یه شیخ بهایی