از جمــادی مـــُردم و نـــامی شـدم
وز نمـــا مـردم به حیوان بــــر زدم
مـــردم از حیـــوانی و آدم شــــدم
پس چـــه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمــلـة دیـگــر بمـــیرم از بشـــر
تا بـــرآرم از ملایـــک بــال و پــر
وز ملـک هم بــایــدم جستـن ز جو
کُــلُّ شَــیءهـالــک الـــّا وجــهه
بــار دیـگر از مـلـک قــربـان شـوم
آنچـه انــدر وهم ناید آن شــــــوم
پس عـدم گــردم عـدم چون ارغنون
گـویــــدم کــــانّا إِلَیــه راجــعون
مولانا جلال الدین بلخی مولوی
حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو
باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو…
مولانا جلال الدین بلخی مولوی
ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا
مولانا جلال الدین بلخی مولوی
شیوههای پیامبر(ص) در اداره بیتالمال
1- عدم ذخیرهسازی
اموالی
که به دست آن حضرت میرسید اگر حق جنگ جویان و یا فقیران و امثال آنها
بود، در اسرع وقت بین آنها تقسیم میکرد و سعی داشت چیزی از اموال عمومی
نزد آن حضرت باقی نماند. غنیمتهای جنگی را در همان میدان جنگ تقسیم
میکرد؛ در جنگ خیبر بعد از انجام جنگ، دستور داد تا غنیمتها را در
همانجا گرد آورده و تقسیم کنند.(21)
بله
گاهی صلاح مسلمانان در آن بود که بعد از خروج از میدان جنگ و در محل دیگر،
غنیمتها را تقسیم کنند. نمونهاش جنگ بدر است که آن حضرت با نخستین
اختلاف یاران خود در نحوه تقسیم غنیمتها روبهرو شد، چرا که هر کسی خود
را سزاوارتر از دیگری میدانست؛ کسانی که از جان پیامبرحفاظت کرده بودند
عمل خود را مهمتر از عمل دیگری میدانستند و کسانی که در میدان جنگ بودند،
خود را بر دیگران در استحقاق غنیمتها مقدم میپنداشتند. در این وقت
پیامبر برای رفع اختلاف و عدم دو دستگی، تمام غنیمتها را به عبدالله بن
کعب سپرد و عدهای را مأمور نگهداری و حمل و نقل آن اموال کرد تا اینکه در
نزدیکی مدینه آنها را به طور مساوی بین رزمندگان تقسیم کرد.(22)
آخرین
پولی که به دست آن حضرت رسید 000/800 درهم بود که از بحرین برای ایشان
آوردند و آن حضرت از جای برنخاست تا اینکه همه آن اموال را بین مسلمانان
تقسیم کرد.(23)
2- مساوات در تقسیم
آن
حضرت در تقسیم غنیمتها و سایر اموال بیتالمال، قانون عدل و انصاف را
رعایت میکرد و به همه مردم بهطور یکسان سهم میداد؛ امتیازات شخصی،
قبیلهای، سنی، سبقت در قبول اسلام، شرکت در جنگ بدر، سفید و سیاه، آزاد و
برده و امثال آنها را در کسب سهم از اموال بیتالمال، دخالت نمیداد.(24)
بدین وسیله، دیدگاه طبقاتی و مناسبات ستمگرانه برخاسته از آن را باطل اعلام
کرد و انسانها را کنار هم و در یک صف متحد قرار داد.
سعد بن ابیوقاص
در تقسیم غنائم بدر به پیامبر اعتراض کرد و گفت: آیا مرا که از اشراف
بنیزهرهام، با این آبکشها و باغبانهای یثرب، یکسان میبینی؟ آن حضرت از
شنیدن این سخن، سخت آزرده شد و فرمود: هدف من از این جنگ، حمایت از
بیچارگان در برابر زورمندان است. من برای این برانگیخته شدم که تمام
تبعیضات و امتیازات موهوم را ریشهکن سازم و تساوی در برابر حقوق را در
میان مردم جایگزین آن کنم.(25)
3- محافظت از بیتالمال
پیامبر
اکرم(ص) برای حفاظت از بیتالمال خصوصاً در جنبه احقاق حقوق و رعایت حریم
آن توسط مردم، شیوههای تبلیغاتی و عملی مختلفی به کار میبرد، از جمله:
الف. ابلاغ
آن
حضرت برای آنکه مردم حقوق بیتالمال را رعایت کنند، آنان را با وظایف خود
درخصوص بیتالمال آشنا میکرد. گاه اصل حکم شرعی را ابلاغ میکرد و گاه
تفصیل و جزئیات حکم شرعی را بیان میکرد. (26) و در بعضی اوقات با
نامهنگاری، به تعلیم احکام و وظائف مردم نسبت به بیتالمال میپرداخت، مثل
ارسال نامه به سوی سعد هذیم- والی جذام- که در آن احکام زکات تشریح شده و
به مردم دستور داده شده است که زکات و خمس را به فرستاده آن حضرت تحویل
دهند.(27)
ب. تبشیر و انذار
یکی دیگر از شیوههای آن حضرت در حفاظت
از حریم بیتالمال و احقاق حقوق آن، بشارت به ثواب و ذکر آثار خوب ادای
حقوق بیتالمال مثل خمس، زکات و امثال آن است و گاه انذار مسلمانان از تمرد
و سرپیچی از انجام وظائف خود نسبت به حقوق بیتالمال و ذکر آثار سوء عدم
ادای حقوق آن است.(28) پیامبر بعد از فتح خیبر و بعد از جمعآوری غنیمتها
در نقطه خاصی، به یکی از رزمندگان دستور داد که بگو: بر هر مسلمانی که
غنیمت به دست آورده و اگرچه نخ و سوزنی باشد، باید آن را تحویل دهد؛ زیرا
خیانت، مایه ننگ در دنیاست و در روز قیامت آتش بر جانش میشود.(29)
روز
حرکت از سرزمین خیبر، ناگهان بر غلامیکه مأمور بستن کجاوههای پیامبر اکرم
بود، تیری اصابت کرد و همان دم جان سپرد. مأموران به جستوجو پرداختند،
تحقیقات آنها به جایی نرسید، همگی گفتند: بهشت بر او گوارا باشد. ولی
پیامبر فرمود: من با شما در این جریان، هم عقیده نیستم، زیرا عبایی که بر
تن اوست از غنیمتها بوده و او آن را به خیانت برده و روز قیامت بهصورت
آتش او را احاطه خواهد کرد. در این لحظه یک نفر از سربازان پیامبر گفت: من
دو بند کفش از غنیمتها بدون اجازه برداشتهام. حضرت فرمود: آن را برگردان و
گرنه روز قیامت بهصورت آتش در پای تو قرار میگیرد.(30)
و نیز فرمود:
«لا تزال امتی بخیر مالم یتخاونوا و ادوا الامانهًْ و اتوا الزکاهًْ و اذا
لم یفعلوا ذلک ابتلوا بالقحط و السنین(31)؛ امت من هیچ وقت از خیر و برکت
جدا نمیشوند مادامی که به یکدیگر خیانت نکنند و امانت را ادا کنند و زکات
[اموالشان را] پرداخت کنند و اگر چنین نکردند به قحطی و خشکسالی مبتلا
خواهند شد».
و باز فرمود: «خمسهًْ لعنتهم- و کل نبی مجاب- الزائد فی
کتاب الله و التارک لسنتی و المکذب بقدر الله و المستحل من عترتی ما حرم
الله والمستأثر بالفیء المستحل له؛(32) پنج کساند که من و هر پیامبر
مستجابالدعوهای آنها را لعنت کردهایم: آن کس که در کتاب خدا آیهای را
زیاد گرداند؛ کسی که سنت و روش مرا رها کند; کسی که قضا و قدر خدا را تکذیب
کند؛ کسی که حرمت اهلبیت ما را نگه ندارد و کسی که اموال عمومی را به خود
منحصر سازد و [تصرف] در آن را به نفع خود حلال شمارد».
ج. توبیخ و مجازات
آن حضرت متجاوزان به بیتالمال را بهصورتهای مختلف لفظی و عملی، توبیخ و مجازات میکرد.
پیامبراکرم(ص)
مردی از قبیله ازد - که او را ابن لیثیه نیز میگفتند- برای گرفتن زکات
طایفهای از مسلمانان مأمور کرد، او مأموریت را انجام داده و اموال را به
مدینه نزد پیامبر آورد و به دروغ عرض کرد: این زکات اموال است و این یک
هدیهای است که به خود من دادهاند. پیامبر به منبر رفت و پس از حمد
خداوند، فرمود: همانا من کسی را برای کاری میفرستم و او میآید و میگوید
این، زکات و آن دیگر، هدیهای است که به من دادهاند! پس چرا در خانه پدر و
مادر خود نمینشینند تا ببینند آیا هدیهای برای او میآورند؟ به خدایی که
جان من در دست قدرت اوست، کسی که چیزی از زکات را بردارد روز قیامت بر
گردن او [بهصورت آتش] پیچیده میشود.(33)
آن حضرت پنج نفر را از مسجد
بیرون کرد و فرمود: «اخرجوا من مسجدنا لا تصلوا فیه و انتم لا تزکون(34)؛
از مسجد ما خارج شوید و در آن نماز نخوانید چون شما زکات نمیدهید».
د. طرد افراد نالایق از مسئولیت بیتالمال
یکی
از یاران آن حضرت عرض کرد: آیا یکی از پستها را به من واگذار میکنی؟ آن
حضرت دست بر شانه او زد و فرمود: «انک ضعیف و انها امانهًْ (و الامانهًْ
ثقیلهًْ) و انها یومالقیامهًْ خزی و ندامهًْ الا من اخذها بحقها و ادی
الذی علیه فیها؛(35) تو ضعیفی و «مسئولیت»، امانت است [و بار امانت سنگین
است] و آن مسئولیت، روز قیامت بدبختی و پشیمانی است مگر آنکه به حق گرفته
شود و حق آن ادا شود».
ه. ثبت اموال
آن حضرت برای حفاظت از حریم
بیتالمال، به ثبت اموال میپرداخت. زبیر و جهم بن صلت را مأمور ثبت ورود و
خروج زکات کرد و معیقب بن ابیفاطمه را مأمور ثبت اموال غنیمتهای جنگی
نمود.(36) اگر قطعه زمین یا چشمه و دیگر اموال غیرمنقول را به فرد یا گروهی
واگذار میکرد، علاوه بر ثبت آنها، به آنها سندی که مجوزی بر حق تصرف
آنها بود، نیز عطا میکرد. (37) که این عمل نشانگر دقت و تدبیر آن حضرت در
اداره امور بیتالمال و نظم محوری ایشان و اهمیت به حقوق بیتالمال
میباشد. گاه ثبت اموال به وسیله علامتگذاری و نشانه گذاشتن بود و آن حضرت
شتر و ستوران دیگر را که جزو بیتالمال بودند یا خود به وسیله آهن، داغ
میزدند و یا با نظارت خود دستور میدادند آنها را داغ بزنند تا از سایر
حیوانات که جزو بیتالمال نبودند، قابل تشخیص باشند و آنها را در
چراگاههای مخصوص نزدیک بقیع در محلی به نام «حمی» (قرقگاه)، نگاه میداشت
تا به مصرف جنگ و یا حقوق مأموران وصول زکات و فقراء و مانند آن برساند.
(38)
و. نصب مأموران حفاظتی
آن حضرت در موارد متعدد، افرادی را مأمور
حفاظت از اموال بیتالمال میکرد. نمونه آن، عبدالله بن کعب و همکاران او
هستند که در جنگ بدر و بعد از آن، مأمور حفاظت از اموال غنیمتی و خمس
بودند.(39)
ز. مبارزه با زمینخواری
پیامبر اکرم(ص) اقدام دیگری را
نیز برای حفاظت از حریم بیتالمال انجام داد و آن، وضع قوانین جامع و روشن
در بهرهبرداری عموم مردم و قطع دست سودجویان فرصتطلب و زورمداران از دامن
بیتالمال- خصوصاً در بخش انفال- است. آن حضرت اعلام کرد که همه مردم در
سه چیز شریکند: آب، مرتع و آتش.(40) و باز فرمود: «من احیی ارضا مواتا فهی
له(41)؛ هر کسی زمین بایری را آباد کند، مال خود اوست». میزان بهرهبرداری
هر کس را بر ملاک استعداد و توانایی او در تولید و فایده رسانی و ارائه
خدمات به جامعه قرار داد و با قانون لغو «حمی» دست زمینخواران را از حریم
انفال کوتاه کرد و فرمود: «لا حمی الا لله و لرسوله(42)؛ هیچ
حمایی(قرقگاهی) نیست مگر آنکه از آن خداوند و رسولش است.»
«حمی»
اصطلاحا به این معناست که یک بخشی از زمین یا مرتع را بدون آنکه احیایش
کنند و یا سایر شرایط ملکیت را دارا باشند، آن را در قرق خود قرار دهند که
پیامبر اکرم با قانون مذکور، از اختصاص انفال به گروه خاصی همانند
زورمداران جلوگیری کرد و آن را در اختیار همه مردم قرار داد.(43)
ح. نظارت عمومی
رسول
خدا(ص) با ایجاد حس مسئولیت در وجود اقشار مختلف مردم، یک نوع نظارت
غیرمستقیم و دائم و همه گیر را ایجاد کرد و فرمود: «کلکم راع و کلکم
مسئول...»؛(44) همه شما دیدهبان و نگهبان و همه شما مورد سؤال هستید...»
«نظارت»
از ارکان مدیریت به شمار میآید چرا که بهوسیله آن، دستگاهها- از جمله
بیتالمال- از انحراف و فساد به دور خواهند بود و پیامبر اکرم با نظارت
مستقیم و غیرمستقیم، از حریم بیتالمال حفاظت نموده، فساد و انحراف را از
آن دور کردند.
مصرف بیتالمال
اموالی که بیتالمال و اموال عمومی
محسوب میشود گاهی مورد مصرف آن مشخص است؛ مانند غنیمت جنگی که مالک آن بعد
از جدا کردن خمس آن، رزمندگان اسلامند و بایستی بین آنها تقسیم شود که
پیامبر اکرم بعد از پایان یافتن جنگها، این کار را انجام میداد و گاهی
مورد مصرف آن عام است؛ مثل خمس که مالک آن مقام نبوت است و در مواردی که
پیامبر اکرم مصلحت اسلام و مسلمین را در آن ببیند، هزینه میشود؛ همانند
هزینه برای امور زیربنایی، کمک به نیازمندان جامعه و امثال آنها.
آن
حضرت قسمتی از اموال به دست آمده از قبیله بنینضیر را در جهت تجهیز
رزمندگان به اسب و سلاح جنگی، مصرف میکرد،(45) و قسمت دیگری از آن را در
جهت فقرزدایی بین مهاجرانی که در مضیقه بودند به مصرف میرساند.(46) وگاه
از خمس، همچون زکات، برای تالیف قلوب و محبت تازه مسلمانان استفاده میکرد.
همانطور که خمس غنیمتهای به دست آمده از جنگ طائف را میان سران قریش که
تازه مسلمان شده بودند، تقسیم کرد؛ از قبیل ابوسفیان، معاویه، حکیم بن
حزام، حارث بن حارث، حارث بن هشام، سهیل بن عمرو و عده دیگری که پیامبر طبق
شان هر کدام تعدادی شتر به آنها عطا کرد.(47)
بهطور کلی احتیاجات
عمومی در زمان پیامبر بر دو گونه بود: یکی مخارج برنامههای حکومت اسلامی و
دیگری بالا بردن سطح زندگی همه مردم که نتیجه آن، ایجاد تعادل و توازن
اجتماعی بود. آن حضرت با هزینه صحیح و دقیق بیتالمال، عقبماندگی شدید
اقتصادی را که مانع پیشرفت و تحقق اهداف مقدس اسلامی بود، مرتفع ساخت. از
این رو نیمی از محصول اراضی خیبر را جهت فقرزدایی و نیمی دیگر را برای
هزینههای حکومتی از قبیل تجهیز سپاه و هیئتهای نمایندگی و دیگر مخارج
حکومتی به کار برد.
آن حضرت بیتالمال را جهت تامین اجتماعی اقشار بیبضاعت به کار برد و اعلام کرد:
«من
ترک ضیاعا فعلی ضیاعه و من ترک دینا فعلی دینه؛(48) هر کس کشتزاری بر
جای نهد، محافظت از آن به عهده من است و هر کس مدیون بمیرد، ادای دینش
وظیفه من است.»
ایشان برای فراهم کردن مقدمات ازدواج جوانان، از
بیتالمال استفاده میکرد؛ مثلا از اموال خمس- که در اختیار حضرت بود-
هزینه ازدواج عبدالمطلب بن ربیعه و فضل بن عباس را پرداخت کرد.(49)
انتخاب مسئولین بیتالمال
رسول
خدا(ص) مسئولین بیتالمال را بر اساس دارا بودن تقوا انتخاب میکرد؛ از
این رو هنگام ابلاغ حکم مسئولیت به آنها بر حفظ تقوا در تمام موارد تأکید
مینمود. چنانکه در عهدنامه خود به عمرو بن حزم، هنگام گسیل داشتن وی به
استانداری یمن و مدیریت بیتالمال، او را به رعایت تقوا در انجام وظایفش
سفارش میکند(50) و زهد و پاکدامنی از طمع را که زمینه رعایت حقوق
بیتالمال و صاحبان حق است، شرط مسئولین بیتالمال میشمارد.
حضرت بر
شایستهسالاری که از اصولیترین شرایط برای انتخاب عاملان و کارگزاران است،
تأکید فراوان میکند. چنانکه در سیره آن حضرت آمده است که از میان تمام
مسلمانها جوان بیست سالهای را به نام عتاب بن اسید برای فرمانداری مکه
برگزید و فرمانی برایش صادر کرد و به او فرمود: «یا عتاب تدری علی من
استعملتک؟ علی اهل الله عزو جل و لو اعلم لهم خیرا منک استعملته علیهم(51)؛
ای عتاب! آیا میدانی تو را فرماندار کدام گروه قرار دهم؟ تو را بر اهل
حرم خدا و ساکنان مکه والی نمودم و اگر در میان مسلمانان کسی را برای این
مقام شایستهتر از تو مییافتم، این کار را به او میسپردم».
همچنین در
اینباره میفرماید: «من استعمل عاملا من المسلمین و هو یعلم ان فیهم من هو
اولی بذلک منه و اعلم بکتاب الله و سنهًْ نبیه، خان الله و رسوله و جمیع
المسلمین(52)؛ هر کس کارگزاری از مسلمین را به کار بگیرد و حال آنکه
میداند در بین مسلمانان کسی هست که از او شایستهتر و داناتر به کتاب خدا و
سنت رسولش است، به خداوند و رسول او و تمام مسلمانان خیانت کرده است.»
پینوشتها:
___________________________
21-
فروغ ابدیت، ج 2، ص 261، 22- الطبقاتالکبری، ج 2، ص 18. 23- المواعظ
و الاعتبار، ج 1، ص 148. 24- فروغ ولایت، ص 348. 25- فروغ ابدیت، ج 1،
ص 514. 26- وسایلالشیعه، ج 6، ص 3. 27- الطبقاتالکبری، ج 1، ص
270. 28- وسایلالشیعه، ج 6، ص 13. 29- سیره ابنهشام، ج 3، ص
373. 30- فروغ ابدیت، ج 2، ص 261. 31- وسایلالشیعه، ج 6، ص 13.
32- همان، ج 11، ص 341. 33- ناسخالتواریخ، ج 3، ص 159. 34-
وسایلالشیعه، ج 6، ص 12. 35- صحیح مسلم، ج 8، ص 134. 36-
مکاتیبالرسول، ج 1، ص 21 و 22. 37- تاریخ سیاسی اسلام، ص 16. 38-
تاریخ تمدن اسلام، ج 2، ص 219. 39- التراتیبالاداریه، ج 1، ص 411.
40- مستدرکالوسائل، ج 17، ص 114. 41- تهذیبالاحکام، ج 7، ص 152. 42-
مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 38. 43- الاحکامالسلطانیه، ج 2، ص 222.
44- صحیح بخاری، ج 3، بابالنکاح. 45- ر. ک: اللغهًْ الاداریهًْ
العامهًْ فی صدرالاسلام، عبدالسمیع سالم الهراوی، مصر، 1986 م. 46- فتوح
البلدان، ص 32. 47- البدایهًْ و النهایهًْ، ج 4، ص 362. 48-
وسایلالشیعه، ج 13، ص 92. 49- تفسیر نمونه، ج 7، ص 185. 50-
فتوحالبلدان، ص 81. 51- اسد الغابهًًْْ، ج 3، ص 358. 52- الغدیر، ج
8، ص 291.
علی کرجی
زهر جفا نیلی نموده پیکر من
یعنی رسیده لحظههای آخر من
در بین حجره بر خودم میپیچم از درد
این چه بلایی بود آمد بر سر من
چشمم نمیبیند، زمین خوردم دوباره
این ضعف بسیارم شده درد سر من
درد کمر آخر امانم را بریده
تازه شبیه تو شدم ای مادر من
از روضههای «تازیانه»، «میخ»، «سیلی»
آتش زبانه میکشد از باور من
با هر نفس خون جگر میریزد از لب
آلاله میبارد کنار بستر من
شکر خدا این جا نبوده تا ببیند
این صحنه جان کندنم را خواهر من
تصویری از گودال و تلّ زینبیه
افتاده بین قاب چشمان تر من
محمد فردوسی
آقایمان آمد عبا روی سرش بود
رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود
در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد
یا فاطمه (س) یا فاطمه (س) ذکر لبش بود
دستی به پهلو دست دیگر روی دیوار
پهلو گرفتن یادگار مادرش بود
او در میان حجرهای دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود
او دست و پا میزد ولی با کام عطشان
گویا که دیگر لحظههای آخرش بود
اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود
یاد غریبیهای جد بیسرش بود
مردم گریز کربلایم اینچنین است
آمد جواد (ع) و لحظه آخر برش بود
اما به دشت کربلا جور دگر شد
اربابمان بالای نعش اکبرش بود
باید جوانان بنیهاشم بیایند
تا این بدن را بر در خیمه رسانند
حبیب باقرزاده
ای ضامن آهو همه بود و نبودم
قربان تو و لطف و عطای تو وجودم
جان میدهم آقا! عوضش عشق عطا کن
در معاملهای یک طرفه طالب سودم
در بین محبان تو آلودهترینم
شرمنده از اینم که مطیع تو نبودم
گه گاه تو را دیدم و نشناختم ای وای
صد حیف که آغوش برایت نگشودم
گاهی به سر سفره کنار تو نشینم
همراه تو ای شاه غذا میل نمودم
یا فاطمه (س) میگویم و این اذن دخول است
راهم بده من سینهزن یاس کبودم
گفتم به شما شیعه اثنی عشرم، نه
از کودکیام گریه کن جدّ تو بودم
در صحن دو چشم من از آن روز که وا شد
با گریه و با اشک حسینیه بنا شد
ای حضرت سلطان بنگر حال گدا را
از من بخر این ناله و این اشک و بکا را
پر باز نکردی و کرم لااقل آقا
وا کن به روی من یکی از پنجرهها را
ای دست شفابخشی تو پنجره فولاد
انگار مسیح از تو گرفته است شفا را
این نقطه پایان محرم، صفر ماست
امضا بنما تذکره کرب و بلا را
امروز، دو ماه است عزادار شمائیم
سخت است در آریم ز تن رخت عزا را
در روز سیهپوشیمان مادرمان بست
با دست خودش دکمه پیراهن ما را
امروز ولی نیست توقع که بیاید
باید که کند دفع خطر شیر خدا را
جز اشک ندارم به کفم، شاید همین اشک
خاموش کند دامن ام النّجبا را
امروز که از زهر، ز پا تا سرتان سوخت
انگار دوباره، پس در مادرتان سوخت
تو آمدی و بود عبا بر سرت آقا
خون بود سفیدی دو چشم ترت آقا
وقتی به روی خاک نشستی به گمانم
شد زنده تو را خاطره مادرت آقا
ای لاله شاداب گلستان امامت
دست چه کسی کرد تو را پرپرت آقا
این کیست عمامه به سرش نیست؟ جواد است
از راه دراز آمده تاج سرت آقا
شد موقع تحویل امانات امامت
دادی به پسر خاتم انگشترت آقا
صد شکر سر تو به روی دامن او بود
وقتی که کشیدی نفس آخرت آقا
چشم تو به ره ماند و نیامد به کنارت
در موقع جان دادن تو خواهرت آقا
تشییع شدی لیک نه در زیر سم اسب
گل بود که میریخت روی پیکرت آقا
کی با لب تشنه سرت از پشت بریدند؟
آیا پی انگشترت، انگشت بریدند؟
سعید توفیقی
تا بوده و هست نور خواهد تابید | تا سلسله حضور خواهد تابید |
خورشید مه آلوده عالم یک روز | از پنجره ظهور خواهد تابید |
خوش باش دلا که مهربان می آید | در باغ نظر گل نهان می آید |
فریادرس مسافران این فجر | آن مهدی صاحب الزمان می آید |
گر چه در مظلومیت احساس غربت میکنیم
میرسد از راه، روزی که قیامت میکنیم
میرسد روزی که میسازیم، صحنت را حسن؟!
بعد از آن دربارهاش هر روز، صحبت میکنیم
از مزارت گَردِ غم یک روز، جارو میشود
خاکهای روی آن را مُهر تربت میکنیم
ما حصارِ ظلم را از دورِ قبرت میکَنیم
زائرانت را از این دیوار، راحت میکنیم
عاقبت یک روز، از درگاهِ “باب القاسمت”
پرچمِ گنبدْ طلایت را زیارت میکنیم
عاقبت یک روز، رو به گنبدت میایستیم
دست بر سینه به تو عرض ارادت میکنیم
لذتِ بوسیدنِ دستِ ضریحت را حسن …
با تمام ساکنان عرش، قسمت میکنیم
ما برای روضه خوانی بین جمع زائران …
در حرم هر روز، یک مداح دعوت میکنیم
در حیاطِ صحنِ تو آنقدر، سینه میزنیم
بعد از آن در سایه سارت استراحت میکنیم
در میانِ کوچهی بغضِ تو هیئت میزنیم
در عزای مادرت ذکر مصیبت میکنیم
بغض کردن از غریبی مزارت کافی است
میرسد روزی که آخر ترک عادت میکنیم
میرسد روزی که ما در سرزمین مادری
از ظهورِ حضرت مهدی حمایت میکنیم
«رضا قاسمی»
سخت است چگونه بنویسم محنت را
آتش زده این زهر تمام بدنت را
آن روز دوشنبه که در خانیتان سوخت
سوزاند تمام دل و باغ و چمنت را
از بغض گلوی تو کسی نیست خبر دار
نشنیده از ان روز کسی هم سخنت را
از کودکیت سوختی و شکوه نکردی
حالا همه دیدند، ولی سوختنت را
هر پاره جگر تکهای از غصهی کوچست
مادر تو کجایی که ببینی حسنت را
تشیع تو هر تیر که از چله برون شد
میدوخت به تابوت نخی از کفنت را
این صحنه خودش گوشهای از کربلا شد
صد حرمله با تیر نشان کرده تنت را
هرچند کفن پاره و گلگون شده،
اما غارت که نکردست کسی پیرهنت را
سنگین که نشد سینه ات از چکمهی شمری
پر خون که نکردست سنانی دهنت را
«امیر علوی»
جان جهان ز پیکر هستی جدا شده
خاموش، شمع محفل نورالهدی شده
ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب
واویلتا عزای رسول خدا شده
عالم ز دود فتنه سیهپوش میشود
حقّ علـی و آل، فـراموش میشود
***
باور کنید قامت حیدر خمیده است
رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است
باور کنید بغض حسن مانده در گلو
خونِ دل حسین به صورت چکیده است
خورشید، رنگ باخته و روز، چون شب است
یک کربلا غـم است که در قلب زینب است
***
سوگ رسول یا که غم بینهایت است
یا نقشۀ شکستن رکن هدایت است
تیغ سقیفه گشته حمایل به دست خصم
او را هوای حمله به بیت ولایت است
ای امت رسول، قیامت به پا کنید
لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید
در ماتم پیمبر و تنهایی علی
باید برای حضرت زهرا دعا کنید
داغ پیغمبر است و بلاییست بس عظیم
حیدر غــریب گشتـه و زهـرا شده یتیم
***
ختم رسل به سوی جنان میکند سفر
جان جهانیان ز جهان میکند سفر
ریزید خون ز دیده که در آخر صفر
کز پیکر وجود، روان میکند سفر
دریای اشک، ملک خداوند سرمد است
بــاور کنیــد روز عــزای محمّد است
امام علی(ع) میفرماید:
شگفتانگیزترین عضو در انسان قلب او است و قلب مایههایی از حکمت و ضد حکمت دارد.
اگر آرزو به آن دست دهد،
طمع خوارش میگرداند،
و اگر طمع در آن سر بکشد،
حرص نابودش میکند،
و اگر ناامیدی بر آن مسلط شود، اندوه او را میکشد.
هر کوتاهی برایش زیانبار و هر زیادهروی برایش تباهی آفرین است. (1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- عللالشرایع، شیخ صدوق، ج 1، ص 109
مرحوم
ملا احمد نراقی (متوفی 1244 قمری) که از بزرگان علمای اسلام است، دارای
ثروت زیادی بود، در بیرون شهر، یک باغ میوه داشت و تشریفات زندگی او مجهز
بود، یک روز به حمام رفت، اتفاقا یک درویش هم به حمام آمده بود، وقتی که
آمدند لباس بپوشند، آن درویش عرض کرد: حضرت آیتالله، شما میگوئید علاقه
به دنیا بد است و حال آنکه این همه مال داری.
من تعجب میکنم با این همه
مال و ثروت چطور میخواهی بمیری. آقا جوابی نداد تا هر دو لباس پوشیدند و
آمدند از در حمام بروند، حاج ملا احمد نراقی فرمود: جناب مرشد، کربلا
رفتهای؟
گفت: نه؛ فرمود: بیا همینطور دو نفری پیاده به کربلا برویم،
مرشد موافقت کرد، دو نفری از نراق به طرف کربلا حرکت کردند، مقداری راه
رفتند، یک مرتبه درویش دستها را به هم زد و گفت: آخ، قدری صبر کن، نراقی
پرسید: چی شد؟
درویش گفت: کشکول خودم را در حمام جاگذاشتم، بروم و
بیاورم. فرمود: هان مطلب همینجا است جناب درویش! به قول خودت من گاو دارم،
گوسفند دارم، اسب دارم، قاطر و تشکیلات دارم، ولی در موقعی که میخواهم
مسافرت بکنم، همه را سپردم به خدا و دل از آنها کندم، ولی شما یک کشکول
داری نتوانستی دل بکنی، یعنی علاقه تو به این کشکول آنقدر زیاد است که دل
کندن از آن خیلی مشکل است، این فرق بین من و تو است، من مال دارم، ولی مالی
که دلبستگی ندارم و تو یک کشکول داری و دل به اوبستهای.
* گفتار وعاظ، ج ۲، ص 160 به نقل از ماهنامه مکتب اسلام