اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

خیر دنیا و آخرت توأم با علم است

عکس های زیبا و رویایی از طبیعت شگفت انگیز ایران در فصل تابستان


روزی مردی از انصار نزد رسول خدا آمد و پرسید: اگر جنازه شخصی در میان است و باید تشییع و سپس دفن شود و از سویی مجلسی علمی هم هست که از شرکت در آن بهره‌مند می‌شویم، وقت و فرصت هم نیست که در هر دو جا شرکت کنیم، به نظر شما کدام ترجیح دارد؟ حضرت فرمود: اگر افرادی هستند که همراه جنازه بروند و آن را دفن کنند، در مجلس علم شرکت کن.

همانا شرکت در یک جلسه علمی از حضور در هزار تشییع جنازه و از هزار عیادت مریض و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار درهم صدقه ‌دادن و هزار حج غیرواجب و هزار جهاد غیرواجب بهتر است. این کجا و آن کجا؟ مگر نمی‌دانی به وسیله علم است که خدا اطاعت و عبادت می‌شود.

خیر دنیا و آخرت توأم با علم است، همان‌طور که شر دنیا و آخرت نیز توأم و همراه با جهل است.(1)

____________

1- داستان راستان، شهید مطهری(ره)، ص 370

فقط مواظب دو چیز بودم!


دعای روز شنبه + معنی فارسی - چهل شاخص

 همسایه‌هامان تعجب می‌کردند از این همه جمعیتی که آمده بودند، فکرش را هم نمی‌کردند که بچه دیروزی که این قدر ساده لباس می‌پوشید و بینشان زندگی می‌کرد توی جنگ کاره‌ای بوده که این طوری برایش مراسم می‌گیرند و حالا اسمش همه‌جا برده می‌شود.

بعد از مراسمش، یکی از همسایه‌ها از من پرسید، «چه کار کردی که پسرت این طوری بزرگ شد؟!» گفتم: «فقط مواظب دو چیز بودم، یکی طهارت و نماز، یکی هم لقمه حلال.» هنوز هم وقتی به گذشته و زندگی‌مان، نگاه می‌کنم، آن‌طور که باید، پسرم را نشناختم.

کسانی که با غلامحسین 29 ماه توی یک سنگر جنگیدند، او را بهتر از من شناختند.


مأخذ: کتاب «مادران»؛ روایت خاطره از مادر شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) روایت فتح، چاپ اول

شعرانتظار .....

عکس حرم امام حسین برای پروفایل - ❤️ پست روزانه

لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟
حتماً دلیل داشت که ما عاشقت شدیم

در حیرتم که عشق از آثار دیدن است
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟


اثبات می کنیم؛ بفرما! قسم که هست
باور نمی کنی؟ به خدا! عاشقت شدیم؟!

کی عاشقت شدیم فراموشمان شده
حالا مهم که نیست کجا عاشقت شدیم

گفتند پشت ابری و ما بی حواس ها
چون کودکان سر به هوا عاشقت شدیم

دیدیم سخت بود کمی لایقت شویم
در ندبه ها به زور دعا عاشقت شدیم

بی اعتنا به میل تو و آبروی تو
گفتیم مثل شاه و گدا عاشقت شدیم

این میوه ها رسیده و یاران گرسنه اند
اینجا که کوفه نیست، بیا! عاشقت شدیم

شعرانتظار .....

عکس زمینه حرم حضرت زینب FULLHD - تصاویر مذهبی - یاسین مدیا


دلم گرفته از این جمعه های تکراری
دلم گرفته از این انتظار اجباری

چه قدر ندبه بخوانم! چرا نمی آیی؟
چه دیده ایی که از این دل شکسته بیزاری!؟


نیا! به درد خودم گریه می کنم، باشد
شما که از بدی حال من خبر داری

«صلاح مملکت خویش خسروان دانند»
ازاین به بعد غزل، من ندارم اصراری

نیا! که وُسع خرید کلافِ نخ هم نیست
شما که با خبر از نرخ هایِ بازاری

امان نمی دهدم گریه، درد و دل دارم
به سینه مانده چه ناگفته هایِ بسیاری

به جان مادرت آقا به کار می آیم
مرا اگر تو در این روضه ها نگه داری

به درد می خورم آقا، مرا تحمل کن
به جای «شیعه» بخوانم «غلام درباری»

تو شاهدی! جگرم خرجِ روضه هاتان شد
گمان کنم که به من اندکی بدهکاری

ببخش، حرف زیادی زدم، غلط کردم
شما امامی و من هم غلام، مختاری

مرا فراق و غمت می کشد، تو خواهی دید
که خورده برگۀ ترحیم من به دیواری

شعر از وحید قاسمی

بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید .........


بالارفتن سر بر نیزه های خشم و کین؛ داستان ادامه دار قرن های پس از عاشورا

 

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید 
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

 

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم 
خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

 

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است 
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

 

بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید 
خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید

 

در جام من می پیش تر کن ساقی امشب 
با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب

 

بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند 
می ده حریفانم صبوری می‌توانند

 

این تازه رویان کهنه رندان زمینند 
با ناشکیبایان صبوری را قرینند

 

من صحبت شب تا سحوری کی توانم 
من زخم دارم من صبوری کی توانم

 

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک 
ساقی سلامت این صبوران را مبارک

 

من زخم‌های کهنه دارم بیشکیبم 
من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم

 

من با صبوری کینۀ دیرینه دارم 
من زخم داغ آدم اندرسینه دارم

 

من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر 
میراث‌خوار رنج هابیلم برادر

 

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه 
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه

 

از نیل با موسی بیابانگرد بودم 
بر دار با عیسی شریک درد بودم

 

من با محمد از یتیمی عهد کردم 
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم

 

بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم 
در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم

 

بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم 
عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم

 

تاوان مستی همچو اشتر باز راندم 
با میثم از معراجدار آواز خواندم

 

من تلخی صبر خدا در جام دارم 
صفرای رنج مجتبی در کام دارم

 

من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم 
من با حسین از کربلا شبگیر کردم

 

آن روز در جام شفق مل کرد خورشید 
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

 

فریادهای خسته سر بر اوج می‌زد 
وادی به وادی خون پاکان موج می‌زد

 

بی درد مردم ما خدا، بی درد مردم 
نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم

 

از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم 
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم

 

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند 
دست علمدار خدا را قطع کردند

 

نوباوگان مصطفی را سربریدند 
مرغان بستان خدا را سربریدند

 

دربرگریز باغ زهرا برگ کردیم 
زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم

 

چون بیوگان ننگ سلامت ماند برما 
تاوان این خون تا قیامت ماند برما

 

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید 
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

 

علی معلم

باز این چه شورش است که در خلق عالم است


تأکید امام حسین(ع) بر نماز اول وقت |دنیاک

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین

پرورده ی کنار رسول خدا، حسین

کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا

در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار به رو زار می گریست

خون می گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک

زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردندکوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکند

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می­رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلند ستون  بیستون شدی

کاش آن زمان در آمدی از کوه تا به کوه

سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت

یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان

سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک

جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست

عالم تمام غرقه دریای خون شدی

آن انتقام گر نفتادی به روزحشر

با این عمل معامله ی دهر چون شدی

آل نبی چو دست تظلم  بر آورند

ارکان عرش را به تلاطم در آورند

بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا به سلسله ی انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند

آن در که جبرئیل امین بود خادمش

اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها

افروختند و در حسن مجتبی زدند

وآنگه سرادقی که ملک مجرمش نبود

کندند از مدینه و در کربلا زدند

وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان

بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید

بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو

فریاد بر در ِ  حرم کبریا زدند

روح الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید

جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب

از بس شکست ها که به ارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند

گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد

چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش

از انبیا به حضرت روح الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر

دارند شرم  کز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به در آید ز آستین

چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک

آل علی چو شعله ی آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت

گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند

جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا

در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز

آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه

ابری به بارش آمد وبگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شدآشکار

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار

با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی

روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید

هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعره ی هذا حسین زود

سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول

رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

کای مونس شکسته دلان حال ماببین

ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان

واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی ورا چو ابر خروشان به کربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلاببین

تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه هاببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام

یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین

یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

خاموش محتشم که دلسنگ آب شد

بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد

خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک

مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان

در دیده ی اشگ مستمعان خوناب شد

خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز

روی زمین به اشک جگرگون کباب شد

خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب

از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین

جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد

بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای

وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای

بر طعنت این بس است که با عترت رسول

بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای

ای زاده زیاد نکرده است هیچگه

نمرود این عمل که تو شداد کرده ای

کام یزید داده ای از کشتن حسین

بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای

بهر خسی که بار درخت شقاوتست

درباغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو

با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن

آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند

از آتش تو دود به محشردرآورند


محتشم کاشانی

حیات و ممات واقعی انسان


طبیعت زیبای دنـــا - ویسگون

قال‌الامام علی(ع): «ان للجسم سته احوال: الصحهًْ و المرض و الموت و الحیاهًْ و النوم و الیقظه و

کذلک الروح: فحیاتها علمها و موتها جهلها و مرضها شکها و صحتها یقینها و نومها غفلتها و یقظتها حفظها.»

امام علی(ع) فرمود: همانا بدن انسان شش حالت خاص دارد:

1- سلامتی

2- بیماری

3- مرگ

4- زندگی

5- خواب

6- بیداری.

همچنین روح نیز چنین است:

 1- زندگی و حیات روح دانش او است

2- مرگش نادانی و جهل او

3- بیماریش شک او

4- سلامتیش یقین او

5- خوابش غفلت او

6- و بیداریش هوشیاری او است. (1)

‍____________

1- میزان‌الحکمه، ج 1، ص 440

شعرانتظار .....


داستان کامل واقعه عاشورا | شرح مستند ظهر عاشورا

 

درد این بی خبری بی حد و اندازه شده
باز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم


باز از دوری تو خسته و درمانده شدم
باز هم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم


باز از بی خبری های دلــــم نالــیدم
باز هم درد فراقـت کـمرم را خم کرد


باز دوری تو چشمان مرا پر نم کرد
باز هم جمعه شد و چشم به در منتظرم
شاید آورد صبا از مه رویت خبرم

"عجل لولیک الفرج"

شعرانتظار .....


چه کسانی امام حسین(ع) را یاری نکردند

آقا سلام گرچه بلند است جایتان

 می خواهم از زمین بنویسم برایتان

 

یک نامه حاوی همه حرفهای راست

یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست

 

یک نامه از بلندی انسان که پست شد

یک نامه از کسی که دچار شکست شد

 

این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است

 یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است

 

بعد از شما غبار به آیینه ها نشست

شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست

 

پرپر شدند در دل طوفانی از بدی

 گلهای رو سپید همیشه محمدی

 

آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتی

 انسان منهدم شده، قرآن زینتی

 

بیمارهای عشق خدا« بهتر»ی شدند

 جلباب هایمان کم کم روسری شدند

 

خورشید مرد و شام تباهی دراز شد 

بر روی دشمنان در این قلعه باز شد

 

در کسوت قدیمی آزادی زنان

دنیای ما اگرچه گرفتار آمدست

 

اما هنوز تشنه نام محمد است

 در انتهای نامه خیسم سلام بر

نام بزرگوار و نجیب پیامبر

چرا دیر به مدرسه میای؟ (یک شهید، یک خاطره)


طبیعت زیبا و رویایی ییلاق کیاره + فیلم و تصاویر

 


پدرِ عباس پیش‌نماز یکی از مساجد بود. عباس هم از کودکی مأنوس با مسجد، معنویت، قرآن و... بود. آن‌قدر که حتی کلاس دوم دبستان، نمازش را سر وقت می‌خواند. یک روز نماز ظهر و عصرش را خواند و بعد هم رفت مدرسه. معلم که پشت میزش نشسته بود، عینکش را از چشم برداشت و لب به گلایه باز کرد: «تو که شاگرد خوبی هستی چرا؟ چرا دیر به مدرسه میای؟»
عباس هم در برابرش سر به ‌زیر جواب داده بود: «نمازم رو سر وقت خوندم برای همین مدرسه‌م دیر شد.»
معلم با تعجب از حرف پسری هشت‌ساله، ابرو بالابرده بود.
- اگه راست میگی نمازت رو کامل بخون، ببینم...
عباس، همان‌جا وسط کلاس، نمازش را صحیح و بدون غلط خواند! معلم خوشحال از داشتن چنین شاگردی، بلند شده و در برابر بقیة بچه‌ها او را تشویق کرده بود...

مریم عرفانیان
خاطره‌ای از شهید عباس مقدم موقر
راوی: غلام‌رضا مقدم موقر، پدر شهید

من حاضر نیستم همراه این آدم‌ها یک قدم بردارم!


 

طبیعت زیبا و بهاری سیلوانا - خبرآنلاین

 

 وقتی امام خمینی در قم بودند، دولت موقت پنج‌شنبه‌ها می‌رفت آنجا برای گزارش و صحبت و کسب تکلیف. همه وزرا هم می‌رفتند، دکتر سعی می‌کرد که همراه آنان نرود. سه چهار هفته‌ای می‌شد که نرفته بود.

یک‌بار در این ملاقات‌ها، یکی از آدم‌های صاحب نفوذ، خدمت امام حرف‌های نابجایی زده بود. من بعد از ساعت اداری رفتم سراغ دکتر. پشت میزش نشسته بود، بهم گفت: «دیدی چطور اومد به همه مون دهن‌کجی کرد و رفت؟» گفتم: «چنین آدمی، با همچین موقعیتی، کسی نیست که من و شما بتونیم اینجا راهش ندیم و جلوی اون بایستیم. تنها خود امامه که می‌تونه این آدمو سر جاش بشونه که این قدر شیطنت نکنه.» بعد ادامه دادم که «چرا شما نمی‌رین؟ الان شما سه، چهار هفته است که با هیئت دولت به قم نرفتین و هر بار بهانه‌ای می‌آرین.»

گفت: «نه، نمی‌رم، به امام هم نمی‌گم» گفتم: «خیلی معذرت می‌خوام دکتر، ولی آیا این تکبّر نیست که شما نمی‌رین پیش امام؟» لحظه‌ای به چشم‌هایم خیره شد، بعد آمد با یک حالتی دست مرا گرفت و با‌ اشاره به عکس امام که داخل اتاقش بود، گفت: «شب‌ها که تو خوابی، میام ساعت‌ها با این عکس حرف می‌زنم، درد دل می‌کنم، عشق بازی می‌کنم، صاحب این عکس معشوق من است.»

متعجب گفتم: «چرا نمی‌رین حرف‌ها تونو حضوری به خودش بگین؟» گفت: «نمی‌شه، نمی‌تونم.» گفتم: «چرا؟» گفت: «امام امروز محوره، قدرتیه که بزرگ‌ترین قدرت‌های عالم ازش می‌ترسن. این هم امروز معلوم نمی‌شه. آینده مشخص می‌کنه که اون کی بوده و چه کار کرده. اینهایی که می‌بینی می‌روند پیش او، کسانی‌اند که می‌خواهند از محور قدرت امام برای خودشون کسب قدرت کنن. من حاضر نیستم همراه این آدم‌ها یک قدم بردارم، حتی اگه برای دیدن معشوقم باشه.»
راوی: حسین اعرابی
به نقل از کتاب «چمران مظلوم بود»

کیهان

دو آینه را روبه‌رو مکن

تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند - ویرگول

دو آینه را روبه‌رو مکن



ما گشته‌ایم، نیست، تو هم جست‌وجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

دیگر سراغ خاطره‌های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی‌آبرو مکن

راز من است غنچه لب‌های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن

دیدار ما تصور یک بی‌نهایت است
با یکدگر دو آینه را روبه‌رو مکن


فاضل نظری

اشکم برآمد از پس گفتن، چه خوب هم...


طبیعت گردی در تابستان(بخش دوم) | وبلاگ علاءالدین تراول

 

این زخمِ ناگهان که دهان باز کرده است

 


خاموش لب به هجو جهان باز کرده است
این زخمِ ناگهان که دهان باز کرده است


 چشمم بساط چشم فرو بستن از جهان
در این جهان چشم‌چران باز کرده است


 اشکم برآمد از پس گفتن، چه خوب هم...

طفلک اگرچه دیر زبان باز کرده است


 این چاکِ پیرهن که از آن شرم داشتیم
خود لب به پاک بودنمان باز کرده است


من خود به چشم خویش شنیدم هزار بار
هر غنچه‌ای لبی به اذان باز کرده است


محمدمهدی سیار

به نام عشق...


انشا تابستان | 7 انشا در مورد فصل تابستان + تابستان خودرا چگونه گذراندید -  دلبرانه

 به نام عشق...


به نام عشق که زیباترین سرآغاز است
هنوز شیشه عطر غزل درش باز است


جهان تمام شد و ماهپاره‌های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است


هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه‌ای خانمان‌برانداز است


پدر نگفت چه رازی است اینکه تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است


به بام شاه و گدا مثل ابر می‌بارد
چقدر عشق شریف است و دست‌ودلباز است


بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است


ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است

سعید بیابانکی

همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم


۲۸ شعر و متن در مورد تابستان گرم و عاشقانه - جالبز


همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم

نمی‌دانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم

نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند
که از لبخند لبریزم، که از‌ گریه فراوانم

به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم

سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم

تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم:
که من یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم