اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

چرا دیر به مدرسه میای؟ (یک شهید، یک خاطره)


طبیعت زیبا و رویایی ییلاق کیاره + فیلم و تصاویر

 


پدرِ عباس پیش‌نماز یکی از مساجد بود. عباس هم از کودکی مأنوس با مسجد، معنویت، قرآن و... بود. آن‌قدر که حتی کلاس دوم دبستان، نمازش را سر وقت می‌خواند. یک روز نماز ظهر و عصرش را خواند و بعد هم رفت مدرسه. معلم که پشت میزش نشسته بود، عینکش را از چشم برداشت و لب به گلایه باز کرد: «تو که شاگرد خوبی هستی چرا؟ چرا دیر به مدرسه میای؟»
عباس هم در برابرش سر به ‌زیر جواب داده بود: «نمازم رو سر وقت خوندم برای همین مدرسه‌م دیر شد.»
معلم با تعجب از حرف پسری هشت‌ساله، ابرو بالابرده بود.
- اگه راست میگی نمازت رو کامل بخون، ببینم...
عباس، همان‌جا وسط کلاس، نمازش را صحیح و بدون غلط خواند! معلم خوشحال از داشتن چنین شاگردی، بلند شده و در برابر بقیة بچه‌ها او را تشویق کرده بود...

مریم عرفانیان
خاطره‌ای از شهید عباس مقدم موقر
راوی: غلام‌رضا مقدم موقر، پدر شهید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد