اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

کجایید ای شهیدان خدایی ، خواهرتان تنهاست ، خیلی تنها .....


Related image
Related image
Related image
Related image

 

کجایید ای شهیدان خدایی

بلاجویان دشت کربلایی

 

کجایید ای سبک روحان عاشق

پرنده‌تر ز مرغان هوایی

 

کجایید ای شهان آسمانی

بدانسته فلک را درگشایی

 

کجایید ای ز جان و جا رهیده

کسی مر عقل را گوید کجایی

 

کجایید ای در زندان شکسته

بداده وام داران را رهایی

 

کجایید ای در مخزن گشاده

کجایید ای نوای بی‌نوایی

 

در آن بحرید کاین عالم کف او است

زمانی بیش دارید آشنایی

 

کف دریاست صورت‌های عالم

ز کف بگذر اگر اهل صفایی

 

دلم کف کرد کاین نقش سخن شد

بهل نقش و به دل رو گر ز مایی

 

" مولوی، دیوان شمس "

نمودار رشد اشتغال

ظرفیت رشد اشتغال تصاعدی روبه افزایش است

 

 

" جام جم "

اولین روایت از شاهد عینی زنده بودن حاج احمد متوسلیان در دوران اسارت

عصر امروز در مراسم یادمان حاج احمد متوسلیان که در تهران برگزار شد

یک اسیر لبنانی برای اولین بار جزئیاتی از لحظات زندانی بودنش به همراه

حاج احمد را بازگو کرد.

 

اولین روایت از ماجرای حاج احمد متوسلیان از زبان فردی که با او هم سلولی بود در مراسم یادمان جاوید‌الاثر احمد متوسلیان که عصر امروز در باغ موزه دفاع مقدس با حضور جمعی از همرزمان حاج احمد متوسلیان برگزار شد فردی حضور یافت که در سال 61 توسط شبه نظامیان فالانژ دستگیرشده  و 6 ماه را در کنار حاج احمد متوسلیان گذرانده بود.

 

این فرد که عیسی ایوبی نام دارد دارای تابعیتی لبنانی است که در این مراسم برای اولین بار سخنانی را در خصوص رویت حاج احمد متوسلیان در زندان ایراد کرد.

 

او یکی اعضای حزب قومی، سوری اجتماعی لبنان است می‌گوید یک روز کیسه‌ای را بر سر و من حاج احمد متوسلیان و همراهانش که در زندان بودیم کشیدند و ما را به مکانی نا معلوم منتقل کردند ودر حالی که بر روی سر ما کیسه بود و نمی‌توانستیم جایی را ببینیم تیر‌اندازی کردند و بعد از آن هم ما دیگر همدیگر را ندیدیم.

 

او در این رابطه می‌گوید: بعدها که طی دیداری باید سید حسن نصراله تصاویری از افرادی مفقود‌الاثر را به من نشان دادند من حاج احمد متوسلیان را به همراه سه تن دیگر شناختم و کاملا به یاد دارم که آن عکس همان حاج احمد بوده است.

 

گفتنی است این بخش از مراسم که به جزئیات کشف وضعیت حیاتی حاج احمد متوسلیان اختصاص داشت با حاشیه‌های زیادی همراه بود که در ادامه می‌آید.

 

عیسی ایوبی که به عنوان شاهد زنده بودن حاج احمد در این مراسم حضور یافته بود پیش از این در برنامه راز گفته بود که حاج احمد متوسلیان به زبان عربی مسلط بود و با ما به عربی سخن می‌گفت که این بخش از سخنان او با انتقاد سردار عباس برقی از همرزمان حاج احمد روبرو می‌شود.

 

سردار برقی در این مراسم و در میان حضار اعلام می‌کند که تا آنجایی که ما یادمان است حاج احمد هیچگاه هنگام دستگیری اسرای عراقی نمی‌توانست با زبان عربی با آنها سخن بگوید که این بخش از سخنان سردار برقی هم با واکنش اعتراضی تقی سلطانی یکی دیگر از همرزمان حاج احمد روبرو می‌شود.

 

سلطانی که به منظور اعتراض خود از میان حاضرین از جای خود برخواسته بود با صدای بلند فریاد می‌زند که حاج احمد به ما تفسیر سوره توبه را می‌آموخت و چون کار تفسیر قرآن می‌کرد دست و پا شکسته هم به عربی سخن می‌گفت.

 

در ادامه سردار رستگار هم در تایید سخنان تقی سلطانی می‌گوید ما نیز نواری پیدا کرده‌ایم که حاج احمد در آن تفسیر قرآن می‌کند هم چنین در ادامه این مراسم سردار خسروی نژاد پس از آنکه از جایگاه خود در میان حاضرین برخواست با اصرار فراوان بر روی صحنه حاضر می‌شود و خاطره‌ای را از دیدار خود سیدحسن نصراله روایت می‌کند که ماجرای حاج احمد را جالبتر می‌کند.

 

وی با بیان اینکه در سالیان گذشته در قالب یک ان جی او دانشجویی سفری به لبنان کرده بودیم و موفق شدیم با سید حسن نصراله دیدار کنیم گفت: در این دیدار سید حسن نصراله به ما گفت هنگامی که  ما نسبت به نقل و انتقال اسرا اقدام کردیم دو نفر از کسانی که به جرم حمل مواد مخدر در اسارت اسرائیل بودند و آزاد شده بودند پس از آزادی عکسهای زیادی را مشاهده کردند که در میان آن تصاویر عکس حاج احمد را تایید کردند.

 

سردار خسروی نژاد ادامه داد: بعدها که ما ماجرا را برای ناطق نوری تعریف کردیم او گفت در زمان شاه هم زندانیان سیاسی و سایر زندانی‌ها در یک جا زندانی بودند و چون سیستم نظامی زمان شاه ،‌عربستان  و اسرائیل و آمریکا یکسان بود ممکن است علی رغم اینکه ما در زندانهای سیاسی به دنبال حاج احمد و همراهانش هستیم این افراد در زندانهای عادی باشند.

 

کد خبر: ۶۱۵۴۶۳۱
 
تاریخ انتشار: ۱۴ تیر ۱۳۹۶ - ۲۱:۳۷

 

 باشگاه خبرنگاران

فریب‌کاری با خدا ممنوع!

Image result for ‫منظره های زیبا‬‎

از رسول اکرم(ص) سؤال شد که فردای قیامت نجات انسان در چیست؟

حضرت در جواب فرمودند: نجات تنها در این است که با خداوند از در خدعه و فریب وارد نشوید که خداوند با شما خدعه می‌نماید. زیرا هرکس با خدا خدعه کند خدا با او خدعه خواهد کرد و ایمانش را از وی سلب می‌کند.
کسی که با خدا خدعه می‌کند اگر درست بفهمد در واقع خود را فریب داده است. گفته شد یا رسول‌الله! چگونه با خدا خدعه می‌کنند؟ حضرت فرمود: فریضه‌ای را که خداوند به آن امر فرموده انجام می‌دهند، ولی در نیت غیرخدا را اراده می‌کنند.
پس فرمودند: راه تقوی در پیش گیرید و از ریا بپرهیزید که ریا شرک به خداوند است و ریاکار در قیامت به چهار اسم خوانده می‌شود: ای کافر، ای فاجر، ای مکار، ای زیانکار اعمالت بر باد رفت و اجرت باطل شد.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــ

1- سفینهًْ‌البحار، ج 1، ص 499

شاخص‌های نفاق


Related image

قال‌النبی(ص): «ثلاث من کن فیه کان منافقا و ان صام و صلی‌ و زعم انه مسلم: من اذا ائتمن خان، و اذا حدث کذب، و اذا وعد اخلف، ان‌الله عزّ و جلّ قال فی کتابه: ان‌الله لایحب الخائنین. و قال: ان لعنه الله علیه ان کان من الکاذبین. و فی قوله عزّ و جلّ: واذکر فی‌الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعدوکان رسولاً نبیاً»
 پیامبر گرامی(ص) فرمود: سه خصلت است که در هر کس باشد منافق است، هر چند اهل روزه و نماز باشد و خودش را مسلمان بداند: 1ـ کسی که هرگاه به او اعتماد شود، خیانت ورزد، ۲ـ و هرگاه سخن گوید، دروغ گوید،۳ـ و هرگاه وعده دهد، خلف وعده کند. خداوندعزوجل در کتاب خود فرمود: «به راستی که خدا خیانتکاران را دوست ندارد» و فرمود: «لعنت خدا بر او اگر از دروغگویان باشد» و در کلامش فرمود: در این کتاب از اسماعیل یاد کن که او راست وعده و فرستاده پیامبر(ص) بود.» (1)

ــــــــــــــــــــــــــــــ

1- بحارالانوار، ج69، ص109

چهار ویژگی که گناهان را به نیکی تبدیل می‌کند

پیامبر اکرم (ص) در حدیثی فرمودند:
 
با این چهار ویژگی خداوند گناهان انسان را به نیکی تبدیل می‌کند.
 

 

قال رسول الله صلی الله علیه وآله:


أَرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ وَ کَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلَی قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ؛ ‏ الصِّدْقُ وَ الْحَیَاءُ وَ


حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الشُّکْرُ


پیامبر اکرم (ص) فرمودند:


اگر کسی دارای چهار خصلت باشد هر چند از سر تا قدمش را گناه فرا گرفته باشد


خداوند آن گناهان را به نیکی تبدیل می‌کند:


راستگویی


شرم و حیا


خوش خلقی


شکرگزاری


منبع:


کافی؛ ج‏ ۲؛ ص.107

درمان کمردرد مزمن با پیاده‌روی


پیاده‌روی روزانه می‌تواند تأثیر چشمگیری در کاهش درد افرادی که کمردرد مزمن

 دارند، داشته باشد و ادامه آن می‌تواند این عارضه را به شرط رعایت بقیه مسائل

 درمان کند.



به گزارش جام جم آنلاین از فارس، بر اساس تازه‌ترین مطالعات صورت گرفته، ورزش می‌تواند کمردرد مزمن را تا 16 درصد کاهش دهد.

محققان عقیده دارند، یک فعالیت نسبی و متوسط می‌تواند درد کمر را کاهش دهد و اگر این فعالیت بیشتر شود، میزان درد هم بیشتر کاهش می‌یابد.

کارشناسان ورزشی توصیه می‌کنند، افرادی که کمردرد دارند، برای شروع فعالیت‌ها، پیاده‌روی و شنا را انتخاب کنند و بعد از آماده شدن بدن، ورزش‌ها را تغییر و نسبت به شدت درد کمر، آنها را انتخاب کنند؛ کارشناسان همچنین تأکید می‌کنند که این افراد باید از ورزش‌های نظیر تنیس و گلف خودداری کنند.

پژوهشگران در ارتباط با چگونگی درمان کمردردهای مزمن از طریق فعالیت روزانه می‌گویند: ورزش‌های هوازی سبک و منظم، قدرت و پایداری بدنی را در قسمت پشت و کمر افزایش می‌دهند و عملکرد ماهیچه‌ها را اصلاح می‌کند. ورزش‌های مربوط به عضلات کمر و شکم با قوی ساختن این ماهیچه‌ها به کاهش کمر درد کمک می‌کنند.

دکتر جول پرس، رئیس فیزیوتراپی بیمارستان جراحی ویژه در نیویورک گفت: «مهم تحرک داشتن و انجام فعالیت روزانه است، به همین منظور پیاده‌روی برای کسانی‌که عادت به ورزش ندارند، بهترین شروع است».

مؤسسه بهداشت فنلاند در هلسینکی داده‌های 36 مطالعه را که شامل اطلاعات 159 هزار نفر بوده است، تجزیه و تحلیل کردند و با بررسی شرایط آنها تأثیر پیاده‌روی و شنا را بر روی کاهش کمردرد مزمن اثبات کردند.


" جام جم "

جمعه های انتظار ..............

شیعیان در زمان غیبت امام عصر (عج) چه وضعیتی دارند؟


 

 
















امام باقر(ع) در پاسخ به این سوال که فرج چه‌زمانی خواهد بود، فرمودند: هیهات، هیهات!فرج نخواهد رسید، تا شما غربال شوید باز غربال شوید و باز غربال شوید، تا کدرها برود و صاف‌ها بماند.

 از امیر مؤمنان(ع) نقل است که رسول خدا(ص)  فرمود:«ای ابا الحسن بر خدا محقّق است این‌که اهل ضلال (گمراهان) را به بهشت داخل نماید» منظور رسول خدا(ص) از این گفتار، مؤمنانی هستند که در زمان فتنه (فساد) بر امامت امام غایب و پوشیده شده از چشم‌ها، پابرجا بمانند، کسانی که به امامت امام زمان(ع)  اقرار کنند و به ریسمانش چنگ زنند و منتظر ظهورش باشند. آنان که صبر در مصایب دوران غیبت دارند و تسلیم اوامر ائمّه دین هستند و در اطّلاع از وضعیت امام غایبشان دچار گمراهی شدند.

حضرت امیر(ع) می‌فرماید: دلیل صحّت این تفسیر این است که اگر خداوند، خورشید را که برای شناختن اوقات نماز، راهنما قرار داده است، در پشت پرده قرار دهد در آن صورت برای مردم وجوب نماز خواندن در اوّل وقت موسّع (آزاد) می‌شود تا برای ایشان، با برآمدن آفتاب وقت شناخته شود و یقین کند که ظهر شده است.

به همین نحو است برای کسی که منتظر خروج امام و چنگ‌زده به امامتش باشد، عمل به واجبات خداوند برایش موسّع است و با(رعایت)حدودش از او پذیرفته و از معنای آن‌چه که بر او واجب شده است، بیرون نمی‌شود، پس او صبرکننده و تحمّل شونده‌ای است که غیبت امامش برایش ضرر نمی‌رساند.(۱)

امیرمؤمنان(ع) می فرماید: در میان پرندگان مانند زنبور عسل باشید. همۀ پرنده‌ها او را ناتوان می‌شمارند و اگر پرنده‌ها بدانند در جوف آن‌ها چه برکتی نهفته است، این رفتار را به آن‌ها روا نمی‌داشتند!(شما هم با)مردمان با زبان و بدن‌هایتان به هم بپیوندید و معاشرت کنید،اما با دل‌ها و رفتارتان از آن‌ها دوری کنید. قسم به کسی که جان من در دست(قدرت)اوست!آن‌چه را که دوست می‌دارید، به آن نمی‌رسید(ظهور امامتان را نمی‌بینید)تا به روی همدیگر آب دهان بیندازید و تا بعضی بعضی دیگر(یکدیگر)را دروغ‌گو بنامید و تا از شما-شیعیانم-نماند،مگر مانند سرمه در چشم و نمک در طعام. به‌زودی به شما مثلی می‌زنم،مثل مردی را که طعامی(حبوباتی)داشته باشد و آن را تصفیه و پاک کند و بعد آن را در خانه‌ای جا دهد و تا خدا خواهد مدّتی صبر کند و دوباره به‌سوی آن طعام برگردد و ببیند سوس افتاده است،باز آن را تمیز نماید و تصفیه کند و سپس به خانه برگرداند،باز آن را بیرون نموده و ببیند مقداری از آن را بید زده است و هم‌چنین این کار را تکرار نماید تا از آن مقدار اندکی بماند که دیگر آفت نتواند به آن ضرر برساند،شما نیز چنین هستید(آن‌قدر تصفیه و غربال می‌شوید)تا از شما نماند مگر گروه کمی که هیچ‌فتنه‌ای نتواند(آن‌ها را از راه حقّ منحرف نماید و)به آن‌ها ضرر برساند.(۲)

جعفی گوید:به امام باقر علیه السّلام گفتم فرج چه‌زمانی خواهد بود، فرمود:

هیهات،هیهات! فرج ما نخواهد شد(سه‌بار فرمود) تا شما غربال شوید باز غربال

شوید و باز غربال شوید،تا کدرها برود و صاف‌ها بماند.»(۳)

محمد بن منصور از پدرش نقل می کند که گروهی خدمت امام صادق(ع) نشسته بودیم و صحبت می کردیم که ایشان به ما فرمودند: «چه می گویید؟- و به اصطلاح کجای کار هستید؟- هیهات! هیهات! نه به خدا قسم، آنچه چشم انتظار آن هستید نخواهد شد مگر اینکه غربال شوید، نه به خدا قسم، آنچه چشم انتظار آن هستید نخواهد شد مگر اینکه - مؤمن و متزلزل شما- از هم جدا شوند، نه به خدا قسم آنچه چشم انتظار آن هستید نخواهد شد مگر اینکه آزمایش شوید؛ نه به خدا قسم، آنچه چشم انتظار آن هستید نخواهد شد مگر بعد از اینکه ناامید شوید، نه به خدا قسم، آنچه چشم انتظار آن هستید نخواهد شد مگر بعد از آنکه شقی و بدبخت به شقاوتش برسد و سعید و نیک انجام به سعادتش دست یابد.» (۴)

محمد بن ابی نصر می گوید: «امام موسی کاظم علیه السلام فرمود: «بدانید که به خدا قسم، آنچه چشم انتظار آن هستید نخواهد شد مگر آنکه - مؤمن و متزلزل- از هم جدا شوند، مورد آزمایش قرار گیرید تا اینکه جز افراد بسیار نادری از شما باقی نماند»، آنگاه آیاتی از قرآن تلاوت فرمود که: (ام حسبتم ان تترکوا و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم)،(۵)(و یعلم الصابرین)، (۶) «آیا پنداشتید که بدون مشخص شدن مجاهدان و استقامت کنندگان، - از شما دست برداشته می شود؟» (۷)

امام رضا(ع) از پدران بزرگوارش از امیر المؤمنین نقل می کند که فرمود: «...در دوران غیبت، جز دینداران ناب که یقین در جانشان رسوخ کرده و خداوند از آنان بر ولایت ما پیمان گرفته و ایمان را در جانشان ثابت کرده و به دم الهی یاریشان نموده است، کسی بر اعتقاد خود، استوار نخواهد ماند.» (۸)

 اسحق بن سعد اشعری می گوید: امام عسکری(ع) فرمود: «به خدا قسم غیبتی خواهد داشت که جز آنها خداوند در اعتقاد به امامت او استوارشان کرده و برای دعا در تعجیل فرجش موفقشان کرده، کسی دیگر، از نابودی رهایی نخواهد یافت.» به آن حضرت عرض کردم: «یا بن رسول الله! آیا غیبتش به طول می انجامد؟» فرمود: «آری به خدا قسم، تا آن قدر به درازا می کشد که بیشتر معتقدان به او از اعتقادشان بر می گردند و جز آنها که خداوند درباره‌ ولایت ما از آنها پیمان گرفته و ایمان را در قلبشان راسخ کرده و به دم الهی یاریشان کرده است کسی دیگر بر اعتقاد به او باقی نخواهد ماند.» (۹)


منابع:


۱-بحار الأنوار:١۴٣/۵٢ ب ٢٢ ح ۶١ از تفسیر نعمانی

۲- سیمای جهان در عصرامام زمان عج ج ۱ ص۵۹۱-۵۹۰ به نقل از غیبت نعمانی:

ص ٨ و ١١٢؛بحار الأنوار:١١۵/۵٢ ب ٢١ ح ٣٧ از غیبت نعمانی؛بشارة الإسلام:

ص ۵٢؛الزام النّاصب:ص ٨٠؛یوم الخلاص:ص ١٨٨         

۳- بحار ج۵۲ص۱۱۳ب۲۱ ح۲۸ از غیبت طوسی

۴- ظهور نور ص ۹۷ به نقل از اثبات‌الهداه، ج ۳، ص ۵۱۰، روایت ۳۲۹

 ۵-توبه: ۱۶- آیا گمان کردید که بدون آزمایش الهی و مشخص شدن مجاهدانتان، از شما

دست برداشته می شود؟

۶-آل عمران:۱۴۲

۷ -ظهور نور ص ۹۷ به نقل از اثبات‌الهداه، ج ۳، ص ۵۱۰، روایت ۳۳۰

۸- همان ص ۴۶۴، روایت ۱۱۷

۹- همان ص ۴۷۹، روایت  180

آثار معرفت ‌الله

Image result for ‫باغ شکوفه های درخت سیب‬‎ 

حضرت عیسی(ع) بر سه نفر که لاغر به نظر می‌رسیدند گذشت. پرسید: علت لاغری شما


چیست؟ عرض کردند: ترس از خدا ما را به این صورت درآورده است.


حضرت فرمود: بر خداوند حق است که خائف را نجات دهد. پس حضرت بر سه نفر


دیگرعبورکرد، آنها هم لاغر بودند. حضرت فرمود: شما چرا ضعیف و لاغر هستید؟


عرض کردند: اشتیاق به بهشت ما را زرد و ضعیف کرد.


حضرت فرمود: حق است بر خداوند که عطا فرماید آنچه را که مخلوق از او امید


دارند. حضرت ازآنها گذشت، به سه نفر دیگر که لاغرتر از قبلی‌ها به نظر می‌رسیدند.


رسید. فرمود: شما را چرا لاغرمی‌بینم؟ عرض کردند دوستی و علاقه به ذات پاک


خداوند ما را لاغر نموده است.


حضرت عیسی(ع) توجهی عمیق به آنها نمود و فرمود: شما مقرب درگاه خداوند هستید. (1)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- داستان‌هایی از خدا، احمد و قاسم میرخلق‌زاده،جلد 2

کارکرد عقل

Related image

قال‌الامام علی(ع):
کفاک من عقلک ما اوضح لک سبل غیک من رشدک.

 امام علی(ع) فرمود:
عقل را کفایت می‌کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد. (1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- نهج‌البلاغه- حکمت421

شوخی از نوعی دیگر +عکس


در حال تماشای یک چشم‌انداز زیبا از روی کوهی بلند هستید و مجبورید بر لبه پرتگاهی

بایستید! ناگهان کسی شما را هل می‌دهد... می‌روید که سقوط کنید و به هر زور و زحمتی

 هست خودتان را نگه می‌دارید...

 با ترسی آمیخته با خشم به پشت سر نگاه می‌کنید تا مسبب ماجرا را بیابید و آنگاه شلیک

 خنده دوست یا دوستانتان را می‌شنوید...


در کلاس به خواب فرو رفته‌اید! حالا به ده‌ها دلیل موجه و غیرموجه! کسی زیر پایتان ترقه می‌ترکاند! از شدت هول و هراس و شوک و تعجب از صندلی سقوط کرده و مضحکه خاص و عام می‌شوید! در میان آن شوک آمیخته با خجالت و آبروریزی ناشی از آن، باز هم صدای شلیک خنده دوستانتان به گوش می‌رسد... .

به پارک رفته‌اید و می‌خواهید دسته‌جمعی ساندویچ بخورید. یکی از دوستان مامور خرید می‌شود. همه چیز خوب است تا این‌که اولین گاز را به ساندویچتان می‌زنید! حس می‌کنید دندانتان در حال شکستن است! لای ساندویچ را باز می‌کنید و می‌بینید به ‌جای گوجه‌فرنگی وسط آن تکه سنگ گذاشته‌اند و باز هم شلیک خنده و صدالبته دندان درد گرفته شما!

در آسایشگاه سربازی محل خدمت، جشنی داخلی! برای پایان خدمت شما در حال برگزاری است! دوستانتان در شوق و حسرت شما را درون یک پتو قرار می‌دهند، همگی دور پتو را می‌گیرند و شما را با آن به هوا پرت می‌کنند و می‌گیرند. با هر پرتاب، همه فریادی از شوق می‌کشند. منتهی در پرتاب سوم، ماجرا مقداری فرق می‌کند! آن‌قدر شدید پرتابتان می‌کنند که به چراغ سقف برخورد می‌کنید!‌ و بعد هم دور پتو را نمی‌گیرند تا بر زمین سفت سقوط کنید و ده جایتان درد بگیرد یا ضرب ببیند! در شوک و درد ناشی از آن سقوط، صدای خنده‌های رفقا، شاید خیلی گوش‌نواز و بامزه به نظر نرسد!

در حال رفتن به پیک‌نیک هستید و قرار است از کوهی بلند بالا بروید. هنگام بالا رفتن ‌ـ بخصوص در شرایطی که خیلی هم ورزشکار نیستید! ـ چند باری حس می‌کنید کوله‌پشتی شما به طور غیرطبیعی سنگین است! توجه نمی‌کنید و به راه ادامه می‌دهید، اما هرچه شیب سربالایی تندتر می‌شود، شما هم بیشتر به هن‌هن می‌افتید! در نیمه راه اما متوجه نیشخندها و لبخندهای تخس‌گونه رفقا می‌شوید و شک می‌کنید! دست به کوله‌پشتی می‌برید و تازه می‌فهمید علت سنگین ‌شدن آن چیست!‌ رفقا درون آن را پر از سنگ کرده‌اند! و شما با آن کمردردی که دارید، سنگ با خودتان حمل کرده‌اید!...


شوخی‌های غیرمتعارف!


اینها نمونه‌ها و مشتی از خروار عظیم، متنوع انواع شوخی‌هایی است که نام‌های مختلفی دارد! چون هر نام، قشری را خطاب قرار می‌دهد که طبعا توهین‌آمیز است، اما شاید بهترین نامی که می‌توان بر آن گذاشت، همان شوخی‌های غیرمتعارف یا شوخی از نوعی دیگر است! ‌این شوخی‌ها به شوخی‌هایی اطلاق می‌شود که گرچه منظورشان صرفا شوخی و تفریح و خندیدن است، اما روش‌ها و مواد به کار رفته آن طوری افراطی و خارج از حد و نامتعارف است که به آسیب دیدن جسمی شخص یا ترور شخصیت او منجر می‌شود.



در نهایت نیز از نظر کسانی که از بیرون شاهد آن شوخی هستند، خیلی بامزه نیست و حتی موقعیتی نگران‌گننده توصیف می‌شود حتی برخی مواقع این شوخی‌ها به ایجاد حوادث غیرقابل جبرانی منجر می‌شود که حاصلش پشیمانی است. خیلی وقت‌ها هم یک شوخی با واکنش کسی که با او شوخی شده، مواجه می‌شود و سرآغاز یک تنش، دعوا یا دلخوری دوستانه می‌شود. در نهایت نیز ثواب به کباب تبدیل خواهد شد!

شوخی‌های نامتعارف تقریبا در تمام نقاط دنیا به گونه‌هایی متنوع و خلاقانه وجود دارد. ترساندن افراد با ارواح ساختگی، ترقه انداختن در رختخواب، شلیک‌کردن با اسلحه کنار گوش شخص خوابیده، رها کردن سوسک در کفش بانوان و... با این حال بن‌مایه و ماهیت تمام این شوخی‌ها افراطی و خارج از حد است و خیلی بامزه نیست. چرا که شخص به لحاظ جسمی یا روحی آسیب می‌بیند و در بهترین حالت به عنوان یک سوژه مورد تمسخر قرار می‌گیرد و آبرویش می‌رود.

اندازه نگه داریم


بدیهی است که این گزارش در پی «ضدحال زدن» نصیحت‌های تکراری و امثالهم نیست!‌ اتفاقا خیلی هم از شوخی و شیطنت و بامزه بودن دفاع می‌کند و به آن پایبند است! اما نکته مورد نظر، اندازه نگه‌داشتن و حفظ حریم فردی در انجام هر شوخی است. حالا رفقا واقعا در هر شوخی قصدی ندارند، اما انتخاب نوع شوخی و مواد و مصالح انتخاب شده برای آن باید متعارف باشد تا شخص مورد شوخی قرار گرفته آسیب نبیند.

حالا باز آسیب جسمی جزئی از سوی خیلی افرادی که در اصطلاح رایج ظرفیت یا جنبه بالایی دارند، قابل اغماض است، ‌اما انجام اعمالی که باعث تحقیر شخصیت فرد در جمع ـ بخصوص جمعی که فرد روی آن حساسیت دارد یا جنس مخالف در آن حضور دارد ـ می‌شود، واقعا خارج از حد است، چرا که شخص حس می‌کند سوژه تمسخر قرار گرفته، آبرویش رفته و حس اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهد؛ حسی که شاید تا سال‌ها بازنگردد.

بدتر هم این‌که ممکن است آن شوخی نامتعارف من و شما، فردی را از چشم فردی بیندازد و دو شخص را که می‌خواهند باهم آشنا شوند را از هم دور کند. اینجاست که باید گفت با دست زدن به آن نوع شوخی، یک «بی‌معرفتی» در حق رفیقمان مرتکب شده‌ایم و به خاطر چند ثانیه خندیدن، او را از فرصت یا موقعیتی که داشته یا در آستانه رسیدن به آن بوده دور کرده‌ایم.

بهمن موسوی - روزنامه‌نگار

ضمیمه چمدان جام جم

گفت و گوی جام جم آنلاین با سفیر پیشین ایران در لبنان


آخرین سرنوشت دیپلمات ربوده شده از زبان سفیر ایران در لبنان /


جاوید و دوستان زنده اند


سفیر پیشین جمهوری اسلامی ایران در لبنان گفت: طبق اطلاعات واصله از منابع مختلف بین المللی و همچنین پیگیریهای همسر آقای موسوی یکی از دیپلمات های مفقود شده در لبنان، جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان و هیات همراهش زنده و دربند زندانهای رژیم صهیونیستی هستند.
 

به گزارش جام جم آنلاین؛ در روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ احمد متوسلیان، سیدمحسن موسوی و تقی رستگارمقدم سه دیپلمات ایرانی به همراه کاظم اخوان، عکاس و خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران، در حالی که عازم محل کار خود در سفارت ایران بودند، در مسیر طرابلس به بیروت پایتخت لبنان جنگ‌زده، به دست نیروهای حزب فالانژ لبنان به اسارت درآمدند.

این اتفاق در حالی به وقوع پیوست که این چهار نفر از مصونیت دیپلماتیک برخوردار بودند. در آن زمان، پیرو جنگ‌های داخلی در لبنان، رژیم متجاوز اسرائیل به این کشور حمله کرده بود و حزب فالانژ، همکاری نزدیکی با این رژیم داشت.

هرچند ابتدا گفته می‌‏شد متوسلیان و همراهانش به شهادت رسیده اند، اما شواهد و مدارک موجود، حاکی از آن است که آن‌ها در اسارت زندانهای رژیم صهیونیستی هستند.

با وجود اقدامات متعدد جمهوری اسلامی برای آزادسازی دیپلمات‏‌ها طی سه دهه اخیر، هنوز اطلاع دقیقی از سرنوشت این افراد وجود ندارد.

بمناسبت سی و پنجمین سالروز ربوده شدن آشکار حاج احمد متوسلیان و هیات همراه بدست عوامل رژیم صهیونیستی، خبرنگار سیاسی جام جم آنلاین گفت و گویی با احمد دستمالچی سفیر پیشین جمهوری اسلامی ایران در لبنان ترتیب داد که در ادامه متن می خوانید.


لطفا در ابتدا ، مختصری از وضعیت سیاسی حاکم لبنان پس از پیروزی انقلاب اسلامی


را تشریح نمایید؟


پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رژیم صهیونیستی در بیروت دست به کشتار عظیم فلسطینی ها در اردوگاه های صبرا و شتیلا زد ( در این جنایت نزدیک به 4000 هزار نفر از فلسطینی ها قتل عام شدند) و با این اقدام فاجعه آمیز درصدد تشکیل دولتی دست نشانده در لبنان بود.

در همین حال عملا یک دولت کاملا دست نشانده به سرکردگی بشیر جمیل در لبنان تشکیل شد، این دولت وابسته به آریل شارون وزیر دفاع وقت رژیم صهیونیستی بود. دولتی که در همدستی با اشغالگران از هیچ جنایتی در کشتار مسلمانان فروگذار نکرد.


جمهوری اسلامی چه نقشی در تحولات بعدی لبنان و کاهش نفوذ اسراییل در خاک


این کشور داشت؟


در آن مقطع به دلیل روشنگری و آرمان خواهی امام خمینی (ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، انقلاب اسلامی تاثیر شگرفی در منطقه داشت. یکی از نقاطی که به غایت پیام انقلاب ایران را دریافت کرد کشور لبنان بود.

به موازات توسعه طلبی های رژیم غاصب صهیونیستی، آرمان خواهی حضرت امام (ره) در مورد مسئله مهم فلسطین بیش از پیش ظهور و بروز نمود . از آن موقع بود هسته ای اصیل محور مقاومت شروع بکار کرد و برای اولین بار در طول تاریخ ننگین رژیم خود خوانده اسراییل با مجاهدت های رزمندگان مقاومت مجبور به عقب نشینی به جنوب لبنان و از آنجا مجبور به فرار به اراضی اشغالی فلسطین شد.


شما در مقطعی سفیر جمهوری اسلامی ایران در لبنان بودید، سی پنچ سال پیش در


چنین روزی 4 تن از دیپلماتهای کشورمان در خاک لبنان ناپدید شدند و تا کنون


اخبار متقن و رسمی از سرنوشت این عزیزان در دست نیست، دقیقا بفرمایید چه


اتفاقی برای دیپلماتهای ما افتاد؟ چه کسانی در این آدم ربایی آشکار نقش داشتند


و اهداف پس پرده آنها چه بود؟


بله بنده از سال 65 تا 68 سفیر تهران در بیروت بودم. اما در مورد سوال شما باید بگویم حاح احمد متوسلیان پیرو تاثیرات عمیق انقلاب اسلامی به قصد ساماندهی، بسیج و آموزش و بطور کلی امور مستشاری دوستان حزب الله لبنان و شاخه های مقاومت در برابر تجاوز و توسعه طلبی رژیم صهیونیستی وارد بیروت شد.


در چنین شرایطی بود که متاسفانه احمد متوسلیان به همراه سیدمحسن موسوی و تقی رستگارمقدم و کاظم اخوان، توسط نیروهای لبنانی سمیر جعجع که تحت نفوذ اسراییلی ها بودند در خاک لبنان ربوده شدند. در حقیقت حاج احمد متوسلیان خود را فدایی فلسفه مقاومت در لبنان کرد و نام خود را به عنوان قهرمان مقاومت در تارخی سیاسی لبنان ثبت نمود.

در مقطعی که شما سفیر مقیم ایران در لبنان بودید، جمهوری اسلامی ایران برای


آزادی و مشخص شدن سرنوشت این عزیزان چه اقداماتی صورت داد؟


جمهوری اسلامی از لحظه ای که حاج احمد و یارانش مفقود شده اند حتی یک لحظه سکوت اختیار نکرده و چه در سطح مراودات سیاسی بین دول و چه در عرصه بین المللی از هیچ کاری فروگذار نکرده و اقدامات گسترده ای را برای تعیین تکلیف این عزیزان انجام داده است.


شما دلیل نتیجه بخش نبودن پیگیری های ایران تا کنون، برای روشن شدن


وضعیت آقای متوسلیان را چگونه تحلیل می کنید؟


همانطور که عرض شد، نیروهای لبنانی در ربایش دیپلماتهای ما با رژیم صهیونیستی کاملا در ارتباط بودند و به همین علت است که پرونده مذکور همچنان بعنوان یکی از مطالبات اصلی ما باز مانده، در اصل باید عنوان کرد اسراییلی ها با ربودن دیپلماتهای کشورمان درصدد اقدام علیه مقاومت لبنان برآمدند.


با توجه به مطالبی که عنوان شد، در مجموع همکاری دولتهای لبنان طی سالیان


گذشته در خصوص آزادی و یا مشخص شدن سرنوشت دیپلماتهای کشورمان


را چطور ارزیابی می کنید؟


با توجه به شرایط سیاسی لبنان در مقاطع زیادی این کشور با فراز و نشیب هایی همراه بوده، بنابریان نمی توان انتظار داشت در این مهم از اختیارات کامل برخوردار باشد. اما با این حال تا کنون گزارشهای فراوانی در جهت تعیین سرنوشت پرونده متوسلیان به مقامات کشورمان ارایه کرده اند.

اما در ارتباط با روشن شدن وضعیت این دوستان، خانم مجتهدزاده ، همسر آقای موسوی دیپلمات ربوده شده فعالیتهای امیدوار کننده ای داشته اند و به سر نخ هایی هم رسیده اند.


اخبار و اسنادی دال بر زنده بودن حاج اجمد متوسلیان وجود دارد و گویا ایشان همچنان


در بند زندان های رژیم صهیونیستی هستند، نظر شما چیست؟


بله، بنظر می رسد از همان دقایق ابتدایی اسارت این بزرگواران بدست نیروهای لبنانی، تحویل رژیم صهیونیستی داده شدند و از آن روز مسئولیت سلامتی و سرنشت آنها با غاصبان اسراییلی است و بارها هم اعلام کردیم رژیم صهیونیستی در قبال جان دیپلماتهای ربوده شده کشورمان مسئول است. با این وجود با پیگیریهای جمهوری اسلامی و خانواده محترم آقای موسوی گزارشات مختلفی که از منابع گوناگون بدست آمده که حکایت از زنده بودن آنها در زندان های رژیم صهیونیستی دارد.



شما شخصا در آن زمان اقداماتی در خصوص آزادی دپیلماتهای ربوده شده انجام داده اید؟


بله در آن مقطع چندین بار با مقامات امنیتی لبنان و شحص امین جمیل رییس جمهور وقت لبنان دیدارهای رسمی داشتیم و از آنها بجد مطالبه کردیم تا نسبت به آزادی و مشخص شدن وضعیت متوسلیان و همراهانش اقدام کنند.


همکاری مقامات لبنانی در چه سطحی بود؟


به هر حال مقامات لبنانی در محدوده اختیارات خودشان اقداماتی صورت داده اند، اما ذکر این نکته ضروری است که بدانیم آنها اشراف کامل روی این پرونده ندارند چرا که همیشه گروه ها در لبنان تاثیر گذار بوده اند و این موضوع قدرت دولتها را محدود می گرداند. به هر حال شخص سمیر جع جع (رهبر سابق حزب فالانژ لبنان) مسئول است چون این آدم ربایی در منطقه تحت تسلط وی صورت گرفته است.

 

" جام جم "

گفت‌وگوی جام جم آنلاین با رائد موسوی فرزند کاردار ربوده شده ایران در لبنان


همه شواهد از زنده ماندن آنها حکایت دارد/


نمی‌توان با مذاکره با اسرائیل به جایی رسید


 

35 بهار، 35 تابستان، 35 پاییز و 35 زمستان پیش، احمد متوسلیان ، سیدمحسن موسوی ، کاظم اخوان و تقی رستگارمقدم در حالی که عازم محل کار خود در سفارت ایران بودند،‌ باوجود مصونیت سیاسی در مسیر طرابلس به بیروت به دست نیروهای حزب فالانژ به اسارت درآمدند. در این مدت عددهای نشسته روی تن تقویم بارها عوض شدند، اما این چهارنفر هیچوقت برنگشتند.
 

به‌گزارش جام‌جم‌آنلاین ، از 14 تیر1361 ، 35 سال می‌گذرد و هنوز از سرنوشت این دیپلمات‌های ایرانی خبری نیست. در این سال‌ها بارها اخبار ضدونقیضی درباره سرنوشت آنها منتشر شده‌است؛ یک سر این اخبار به شهادت آنها می‌رسد و سر دیگر، از زنده بودن و اسارت چندین ساله شان در زندان‌های رژیم صهیونیستی حکایت دارد. موضوعی که مدتهاست، به دغدغه خانواده این چهار نفر هم تبدیل شده‌است؛ دغدغه‌ای با طعم چشم‌انتظاری و دلتنگی.

«سید رائد موسوی» تنها فرزند سیدمحسن موسوی ، کاردار وقت سفارت ایران در لبنان در گفت‌وگو با جام‌جم آنلاین از آخرین اقدامات انجام شده درجهت روشن شدن سرنوشت پدرش خبر می‌دهد.

 


35سال از ربوده شدن پدر شما و دوستانش می‌گذرد ، سرنوشت این چهارنفر هنوز نا معلوم است و از آن تاریخ به بعد تقریبا


هیچ خبر موثقی ازآنها در دست نیست.


بله همینطور است . در این تمام این سالها ،اخبار و اطلاعات مختلفی به دست ما رسیده و سناریوهای متفاوتی هم درباره سرنوشت آنها مطرح شده که هیچ‌کدام تایید نشده اند، اما در حالت کلی ما با دو سناریو مواجهیم. برخی معتقدند که این چهار دیپلمات به شهادت رسیده اند و در مقابل عده‌ای هم بر زنده بودن آنها اصرار دارند.


که برای شما کدام سناریو به حقیقت نزدیک است؟


قاعدتا سناریوی دوم.


چرا؟


چون مستندات بیشتری دارد ، اخبار بیشتری بر تایید این موضوع منتشر شده است . براین اساس آنچه برای ما مسلم شده این است که بعد از ظهر 13 تیرماه سال 1361 سید محسن موسوی ،احمد متوسلیان، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان با اتومبیل سفارت جمهوری اسلامی ایران عازم بیروت می‌شوند اما چون در آن زمان بیروت در محاصره نیروهای اسرائیلی قرار داشته، آنها از راه بعلبک به سمت ‌زغرتا می‌روند اما در این منطقه ماشین آنها متوقف می‌شود. از اینجا به بعد آنها با ماشین ژاندارمری لبنان ادامه مسیر می‌دهند تا اینکه ساعت13:30 روز چهاردهم تیر در پست بازرسی در شمال بیروت ربوده می‌شوند. جمع آوری شواهد هم نشان می‌دهد که نیروهای فالانژ به سرکردگی «سمیر جعجع» این کار را انجام داده‌اند و آنها الان در زندان این رژیم بسر می‌برند.


یعنی اعتقاد شما بر زنده بودن آنهاست؟


بله ما قویا معتقدیم که آنها هنوز زنده هستند؛ چون هیچ مدرکی دال بر شهادت آنها ارائه نشده و همه شواهد از زنده ماندن آنها حکایت دارد.


براساس چه مستنداتی می‌گویید احتمال زنده‌ماندن بیشتر است؟


مدارک زیادی وجود دارد، تحقیقات زیادی انجام شده، مثلا گفت‌وگو با افرادی که در ربودن آنها دخیل بودند، یا اخبار و اطلاعات مقامات لبنانی ،همچنین شهادت اسرایی که می‌گویند با آنها در زندان بود‌ه‌اند.


پس چرا هیچ خبری از سرنوشت آنها رسانه‌ای نمی‌شود؟


چون نمی‌خواهند. نکته ‌اینجاست که افرادی که در ربودن آنها متهم هستند ، الان بعنوان یکی از احزاب فعال لبنان شناخته می‌شوند که مهمترین فرد این حزب هم همان سمیر جعجع است، از آنجایی که سران این حزب به دنبال کسب قدرت و جایگاه سیاسی هستند، اثبات این موضوع که دیپلمات‌های ما دستگیر شده و به اسرائیل تحویل داده‌شده اند ، ضررهای زیادی را متوجه منافع آنها می‌کند. درنتیجه همه تلاش شان بر این است که شواهدی ساختگی ایجاد کرده و نشان بدهند که این چهار نفر همان روزها شهید شده‌اند ، به این ترتیب پرونده بسته می‌شود.


شما برچه اساسی از زنده بودن آنها صحبت می‌کنید؟


اول اینکه محل دقیق دفن آنها عنوان نمی‌شود،‌ پیکری ازآنها به دست ما نرسیده، کسانی هم که ادعای کشتن‌ها را دارند اظهارات ضدونقیضی داشته‌اند و تا امروز هیچ کس نگفته که من صحنه کشته شدن اینها را دیده‌ام. حدود 10 سال پیش هم یکبار آزمایش DNA ازما گرفتند که باز هم بی‌نتیجه بود، همچنین ما هم مصاحبه‌هایی داریم با افراد مختلف که همگی از زنده بودن این دیپلمات‌های ربوده‌شده حکایت دارند.مثلا من خودم یک بار با فرمانده اطلاعات ارتش آن زمان لبنان صحبت کردم و ایشان صراحتا تاکید داشتند که وقتی این دیپلمات‌ها اسیر می‌شوند افرادی از اسرائیل برای بازجویی از آنها می‌آیند. علاوه براین منطق هم حکم می‌کند که وقتی عده‌ای را می‌ربایند، هدف بر نگهداری آنهاست ، وگرنه می‌توانستند آنها را همانجا ترور کنند.


با فرمانده اطلاعات ارتش آن سال‌های لبنان در لبنان صحبت کردید؟


بله من در جریان پیگیری این موضوع بارها به لبنان سفر کردم... همیشه هم به دنبال حقیقت بودم. همیشه در مجامع بین‌المللی و حقوق بشر، مصرانه پیگر این قضیه بودم، اما به نتیجه خاصی نرسیدم. پیگیری‌های سیاسی زیادی هم در این سال‌ها توسط دولت ما انجام شده، اما به نظرم این قضیه راه حل سیاسی ندارد.


چرا؟


چون طرف مقابل ما رژیم صهیونیستی است؛ نمی‌توان با مذاکره و گفت‌وگو با اسرائیل به نتیجه‌ای روشن رسید. همانطور که فلسطینی‌ها از طریق مذاکره هیچوقت راه به جایی نبرده‌اند و هرجا نتیجه‌گرفته‌اند ، جایی بوده که مقاومت و مقابله به مثل کرده‌اند.این پرونده هم به نظر من راه حل سیاسی ندارد، راه حل این پرونده نظامی و امنیتی است، یعنی با فقط فشار مستقیم به رژیم صهیونیستی می‌توان از سرنوشت این چهارنفر مطلع شد.


آخرین باری که لبنان بودید کی بود؟


یک سال پیش. اما همیشه پیگیر این جریان هستم. جمعه همین هفته هم مراسمی در سفارت ایران در لبنان در همین خصوص برگزار می‌شود که مادرم خانم مریم مجتهدزاده در این مراسم شرکت می‌کنند.


مینا مولایی- خبرنگار جام‌جم آنلاین

آرش کمان گیر................

Related image



برف می بارد؛

برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوه‌ها خاموش،
دره ها دلتنگ؛
راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ


برنمی‌شد گر زبام کلبه‌ها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامی‌مان نمی‌آورد،
ردپاها گرنمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان،
ما چه می‌کردیم در کولاک دل آشفته‌ی دم سرد؟


آنک،آنک کلبه‌ای روشن،

روی تپه‌، روبروی من

درگشودندم
مهربانی‌ها نمودندم

زود دانستم،که دور از این داستانِ خشم برف و سوز،


در کنار شعله‌ی آتش،
قصه می‌گوید برای بچه های خود عمو نوروز:
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته، ای بس نکته ها کاینجاست


آسمانِ باز؛

آفتابِ زر؛
باغ‌های گل؛
دشت‌های بی در و پیکر؛
سر برون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار؛
خواب گندمزار در چشمه‌ی مهتاب؛
آمدن،رفتن،دویدن؛

عشق وزیدن؛


در غم انسان نشستن ؛
پابه پای شادمانی‌های مردم پای کوبیدن؛

کار کردن،کارکردن؛
آرمیدن؛
چشم انداز بیابان‌های خشک و تشنه را دیدن ؛


جرعه‌هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن ؛

گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛
همنفس با بلبلان کوهی ِ آواره خواندن؛
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن؛
و رهانیدن،

نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن؛


گاه گاهی ،
زیر سقف سقف این سفالین بام‌های مه گرفته،
قصه‌های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن،
بی تکان گهواره‌ی رنگین کمان را
در کنار بام دیدن ؛
یا شب برفی،
پیش آتش‌ها نشستن،


دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن

آری، آری، زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست

گربیفروزیش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست



ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست»

پیرمرد، آرام و با لبخند،
کنده‌ای در کوره‌ی افسرده جان افکند

چشم‌هایش را در سیاهی‌های کومه جست و جو می کرد؛


زیر لب آهسته با خود گفت و گو می‌کرد ؛

« زندگی را شعله باید برفروزنده،
شعله‌ها را هیمه سوزنده

جنگلی هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روئیده آزاده،

بی دریغ افکنده روی کوه‌ها دامن،


آشیان‌ها بر سرانگشتان تو جاوید،
چشمه‌ها در سایبان‌های تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،
جان تو خدمتگر آتش


سربلند و سبز باش، ای جنگلِ انسان!»

«زندگانی شعله می‌خواهد»، صدا سر داد عمو نوروز،
« شعله هارا هیمه باید روشنی افروز

کودکانم، داستان ما ز آرش بود


او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگاری بود؛
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هذیان داشت؛

بر زبان بس داستان‌های پریشان داشت


زندگی سرد و سیه چون سنگ،
روز بدنامی،
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛
عشق در بیماریِ دلمردگی بیجان

فصل‌ها فصل زمستان شد،

صحنه‌ی گلگشت‌ها گم شد، نشستن در شبستان شد


در شبستان های خاموشی،
می تراوید از گل اندیشه‌ها عطر فراموشی

ترسی بود و بال‌های مرگ؛
کس نمی‌جنبید، چون بر شاخه برگ از برگ

سنگر آزادگان خاموش؛


خیمه‌گاه دشمنان پرجوش

مرزهای مْلک،
همچو سرحدّات دامنگستراندیشه، بی‌سامان
برج های شهر،
همچو باروهای دل، بشکسته و ویران


دشمنان بگذشته از سرحدّ و از بارو

هیچ سینه کینه‌ای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمی‌ورزید
هیچ کس دستی به سوی کس نمی‌آورد

هیچ کس در روی دیگر کس نمی‌خندید


باغ های آرزو بی برگ؛
آسمان اشک ها پربار
گرمرو آزادگان در بند؛
روسپی نامردمان در کار

انجمن‌ها کرد دشمن،

رایزن‌ها گرد هم آورد دشمن؛


تا به تدبیری که در ناپاک ْدل دارند،
هم به دست ما شکست ما براندیشند
نازک اندیشانشان ،بی شرم،

_ که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم _


یافتند آخر فسونی را که می‌جستند

چشم‌ها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جستجو میکرد؛
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو میکرد:

« آخرین فرمان، آخرین تحقیر

مرز را پرواز تیری می‌دهد سامان!


گر به نزدیکی فرود آید ،
خانه هامان تنگ،
آرزومان کور،
ور بپرد دور،
تا کجا؟ تاچند؟

آه ! کوبازوی پولادین و کو سرپنجه‌ی ایمان؟»


هر دهانی این خبر را بازگو می‌کرد؛
چشم‌ها ، بی گفت و گویی ، هر طرف را جست و جو می‌کرد»

پیرمرد، اندوهگین دستی به دیگر دست می‌سایید
از میان دره ّهای دور، گرگی خسته می‌نالید
برف روی برف می‌بارید


باد بالش را به پشت شیشه می‌مالید

«صبح می‌آمد-پیرمرد آرام کرد آغاز-
«پیش روی لشکر دشمن سپاه دوست؛ دشت نه، دریایی از سرباز
آسمان الماسِ اخترهای خود را داده بود از دست

بی نفس می‌شد سیاهی در دهان صبح؛


باد پر می‌ریخت روی دشت باز دامن البرز

لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور،
دودو و سه سه به پچپچ گرد یکدیگر؛
کودکان بربام؛
دختران بنشسته بر روزن،
مادران غمگین کنار در

کم کمک در اوج آمد پچپچ خفته


خلق، چون بحری برآشفته،
به جوش آمد؛
خروشان شد؛
به موج افتاد؛
بّرش بگرفت و مردی چون صدف
از سینه بیرون داد»


«منم آرش ،
- چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن -
منم آرش، سپاهی مردی آزاده،
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده

مجوییدم نسب،


فرزند رنج و کار؛
گریزان چون شهاب از شب ،
چو صبح آماده‌ی دیدار

مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش؛
گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه

گوارا و مبارک باد!


دلم را در میان دست می‌گیرم
و می افشارمش در چنگ ،
دل، این جام پر از کین پر از خون را؛
دل، این بیتاب خشم آهنگ

که تا نوشم به نام فتحتان در بزم؛

که تا کوبم به جام قلبتان در رزم !


که جام کینه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما، سبو و سنگ را جنگ است

در این پیکار،
در این کار،
دل خلقی است در مشتم؛
امید مردمی خاموش هم پشتم

کمان کهکشان در دست،


کمانداری کمانگیرم
شهاب تیزرو تیرم؛
ستیغ سربلند کوه مأوایم؛
به چشم آفتاب تازه رس جایم

مرا تیر است آتش پر؛


مرا باد است فرمانبر
ولیکن چاره را امروز زور پهلوانی نیست
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
در این میدان،

بر این پیکان هستی سوز سامان ساز،


پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز»

پس آنگه سر به سوی آسمان برکرد،
به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد:

« درود، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود!
که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود

به صبح راستین سوگند!


به پنهان آفتاب مهربار پاک ْبین سوگند!
که آرش جان خود در تیر خواهد کرد،
پس آنگه، بی درنگی خواهدش افکند

زمین می‌داند این را، آسمان‌ها نیز،

که تن بی عیب و جان پاک است


نه نیرنگی به کار من، نه افسونی؛
نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است»

درنگ آورد و یک دم شد به لب، خاموش
نَفَس در سینه‌ها بیتاب می‌زد جوش
«از پیشم مرگ،

نقابی سهمگین بر چهره، می‌آید


به هر گام هراس افکن،
مرا با دیده‌ی خونبار می‌پاید
به بال کرکسان گرد سرم پرواز می‌گیرد،
به راهم می‌نشیند، راه می‌بندد؛
به رویم سرد می‌خندد؛

به کوه و در ّه می‌ریزد طنین زهرخندش را؛


و بازش باز می‌گیرد

دلم از مرگ بیزار است؛
که مرگ اهرمن خو، آدمی خوار است
ولی، آن دم که ز اندوهان روانِ زندگی تار است؛
ولی، آن دم که نیکی و بدی را گاهِ پیکار است؛

فرو رفتن به کام مرگ شیرین است


همان بایسته‌ی آزادگی این است

هزاران چشم گویا و لبِ خاموش
مرا پیک امید خویش می‌داند

هزاران دست لرزان و دل پرجوش

گهی می‌گیردم، گه پیش می‌راند
پیش می‌آیم

دل و جان را به زیورهای انسانی می‌آرایم


به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند،
نقاب از چهره‌ی ترس آفرین مرگ خواهم کند»

نیایش را ، دو زانو بر زمین بنهاد


به سوی قلّه‌ها دستان ز هم بگشاد:

« بر آ، ای آفتاب، ای توشه‌ی امید!
برآ، ای خوشه‌ی خورشید!
تو جوشان چشمه‌ای، من تشنه‌ای بیتاب
برآ، سرریز کن، تا جان شود سیراب


چو پا در کام مرگی تندخو دارم،
چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم،
به موج روشنایی شست و شو خواهم،
ز گلبرگ تو، ای زر ّینه گل، من رنگ و بو خواهم


شما، ای قلّه‌های سرکش خاموش،
که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می‌سایید،
که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی،
که سیمین پایه‌های روز زرِِین را به روی شانه می‌کوبید،

که ابر آتشین را در پناه خویش می‌گیرید؛



غرور و سربلندی هم شما را باد!
امیدم را برافرازید،
چو پرچم‌ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
غرورم را نگه دارید،


به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید»

« زمین خاموش بود و آسمان خاموش
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش
به یال کوهها لغزید کم کم پنجه‌ی خورشید


هزاران نیزه‌ی زرین به چشم آسمان پاشید

« نظر افکند آرش سوی شهر، آرام
کودکان بر بام؛
دختران بنشسته بر روزن؛

مادران غمگین کنار در؛


مردها در راه
سرود بی کلامی، با غمی جانکاه،
ز چشمان بر همی‌شد با نسیم صبحدم همراه
کدامین نغمه می‌ریزد،
کدام آهنگ آیا می‌تواند ساخت،


طنین گام‌های استواری را که سوی نیستی مردانه می‌رفتند؟

طنین گام‌هایی را که آگاهانه می‌رفتند؟
دشمنانش، در سکوتی ریشخند آمیز،
راه واکردند

کودکان از بام ها او را صدا کردند



مادران او را دعا کردند
پیرمردان چشم گرداندند
دختران، بفشرده گردن بندها در مشت،
همرهِ او قدرت عشق و وفا کردند

آرش، اما همچنان خاموش،
از شکاف دامن البرز بالا رفت

وز پی او،



پرده‌های اشک پی در پی فرود آمد »

بست یک دم چشم‌هایش را عمو نوروز،
خنده بر لب، غرقه در رویا
کودکان، با دیدگان خسته و پی جو،

در شگفت از پهلوانی‌ها


شعله‌های کوره در پرواز،
باد در غوغا

« شامگاهان ،
راه جویانی که می‌جستند آرش را به روی قلّه‌ها، پی گیر،
باز گردیدند،

بی نشان از پیکر آرش،


با کمان و ترکشی بی تیر
آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صدهزار تیغه‌ی شمشیر کرد آرش

تیر آرش را سوارانی که می‌راندند بر جیحون،

به دیگر نیمروزی از پی آن روز،


نشسته بر تناور ْساقِ گردویی فرو دیدند
و آنجا را، از آن پس،
مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند

آفتاب ،
در گریز بی شتاب خویش،
سال‌ها بر بام دنیا پاکِشان سر زد
ماهتاب،
بی نصیب از شبروی‌هایش، همه خاموش،
در دل هر کوی و هر برزن،
سر به هر ایوان و هر در زد

آفتاب و ماه را در گشت


سال ها بگذشت
سال ها و باز،
در تمام پهنه‌ی البرز،
وین سراسر قلّه‌ی مغموم و خاموشی که می‌بینید،
وندرون دره ّ‌های برف آلودی که می‌دانید،
رهگذرهایی که شب در راه می‌مانند

نام آرش را پیاپی در دل کهسار می‌خوانند،


و نیاز خویش می‌خواهند
با دهان سنگ‌های کوه آرش می‌دهد پاسخ
می‌کندشان از فراز و از نشیب جاده‌ها آگاه؛
می‌دهد امید،
می‌نماید راه »


در برون کلبه می‌بارد
برف می‌بارد به روی خار و خاراسنگ
کوه‌ها خاموش،
دره ّ ها دلتنگ؛


راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
کودکان دیری است در خوابند،
در خواب است عمونوروز


می‌گذارم کنده‌ای هیزم در آتشدان
شعله بالا می‌رود پّرسوز