اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" فوتبال در اروپا " :

 

  چه کسی خواهد توانست زودتر به دراوزه برسد و خود را برهاند ؟ !                                                                                                                       

  

" خبرگزاری مهر "                                                                                                                                                                                   

خواص اسماء الحسنی ( 1 ):

  اللّه : 

این اسم مبارک 980 بار در قرآن کریم آمده است که همه صفات جلال

و جمال و کمال در این اسم جمع شده است و اختصاص به ذات مقدسه

الهی دارد .

پس هرگاه " الله " گفته شود گویا همه اسماء الحسنی گفته شده است .

***

    خواص :

1-از حضرت علی ( ع ) روایت شده که فرمود : هرکس صدآیه ازآیات قرآن را از

 هرجا که باشد قرائت کند و بعد از آن هفت باریا الله  " بگوید ، اگر برسنگی

دعا کند هر آینه خداوند تبارک و تعالی آن را بشکافد .

**

2-هرکس این اسم شریف را بنویسد و با خود داشته باشد ، هیچ کاری از کارها بر

 او سخت نمی شود و به وسیله آن مشکلات بر اوآسان می گردد که آن ذکر بزرگان

 اهل خلوت است .

**

3-هرآیه و هر دعاکه در اول آن  " اللهم " یا " الله " باشد آن به اجابت نزدیک تر است

 و از دیگردعاها زودتر به اجابت رسد .

**

4-از بعضی از اهل باطن نقل شده که هرکس روزی صد مرتبه بگوید :

" هو الله الذی  لا اله الا هو "  خداوند او را از اهل یقین گرداند و به مقام اهل تحقیق

 و درجات ارباب توحیدش برساند.

**

5-هر وقت بنده ای ده بار " یا الله " بگوید دعایش رد نمی شود .

**

6-ذکر این اسم شریف در صبح و عصر و ثلث آخر از شب شصت و شش بار بدون یا 

 یعنی " الله " برای برآمدن مطالب دنیا و آخرت بسیار مجرب است و مداومت بر ذکر

  این نام مبارک در خلوت موجب مشاهده امور عجیبه می شود .

**

7- در هر روز صد مرتبه گفتن آن جهت رفع تمام مشکلات زندگی موثر است .

**

8- برای رفع مشکلات و خطرات بزرگ زندگی در یک مجلس هزار ویک بار

موثر  است .  جهت شفای بیمار100 آیه قرآن خوانده شود - که

"  بسم الله الرحمن الرحیم  " یک آیه محسوب می شود - و سپس 7 با" یا الله "

گفته شود .مریضی که تمام  پزشکان او را جواب کرده اند ، شفا می یابد .

حتی مرگ حتمی و قطعی چند  روزی به عقب می افتد .

" اما آسمان را هم چنان سکوتی فرا گرفته که گویی تمام فرشتگان ،جن و انس همه سکوت اختیار کرده اند .... " :

لحظه ای چشم های خود را بسته و به آسمان می نگرم ، سکوت عجیب و سنگینی  بین زمین

و آسمان حکم فرماست . خلایق به خود و اجزای شکستن  این سکوت را نمی دهند . 

اما آسمان را هم چنان سکوتی فرا گرفته که گویی تمام فرشتگان و جن و انس همه سکوت

 اختیار کرده اند  و خیره  هستند که گویی هیچ کس رسم سخن گفتن نمی داند اما منی که

از همان زمان چشم خود را بسته ام خود را در روی تلّی در وسط بیابان احساس می کنم با

همان چشمهای بسته احساس کردم .

به خدا احساس کردم که بعد از رفتن آن مرد بزرگ ، آن شیرخدا به سمت مکانی که حتی خود

او می دانست که اگربرود دیگربازگشتی نخواهد داشت  اما بار رفت  و محکم تر از همیشه رفت

با هدف رفت به خاطر خدا واسلام رفت . دیگرمگر می شود از پستی و قساوت مرد سرخ پوش

سخن گفت ! یا کسانی  که در رکاب  آن مرد دیو سیرت بودند . یا کسانی که در گوشه ای

نظاره گران مردخدا بودند و سخنان حق را ازاو شنیدند باز هم ساکت ماندند ، حالا بعد از این

واقعه آیا حق سخن گفتن دارند ؟!  از دور صدایی می اید چه می گویند ؟ اذان است ؟

نگاهی به اطراف می اندازم آن مرد بزرگ ایستاده و هفتاد ودو تن فرشتگانی با جسم زمینی و

و بال های نورانی آسمانی به صف پشت سر سر سید و آقای دو عالم اقامه می گویند . آن ها

حتی لحظه ای را ، در میدان جنگ از دست نمی دهند .

آن مرد می گوید : " الله اکبر " خدا بزرگ است " و خدا هم می گوید : " همانا من بزرگ تر از همه

بزرگی ها ی در این جهانم و سربازان شیطان می ترسند .

 آن مرد می گوید : " الحمدالله رب العالمین " همه ستایش و حاکمیت براین جهان فقط سزاوار

خداوند است " و خداوندمی گوید " آری عزیزانم من آن را می دانم و همه ی این جهان را فدای

تو و کسانی می کنم که این جمله کوچک را بگویی " و پشت شیطان می لرزد .

 آن مرد می گوید : "اهدنا الصراط المستقیم " و خداوند می گوید همانا راه من درست است و

 سزاوار خلقتی چون شما " و دشمنان می گویند درنگ جایز نیست ! آن ها چشم های خودرا

می بندند ، گویش های خود را می گیرند و لحظه ای بعد شیطان در قعر جهنم فریاد شادی

سرمی زند و فرشتگان درهمین نزدیکی ها ، همان جایی که فاصله اش با جهنم فقط یک

 قدم است .در این پایین ها همان گوشه ها و در همان بیابان بزرگ و سوزان آدمیان و در آن

 لحظه ای که مرد و هفتاد وتن از یارانش به سوی جهان ابدیت پرواز کردند ، دانستند که دیگر

کار از کار گذشته ....

در میدان همهمه و جنجال و شلوغی غیرقابل وصفی ایجادشده و اما باز هم در این میدان

فرشته ای کوچک سه ساله در میان قوم ظالم جامانده .

آری به گمانم راه آسمان را گم کرده ام ..........

اما جلوتر می روم و می شنوم نه چیزهای بزرگ تر از آن ، نجواهای آسمانی را ..... او یک

پدر گم کرده .... شاید یک خانواده ......

( زهرا اسپید ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام ) 

 

" و زمین نیز از دیدن این صحنه شرمسار شد که آبی نیست.... " :

خورشید امروز با شدت بیشتری پرتوهای گرم خود را به زمین می تاباند ، گویی همانند فردی

 است که از انتظار خسته شده است . کودکان این طرف آن طرف می دوند ، هیچ زن و بچه ایی

آرام و قرار ندارند همه منتظر خبری از امام و یاران هستند .

حضرت زینب برای بدست آوردن خبر به طرف تپه ای ی در همان نزدیکی ها است می رود که

نلاگهان گل های پرپرشده ی خود را می بیند . همان زمان است که در اندیشه ی چگونه خبر

دادن به زن های حرم فرو می رود .

حال چه کند بر غزیز خود بگرید یا بر عزیز دیگران ؟ و خورشید نیز که انتظار شنیدن این خبر

 ناگوار را نداشت همانند گویی آتشین گرمای خود را مانند مارهایی باز همه حرارت آتشین خود

را به مهد می فرستد گویی می خواهد با این پرتوها ، خیمه دشمنان را به آتش خشم خود

بسوزاند و انتقام طفل شش ماهه حسین را بگیرد .

و زمین نیز از دیدن این صحنه شرمسار  شد که آبی نیست.... تا بتواند هنگام پرپر شدن گل ها

آن را آبی دهند  تا سیراب شوند و کاش بارانی بود تا این خون را بشوید اما این خون ها هرگز

پاک نمی شود

اما همه می دانند چه اتفاقی در حال رخ دادن است  و این رخداد روی می دهد و تا ابد زمین

شرمسار از دفن بهترین گل دنیا و آخرت است .

( زهرا مقدسی ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )

" بازم دلم بهانه کرده ، بهانه بوسه بر قبر شش گوشه کرده " :

خورشید روز دهم دیگر وسط آسمان جای گرفته است .

امام حسین ( ع) به خیمه گاه آمد و با اهل بیت وادع کرد ؛ خورشید سوزان برسرمبارزان

 می تابید دشت را غباری از غم  فرا گرفته بودکه هرلحظه رایحه بهشت به آن ها نزدیک 

و نزدیک تر می شد و مجاهدان را به سوی خود فرا می خواند . 

نبردآغاز شده بود ، گویی در آن میدان باران سرخ می بارید تنها تفاوتش این بود که باران

 از جنس خون بود نه آب .

لحظه به لحظه از تعداد یاران 72 تن کاسته می شد... دیگر امام تنها شده ، نه برادری نه

یارانش ، حلقه محاصره سپاه دشمن تنگ تر .....

باران تیرها روان و امام بی سلاح ..... به سویش هجوم آوردند ، آه از دل زینب برفراز

قتلگاه بر تل ایستاده و نظلره می کرد و قطرات خون برادر که به آسمان روانه می شد .

آفتاب عاشورا غروب کرد بی حسین

خیمه های تاریک را شعله های آتش کین رو شن کرد و صورت های به خاک نشسته را

اشک ها می شست.....

پاهای کوچک رقیه ( س) آغشته به خاکی که پدر را با خود برد

پاهایی که آشنا به خار بیابان ، آشنا به جفای ستمکاران و یاد پدر را با خود برد .....

( فاطمه نظری ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )

" محرم آمدی با همان سیمای همیشگی ، همان قامت خمیده و ردای سیاه دریده " :

محرم آمدی ... با همان سیمای همیشگی  ، همان قامت خمیده  و ردای سیاه دریده ، همان

چشمان به خون نشسته و همان قلب شکسته ! 

همه چیز در تو آشنای آشناست و آشناتر ازهمیشه عاشورا است .

تو آمدی ، با غمنامه ای به وسعت دریا ، به سرخی شفق ف به کبودی داغ شقایق ، تو آمدی

 تا باردیگر سفره ی دل مان را بگشایی و برای چندین بار ، میهمان شنیدن درد دلت شویم .

تو که می آیی ، باد غمنامه ات را ورق می زند و کبوتران عاشق ، سطرسطر آن را با صدایی

بغض آلودمی خوانند . تو ... عاشقی ، یادگار حماسه ای و یادگار حسینی ....

محرم می آید ، مثل پرنده ای غریب از التهاب خاکستری آسمان ، محرم می آید و برف سکوت

را با آفتاب  عشقی که برآسمان سینه داریم آب می کند .

محرم می آید ، ماهی که روزها را همسایه شیرمردان میدان کربلا و شب ها را در کنار

خیمه های  ذکر و مناجات و دعا به سو گ می نشینی .

محرم می آید ، ماه سرخ بلوغ ، ماهی که در آن عشق آفریده شد و مردانگی و شرف در عطش

 معنا گرفت .

( آنیتا حسین پور ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )

" آیا کسی هست که مرا یاری کند ؟ " :

میلیاردها سال است که آدم  خلق شده است .

عمری بیشتر از تمام موجودات جهان دارد ولی  ... تا به حال در عمر خود چنین استواری

 و عظمتی تجربه نکرده است .

آری ، زمین هم در برابر عظمت و پایداری آن ها حیرت زده است .مردی به همراه 72 تن

 از یارانش می آیند . او جزء بهترین بندگان خداست از بیت پیامبراکرم ( ص ) است . او

حسین است که پیر  میلیارد ساله ، اسلام را زنده نگه می دارد .

او مصمم به میدان نبرد می آید ، او را از ورای غبار زمان می بینم و صدای چکاچک شمشیرها

لحظه ایی قطع نمی شود و هرگز قطع نخواهد شد . حسین در عصر عاشورامی نگرد که آیا

یاری مانده ؟ و می فرماید : آیا کسی هست که مرا یاری کند ؟

انگار که خداوند چنین مقدر کرده است که نام حسین ( ع) تا ابد بماند تا زمانی که خورشید

 و ماهی طلوع کند اسمش وراهش جاودان بماند .

( مهسا روزبهانی ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )

" آسمان و خورشید هم نوا شد با این نابرابری .... " :

ماه با نگرانی تمام شب را در بالای خیمه ی امام حسین َ(  ع  ) بیدار ماند گویی که می خواست

 به او بگوید که فردا جنگی سخت را در پیش رو دارد. هر چه شب به صبح نزدیک تر شد ماه

نگرانی اش بیشتر می شد و نمی خواست که جایش را به خورشید دهد ولی به هرحال بایدجای

خودش را به او می داد .

صبحگاهان همه تشنه مثل گل های پژمرده اما در برابر یزیدیان ایستاده بودند. خورشید در

 وسط آسمان بود و منتظر شروع نبرد ......

همه نگران ، سرانجام نبردآغاز شد و گل های پژمرده آماده نبردی بی امان شدند ، صفی نابرابر

از دیوسیرتان که گل ها را پرپر کردند.

حضرت زینب و کودکان حرم در واپسین عصر عاشورا بی پناه شدند . آسمان و خورشید هم نوا شد با

این نابرابری ......

( سعیده فرخی نسب ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )

" آری ، کربلا با من سخن گفت .... " :

در صحن بین الحرمین به گوشه ای تکیه داده ام و به آن روز تلخ می اندیشم ، آن روز که

 حسین بن علی و اصحابش چه مظلومانه برای زنده نگه داشتن اسلام به دست فرزندان

شیطان به شهادت رسیدند .آن روز که گل های محمدی ز عطش تشنگی ناله به آسمان

 سر می دادند .

انگارآن روز آفتاب سوزان هم ، دشمنان امام حسین ( ع ) را یاری می کرد تا اهل بیت

پیامبر را تشنه سازد . ناگهان صدایی رشته افکارم را پاره کرد و مرا به خودآورد که

می گفت : آری من در آن جا بودم به اطرافم نگریستم ولی شخصی را ندیدم .همه

زائرین در حال رفت و آمد بودند که باز گفت : در نزد حسین بن علی سیه رویم .

درصدد این برآمدم که بپرسم او کیست ؟ گفتم : تو کیستی که با من سخن می گویی .

چه از من می دانی که این گونه بامن حرف می زنی . انگار ذهن مرا خوانده ای و می خواهی

با من در مورد آن صحبت کنی . گفت : کجایی ؟گفتم : در صحن حرم در کربلا نشستم .

گفت : کربلایم . گفتم : کرب و بلا ؟؟؟ !!

گفت : آری کربلا ، همان جا که میزبانی از آن طاها را به خوبی به جا نیاورد . آری آن

سزمین پربلا ... و ادامه داد . من در آن جا بودم که امام حسین ( ع ) با پسرجوانش

علی اکبرآن شبه رسول وداع گفت . در لحظه رفتن حضرت علی اکبر به میدان جنگ

می توانستم ازچهره حضرت بخوانم که مانندشاخه گلی است که گلبرگ هایش رامی کندند .

آن جا بودم که سکینه به عمویش می گفت : عموجان تشنه ام . از عطش ، توانی در بدن

ندارم . برایمان آب بیاور .

آن یوسف بنی هاشمی ابوالفضل العباس به چشمه فرات رفت که آب برای طفلان برادرش

بیاورد و آن شیرمردهم به شهادت رسید . آری درآن جا بودم که امام حسین ( ع ) با

اهل بیتش وداع گفت و با آن خونخواران اسلام جنگید که نشان دهد هیچ هنگام باطل

نمی تواند برحق استوار گردد . آری در تمام طول جنگ همراهشان بودم اما نتوانستم

به آن ها کمکی کنم .

از روی حسین و اهل بیتش شرمسارم . آری شرمسارم ..... به او گفتم : به خدا سعادتی

به ازآن نیست که خون آن خیرالانام ها در جان توست که صدایی شنیدم  که به من

چیزی هایی می گفت و به خود آمدم و به سمت صدا برگشتم از علم رویا بیرون آمدم.....

( صفورا دایری پور،  دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )

" توفان واژه ها " :

تصویر گل قشنگ

 

                       

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد

در خود، تمام مرثیه ها را مرور کرد

**

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد

شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

**

احساس کرد از همه عالم جدا شده است

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است

**

در اوج روضه، خوب دلش را که غم گرفت

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

**

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

**

باز این چه شورش است که در جان واژه هاست

شاعر شکست خورده توفان واژه هاست

**

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

دارد غروب فرشچیان گریه می کند

**

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید

بر روی خاک و خون، بدنی را رها کشید

**

او را چنان فنای خدا بی ریا کشید

حتی براش جای کفن بوریا کشید...

***

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...

پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن...

**

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...

شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

**

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

 

سیدحمیدر ضا برقعی

" لباس فرم مدارس در جهان " :

                

کنیا

تایلند

هند

سوریه

سنگاپور

اندونزی

ویتنام

هندوراس

سریلانکا

هنگ کنگ

نپال

فیلیپین

چین

آفریقای جنوبی

ژاپن

کوبا

استرالیا

انگلیس

نیجریه

ازبکستان

" جام جم "                                                                                                                                                    

کد خبر :2159114667379373331                                                                                                               

                      تاریخ :جمعه 15 آبان 1394                                                                                                                                               

ساعت 17:20                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                  

" چرا محاسبات درست در نمی آید ؟ !! " :

چندروزی است که حس و حال غریبی دارم ، چند روزی است که احساس می کنم درسم

 ضعیف شده ، حافظه ام یاری نمی کند.

چند روزی است که فرمول های ریاضی به کارم نمی آید ، ساعت ها ، روزها ، ماه ها و

سال هادر کلاس های درس نشستم و یادگرفتم چگونه محاسبه کنم ، چگونه از روابط

طبیعی ریاضی به نتایجی زیبا و روح نواز برسم ، اما حالا دیگر این روابط به کارم نمی آید

شاید هم من درسم را خوب یادنگرفتم ، شاید چیزهایی که یادگرفتم کافی نبود تا

بتوانم محاسبه کنم ، بتوانم بفهم که چگونه 1800 نامه نادیده گرفته می شود؟ !

و عددی به این بزرگی در کجای ریاضیات محو می شود ؟ !

چگونه عدد هفتاد و دو از سی هزار بیشتر است ، این محاسبات روی کاغذ نمی رود ....

هرچه پیشترمی روم ، هرچه بیشترمحاسبه می کنم کمترمی فهمم ، کمتراستدلال هایم

یاری ام می کند.... چگونه عده ای کم جمعیت با زن و فرزند به قربانگاه می روند ، کجای

استدلال های بشری نوشته شده آب برکودکان بسته شود ؟

این محاسبات روی کاغذ نمی رود ....

چگونه یک نوجوان که حتی لباس جنگی اندازه ی تنش نیست با لبانی تشنه ، چندین مرد

بلندقامت جنگی را تار ومار می کند ؟! ...... این محاسبات روی کاغذ نمی رود .... چگونه

طعم تلخ مرگ ، به کام جوانی پرشور و حال ، از عسل شیرین تر می شود ؟ ! .....

چگونه رجزخوانیقاسم ، لرزه به اندام لشکری می اندازد و چگونه دشمن را به مبارزه

می طلبد و چگونه چندین و چند نفر از بسش برنمی آیند و به ناچار دوره اش می کنند تا

داغ  بر دل پیرمردی یا بهتر است بگویم بزرگمردی بگذارند ؟!  ....

این محاسبات روی کاغذ نمی رود .....

مگر یک بدن چقدر جا دارد تا تحمل کند نیش هزار تیر و نیزه و شمشیر را ؟ ! 

 چگونه می توان جسد تکه تکه شده ی جوانی خوش قامت و رعنا را نزد خواهرش

 برد ؟ ! ....  این محاسبات روی کاغذ نمی رود .....

هرچند جلو تر می روم بیشتر شاهد از بین رفتن قانون ها و روابط و محاسبات

 می شوم  ......

آن زمان که ستاره ای شش ماهه بردستان خورشید خودنمایی می کند ، آن زمان که

با گریه های کودکی که ازتشنگی تاب و توان برایش نمانده ،  ستون دشمن به لرزه

در می آید و زمزمه هایی از سر ، اشک و تردید بین شان می افتد ، آن زمان که تیرسه

 شعبه ی نفرین شده در طلب صیدی سپیدی گلویی می تازد آن زمان که همه به چشم

می بینند طول تیر از قد کودک بیشتر است .

چگونه تاب بیاورم و ببینم لحظه برخورد تیر و گلو را ، حتی اگر پای محاسبات فیزیک را

به میان  بیاوریم ، اگر سرعت اولیه تیر را صفر بگیریم ، اگر اصطکاک هوا را هزاربرابر کنیم ،

اگر جلوی تیر هزار بار سد کنیم  ، باز هم می بینیم  تیری که از سرخشم و جهل در کمان

 گذاشته می شود ، پاره می کند گلویی را که از برگ گل نازک تر و نرم تر است ، چگونه

می توانم جلوی تیر را بگیرم ؟ ! .....

چگونه می توانم بهفمم بریده شدن از گوش تا گوش یعنی چه ؟ ! .......

این در محاسبات روی کاغذ نمی گنجد .....

آن زمان که شیری به میدان می رود تا خاطرات حیدر را زنده کند ، تا از سد گرگ های بی صفت

بگذرد ، به نهر آب برسد و مشکی ، فقط به اندازه ی مشکی آب بیاورد ، آن زمان می بینم که

زنده شدن  خاطرات حیدر به گرگ ها گران می آید و تاب نمی آورند یادآوری خفت خویش را ،

آن زمان است که  می تازد تا به هرطریقی شده انتقام پدر از پسر باز گیرند ، آن زمان که دست

 بالا می آید تا فقط با خوردن  چندقطره آب توانی دوباره گیرد اما...... اما .......

یادآوری گلوی تشنه کودکان آب را به رود برمی گرداند ، آن زمان که مشک به دندان گره

می خورد تا مبادا قولی که به رقیه داده از بین رود و ناکام شود ، مگر جمجمه ی انسان چقدر

 توان دارد تا  نیروی وارده از عمود آهنین را تاب بیاورد ؟ !  

مگر یک چشم چقدر گنجایش دارد تا تیر شعبه را در خود جای دهد ، آن هنگام که روی زمین

 می افتد فاطمه زهرا ( س ) را بالای سرش می بیند و می شنود آن صدای بهشتی را که فریاد

 می زند پسرم .... ،

برادررادرکنار خود می بیند و همچون شمع آب می شوداز خجالت  ، چرا که نتوانسته بود به

قول خود عمل کند ، چگونه می توانم این لحظات را می بینم و تاب بیاورم ، چگونه می شود

فهمید " انکسر ظهری " یعنی چه ؟ این محاسبات روی کاغذ نمی رود ....

آن زمان که خواهری از بالا تماشا می کند نبرد برادرش را ، آن زمان که تیرسه شعبه

آخرین زهرخود را بریزد و می درد سینه ای را که مخزن حقایق الهی بود ، آن زمان که خنجر

هم توانش را از دست می دهد و نمی تواندجسارت کند به حلقومی که بوس گاه پیامبر

اکرم ( ص ) و فرشتگان است . آن زمان که برای به غارت بردن انگشتر ، از انگشت هم

نمی گذارند ، آن زمان که خواهری بوسه می زند رگ های بریده را .

چگونه می توانم با معادلات تخمین بزنم جای چند نیزه و تیر و شمشیر روی بدن است ،

چگونه می توانم تصور کنم جه دردل زینب می گذرد ؟

مگرپاهای کودک سه ساله چه قدر توان دارد تا روی خارهای صحرابه دنبال سربابا برود

چگونه بدنش تحمل کند تازیانه ی جهل را ، چگونه ببیند هرکسی را که روزی به او

عشق می ورزیده و مسجود فرشتگان بوده ، حال سرنیزه دارد ، چگونه ببیند و تاب

بیاورد ؟ ! این ها تنها گوشه ایی از نشانه هایی بود که حیرانم می کرد و نمی توانستم

محاسبه کنم اوج درد را .....

اما زمانی می رسد که دیگر دیوانه می شوم ، دیگر از توان بیرون است حتی لحظه ایی

تصور کن آن کلمات ، این چه رازی است ، این چه عشقی است ؟ ! .... این محاسبات روی

کاغذ نمی رود ......

زمانی می رسد که دنیا دور سوم می چرخد ، زمانی می رسد که تمام  محاسبات و معادلات

زمین و زمان به هم می ریزد ، زمانی می رسد که دنیا می فهمد همه ی هستی این چیزهایی

نیست که روی کاغذ محاسبه می شود ، همه ی هستی استدلال های ناقصی نیست که به

عقل ها می رسد ، زمانی می رسد که دنیا می فهمد عشق را جور دیگری باید تفسیر کرد ،.

زمانی که دختر حیدر بت شکن ، در برابر کند و جهل سینه سپر می کند و باصدای نبوی و

غرور علوی فریاد می زند : (( مارایت الاّ جمیلا ... ))      (( چیزی جز زیبایی ندیدم )) ....

( فائزه مرشدی ، سوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )

 

" همنوا با ناله آسمان و زمین دو شا دوش هم ، حسین گویان " :

لب تشنه ام از سپیده آبم دهید                                        جامی ز زلال آفتابم دهید

من پرسش سوزان حسینم یاران                                        با خنجر عشق جوابم دهید

با صدای نوحه خوانان از این وادی به گوش می رسد و ناموس جان ها به لرزه می افتد .

آن گاه که با بالا رفتن دست های حسینیان اشک های زینب فرو می ریزد .

پایتخت نشینان دیار شور و شعور حسینی در سرزمین کوچک با دلی ، بزرگ به بلندای  بیرق

حسین همنوا با ناله آسمان و زمین دوشادوش هم ، نوای یا حسین گویان دل در گرو عشق

او داده اند .

یوسف زهرا بیا که حسینیان چشم به راه دم مسیحایت به سوگ حسین نشسته اند بیا و داغ

 زینب رادر غم از دست دادن برادر التیام بخش .

با شمیم روحانی ماه خون و قیام حضور عاشقان اباعبدالله جلوه ایی دیگر از ارادت و اخلاص را

 به نمایش خواهدگذارد.

ندایش از ورای اعصار می آید که : " آیا کسی هست که مرا یاری کند ؟ "

کجاست آزاد مرد دشت نینوا که ببیند آوای بلندش در طنین عزادارانش در سراسر جهان

به گوش می رسد ؟ "

( عاطفه آرمات ، سوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )

" نام حسین ورد زبا ن ها می شود و قصه اش همه جا نقل " :

ماه محرم از راه رسید ماه پایداری زینب ( س ) ، ماهی که خون از قلب محرم  بارید .

دوباره ابر شروع به گریستن می کند و چندروزی مهمان کوچه های تاریک ماست .

دوباره رایحه محرم به مشام می رسدو علم های مشکی در گوشه ای شهر به چشم می آید

نام حسین ورد زبان ها می شود و قصّه اش همه جا نقل .

من حسین را در همه جا و هرلحظه حس می کنم . نامش همیشه برزبانم جاری است .

من حسین رادر گریه های شبانه مادرم و در پاکی و خلوص پدرم و در دل آرزومندان

زیارتش ، می بینم .

او حسین بود و شهید کربلا

جانش فدای راه دین

دلیرانه وارد میدان نبرد

سرفراز ، بیرون ز میدان نبرد

( مهلا دمی پور ، سوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )

" زیبایی عاشورا در دستان حسین ( ع ) بود " :

به نام خداوندی که سردار عشق را آفرید

حسین در میدان جنگ همچون خورشیدی با اشعه های نورانی و آتشین خودابرهای سیاه

 و غبارآلود را می درید و یکی پس از دیگری را مهمان گور می کرد زیبایی عاشورا در

دستان حسین بود .

ظهر هنگام خدا عاشقش حسین را صدا زد : او حیران ماند ، دیگر نه جنگی می شناخت

نه میدان جنگی و نه یارانی . با تیرباران رو به پروردگارش قائم شد .

آن لحظه برایش به غیر از خدا احدی نبود و باران های تیر برایش مثل نسیمی روح بخش

شده بود .

جنگ حسین با دشمنان اوج جوانمردی و دلاوری بود غروب عاشورا تنها گفت : آیا کسی هست

 که مرا یاری کند ؟  در واقع او عالم را برای رستگاری صدا می زد  و در همان هنگام  رو به

سوی معبود حرکت کرد . آن زمان که کربلا شهر بلا شد و اما زینب ( س ) همچو کوهی استوار

نظارگر شجاعت برادر بود .

نتیجه : محرم و  عاشورا  یعنی آغازگر تبلور عشق خدایی

( فرزانه علیزاده ، سوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )