اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" چرا محاسبات درست در نمی آید ؟ !! " :

چندروزی است که حس و حال غریبی دارم ، چند روزی است که احساس می کنم درسم

 ضعیف شده ، حافظه ام یاری نمی کند.

چند روزی است که فرمول های ریاضی به کارم نمی آید ، ساعت ها ، روزها ، ماه ها و

سال هادر کلاس های درس نشستم و یادگرفتم چگونه محاسبه کنم ، چگونه از روابط

طبیعی ریاضی به نتایجی زیبا و روح نواز برسم ، اما حالا دیگر این روابط به کارم نمی آید

شاید هم من درسم را خوب یادنگرفتم ، شاید چیزهایی که یادگرفتم کافی نبود تا

بتوانم محاسبه کنم ، بتوانم بفهم که چگونه 1800 نامه نادیده گرفته می شود؟ !

و عددی به این بزرگی در کجای ریاضیات محو می شود ؟ !

چگونه عدد هفتاد و دو از سی هزار بیشتر است ، این محاسبات روی کاغذ نمی رود ....

هرچه پیشترمی روم ، هرچه بیشترمحاسبه می کنم کمترمی فهمم ، کمتراستدلال هایم

یاری ام می کند.... چگونه عده ای کم جمعیت با زن و فرزند به قربانگاه می روند ، کجای

استدلال های بشری نوشته شده آب برکودکان بسته شود ؟

این محاسبات روی کاغذ نمی رود ....

چگونه یک نوجوان که حتی لباس جنگی اندازه ی تنش نیست با لبانی تشنه ، چندین مرد

بلندقامت جنگی را تار ومار می کند ؟! ...... این محاسبات روی کاغذ نمی رود .... چگونه

طعم تلخ مرگ ، به کام جوانی پرشور و حال ، از عسل شیرین تر می شود ؟ ! .....

چگونه رجزخوانیقاسم ، لرزه به اندام لشکری می اندازد و چگونه دشمن را به مبارزه

می طلبد و چگونه چندین و چند نفر از بسش برنمی آیند و به ناچار دوره اش می کنند تا

داغ  بر دل پیرمردی یا بهتر است بگویم بزرگمردی بگذارند ؟!  ....

این محاسبات روی کاغذ نمی رود .....

مگر یک بدن چقدر جا دارد تا تحمل کند نیش هزار تیر و نیزه و شمشیر را ؟ ! 

 چگونه می توان جسد تکه تکه شده ی جوانی خوش قامت و رعنا را نزد خواهرش

 برد ؟ ! ....  این محاسبات روی کاغذ نمی رود .....

هرچند جلو تر می روم بیشتر شاهد از بین رفتن قانون ها و روابط و محاسبات

 می شوم  ......

آن زمان که ستاره ای شش ماهه بردستان خورشید خودنمایی می کند ، آن زمان که

با گریه های کودکی که ازتشنگی تاب و توان برایش نمانده ،  ستون دشمن به لرزه

در می آید و زمزمه هایی از سر ، اشک و تردید بین شان می افتد ، آن زمان که تیرسه

 شعبه ی نفرین شده در طلب صیدی سپیدی گلویی می تازد آن زمان که همه به چشم

می بینند طول تیر از قد کودک بیشتر است .

چگونه تاب بیاورم و ببینم لحظه برخورد تیر و گلو را ، حتی اگر پای محاسبات فیزیک را

به میان  بیاوریم ، اگر سرعت اولیه تیر را صفر بگیریم ، اگر اصطکاک هوا را هزاربرابر کنیم ،

اگر جلوی تیر هزار بار سد کنیم  ، باز هم می بینیم  تیری که از سرخشم و جهل در کمان

 گذاشته می شود ، پاره می کند گلویی را که از برگ گل نازک تر و نرم تر است ، چگونه

می توانم جلوی تیر را بگیرم ؟ ! .....

چگونه می توانم بهفمم بریده شدن از گوش تا گوش یعنی چه ؟ ! .......

این در محاسبات روی کاغذ نمی گنجد .....

آن زمان که شیری به میدان می رود تا خاطرات حیدر را زنده کند ، تا از سد گرگ های بی صفت

بگذرد ، به نهر آب برسد و مشکی ، فقط به اندازه ی مشکی آب بیاورد ، آن زمان می بینم که

زنده شدن  خاطرات حیدر به گرگ ها گران می آید و تاب نمی آورند یادآوری خفت خویش را ،

آن زمان است که  می تازد تا به هرطریقی شده انتقام پدر از پسر باز گیرند ، آن زمان که دست

 بالا می آید تا فقط با خوردن  چندقطره آب توانی دوباره گیرد اما...... اما .......

یادآوری گلوی تشنه کودکان آب را به رود برمی گرداند ، آن زمان که مشک به دندان گره

می خورد تا مبادا قولی که به رقیه داده از بین رود و ناکام شود ، مگر جمجمه ی انسان چقدر

 توان دارد تا  نیروی وارده از عمود آهنین را تاب بیاورد ؟ !  

مگر یک چشم چقدر گنجایش دارد تا تیر شعبه را در خود جای دهد ، آن هنگام که روی زمین

 می افتد فاطمه زهرا ( س ) را بالای سرش می بیند و می شنود آن صدای بهشتی را که فریاد

 می زند پسرم .... ،

برادررادرکنار خود می بیند و همچون شمع آب می شوداز خجالت  ، چرا که نتوانسته بود به

قول خود عمل کند ، چگونه می توانم این لحظات را می بینم و تاب بیاورم ، چگونه می شود

فهمید " انکسر ظهری " یعنی چه ؟ این محاسبات روی کاغذ نمی رود ....

آن زمان که خواهری از بالا تماشا می کند نبرد برادرش را ، آن زمان که تیرسه شعبه

آخرین زهرخود را بریزد و می درد سینه ای را که مخزن حقایق الهی بود ، آن زمان که خنجر

هم توانش را از دست می دهد و نمی تواندجسارت کند به حلقومی که بوس گاه پیامبر

اکرم ( ص ) و فرشتگان است . آن زمان که برای به غارت بردن انگشتر ، از انگشت هم

نمی گذارند ، آن زمان که خواهری بوسه می زند رگ های بریده را .

چگونه می توانم با معادلات تخمین بزنم جای چند نیزه و تیر و شمشیر روی بدن است ،

چگونه می توانم تصور کنم جه دردل زینب می گذرد ؟

مگرپاهای کودک سه ساله چه قدر توان دارد تا روی خارهای صحرابه دنبال سربابا برود

چگونه بدنش تحمل کند تازیانه ی جهل را ، چگونه ببیند هرکسی را که روزی به او

عشق می ورزیده و مسجود فرشتگان بوده ، حال سرنیزه دارد ، چگونه ببیند و تاب

بیاورد ؟ ! این ها تنها گوشه ایی از نشانه هایی بود که حیرانم می کرد و نمی توانستم

محاسبه کنم اوج درد را .....

اما زمانی می رسد که دیگر دیوانه می شوم ، دیگر از توان بیرون است حتی لحظه ایی

تصور کن آن کلمات ، این چه رازی است ، این چه عشقی است ؟ ! .... این محاسبات روی

کاغذ نمی رود ......

زمانی می رسد که دنیا دور سوم می چرخد ، زمانی می رسد که تمام  محاسبات و معادلات

زمین و زمان به هم می ریزد ، زمانی می رسد که دنیا می فهمد همه ی هستی این چیزهایی

نیست که روی کاغذ محاسبه می شود ، همه ی هستی استدلال های ناقصی نیست که به

عقل ها می رسد ، زمانی می رسد که دنیا می فهمد عشق را جور دیگری باید تفسیر کرد ،.

زمانی که دختر حیدر بت شکن ، در برابر کند و جهل سینه سپر می کند و باصدای نبوی و

غرور علوی فریاد می زند : (( مارایت الاّ جمیلا ... ))      (( چیزی جز زیبایی ندیدم )) ....

( فائزه مرشدی ، سوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )

 

نظرات 3 + ارسال نظر
هاجر دادمنش سرباز جمعه 15 آبان 1394 ساعت 21:26

عاشق حساب و کتاب نمی خواهد خواهر خوبم

عاشقان کشتگان معشوق اند

زهرا سادات حسینی جمعه 15 آبان 1394 ساعت 23:20

سلام :

متحیرم از این متن زیبا

نرجس سادات حسینی جمعه 15 آبان 1394 ساعت 23:22

سلام :

تا حال متنی به دقیقی نخواندم بودم ، احسنت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد