اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" اما آسمان را هم چنان سکوتی فرا گرفته که گویی تمام فرشتگان ،جن و انس همه سکوت اختیار کرده اند .... " :

لحظه ای چشم های خود را بسته و به آسمان می نگرم ، سکوت عجیب و سنگینی  بین زمین

و آسمان حکم فرماست . خلایق به خود و اجزای شکستن  این سکوت را نمی دهند . 

اما آسمان را هم چنان سکوتی فرا گرفته که گویی تمام فرشتگان و جن و انس همه سکوت

 اختیار کرده اند  و خیره  هستند که گویی هیچ کس رسم سخن گفتن نمی داند اما منی که

از همان زمان چشم خود را بسته ام خود را در روی تلّی در وسط بیابان احساس می کنم با

همان چشمهای بسته احساس کردم .

به خدا احساس کردم که بعد از رفتن آن مرد بزرگ ، آن شیرخدا به سمت مکانی که حتی خود

او می دانست که اگربرود دیگربازگشتی نخواهد داشت  اما بار رفت  و محکم تر از همیشه رفت

با هدف رفت به خاطر خدا واسلام رفت . دیگرمگر می شود از پستی و قساوت مرد سرخ پوش

سخن گفت ! یا کسانی  که در رکاب  آن مرد دیو سیرت بودند . یا کسانی که در گوشه ای

نظاره گران مردخدا بودند و سخنان حق را ازاو شنیدند باز هم ساکت ماندند ، حالا بعد از این

واقعه آیا حق سخن گفتن دارند ؟!  از دور صدایی می اید چه می گویند ؟ اذان است ؟

نگاهی به اطراف می اندازم آن مرد بزرگ ایستاده و هفتاد ودو تن فرشتگانی با جسم زمینی و

و بال های نورانی آسمانی به صف پشت سر سر سید و آقای دو عالم اقامه می گویند . آن ها

حتی لحظه ای را ، در میدان جنگ از دست نمی دهند .

آن مرد می گوید : " الله اکبر " خدا بزرگ است " و خدا هم می گوید : " همانا من بزرگ تر از همه

بزرگی ها ی در این جهانم و سربازان شیطان می ترسند .

 آن مرد می گوید : " الحمدالله رب العالمین " همه ستایش و حاکمیت براین جهان فقط سزاوار

خداوند است " و خداوندمی گوید " آری عزیزانم من آن را می دانم و همه ی این جهان را فدای

تو و کسانی می کنم که این جمله کوچک را بگویی " و پشت شیطان می لرزد .

 آن مرد می گوید : "اهدنا الصراط المستقیم " و خداوند می گوید همانا راه من درست است و

 سزاوار خلقتی چون شما " و دشمنان می گویند درنگ جایز نیست ! آن ها چشم های خودرا

می بندند ، گویش های خود را می گیرند و لحظه ای بعد شیطان در قعر جهنم فریاد شادی

سرمی زند و فرشتگان درهمین نزدیکی ها ، همان جایی که فاصله اش با جهنم فقط یک

 قدم است .در این پایین ها همان گوشه ها و در همان بیابان بزرگ و سوزان آدمیان و در آن

 لحظه ای که مرد و هفتاد وتن از یارانش به سوی جهان ابدیت پرواز کردند ، دانستند که دیگر

کار از کار گذشته ....

در میدان همهمه و جنجال و شلوغی غیرقابل وصفی ایجادشده و اما باز هم در این میدان

فرشته ای کوچک سه ساله در میان قوم ظالم جامانده .

آری به گمانم راه آسمان را گم کرده ام ..........

اما جلوتر می روم و می شنوم نه چیزهای بزرگ تر از آن ، نجواهای آسمانی را ..... او یک

پدر گم کرده .... شاید یک خانواده ......

( زهرا اسپید ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام ) 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
هلن اردستانی یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 23:16

وبلاگ تان بسیار خوب و پر محتواست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد