ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
خورشید روز دهم دیگر وسط آسمان جای گرفته است .
امام حسین ( ع) به خیمه گاه آمد و با اهل بیت وادع کرد ؛ خورشید سوزان برسرمبارزان
می تابید دشت را غباری از غم فرا گرفته بودکه هرلحظه رایحه بهشت به آن ها نزدیک
و نزدیک تر می شد و مجاهدان را به سوی خود فرا می خواند .
نبردآغاز شده بود ، گویی در آن میدان باران سرخ می بارید تنها تفاوتش این بود که باران
از جنس خون بود نه آب .
لحظه به لحظه از تعداد یاران 72 تن کاسته می شد... دیگر امام تنها شده ، نه برادری نه
یارانش ، حلقه محاصره سپاه دشمن تنگ تر .....
باران تیرها روان و امام بی سلاح ..... به سویش هجوم آوردند ، آه از دل زینب برفراز
قتلگاه بر تل ایستاده و نظلره می کرد و قطرات خون برادر که به آسمان روانه می شد .
آفتاب عاشورا غروب کرد بی حسین
خیمه های تاریک را شعله های آتش کین رو شن کرد و صورت های به خاک نشسته را
اشک ها می شست.....
پاهای کوچک رقیه ( س) آغشته به خاکی که پدر را با خود برد
پاهایی که آشنا به خار بیابان ، آشنا به جفای ستمکاران و یاد پدر را با خود برد .....
( فاطمه نظری ، دوم علوم تجربی ، دبیرستان شیخ الاسلام )
آه از دل زینب ( س ) و رقیه ( س )
بله
حتی گذر زمان نیز قادر نیست این اندوه را با خود ببرد