اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

عاقبت این عشق هلاکم کند...

سرانجام ملعونی که لباس امام حسین علیه‌السلام را غارت کرد - خبرگزاری مهر |  اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency

دشت پر از ناله و فریاد بود
سلسله بر گردن سجاد بود
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمه ی دل بوی محرم گرفت
زهره ی منظومه ی زهرا حسین
کشته ی افتاده به صحرا حسین
-
دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خنده ی مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من
-
تا زغم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
-
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیر ها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفس ناله زنجیر ها
-
قوم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این بادیه کج رفته اند
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست
آینه ای مثل تو بی رنگ نیست
آینه رهگذر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان
-
کوفه دم از مهر و وفا می زدند
شام تو را سنگ جفا می زدند
کوفه اگر آینه ات را شکست
شام از این واقعه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ و تبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
-
آتش پرهیز نبرّد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
جان علی سلسله بندم مکن
گردم از خاک بلندم مکن
-
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا می دهد
بوی حضور شهدا می دهد
مشعر حق عزم منا کرده ای
کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای؟
-
تیر تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست
چیست شفابخش دل ریش ما
مرهم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو
-
بر سر نی زلف رها کرده ای؟
با جگر شیعه چه ها کرده ای
باز که هنگامه برانگیختی
بر جگر شیعه نمک ریختی
کو کفنی تا که بپوشم تنت
تاگیرم دامنه ی دامنت

/ محمدرضا آقاسی

هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد

به یاد چایی شیرین کربلایی ها...

بازسازی واقعه عاشورا به کمک هوش مصنوعی

هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد

به یاد چایی شیرین کربلایی ها
لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد

چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب شش گوشه یک غزل دارد

بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد

غلامتان به من آموخت در میانه ی خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد

/ سید حمیدرضا برقعی

نگاهم به آسمان و عرش خداست / دلم ریش ریش است


عکس امام حسین و یارانش در روز عاشورا برای پروفایل

نگاهم به آسمان و عرش خداست

عجب صبری خدا دارد

دلم ریش ریش است

گویند  یارانش          1

هزار بار برایت می میرند           و

باز زنده گردند در راهت می میرند

گوید : بهترین یاران دارم             2

با هیچ یارانی معاوضه اش نمی کنم

گویند :

هر محرم

 از عرش لباس خونینت می آویزند       3

در چشم ما نمی آید جز در چشم معصومت

دلم پاره پاره گشته

با توام هر لحظه

و بی تو چه کنم

حیرانم از عرشیان

که می بینند لباست را

پای برهنه بر مهد عصر می آیم

شیفته از شیفتگی

مجنونم برگام سبزت         4

بر دستان بریده ات           5

بر تن بی سرت               6

بر نگاهت    و   لبخندت

عاشقانت چگونه تحمل کنند

نگاهم از مهد به عرش می آید

 با پای برهنه می آیم به کرب و بلا

پاهایم مثل کویری خشک

تَرک بر می دارد

گیسو بر باد

می آیم به مهد کرب و بلا

پایم بر خارهای مُغیلان

گیسو بر باد

قلب بر باد

می آیم ، ای تمام باورم

حتی از تَل زینبیه نمی مانم

می آیم ، چشمانم بر باد

لحظه ای درنگ باید

من هم هفتاد و سه تن ، از یارانت هستم

می آیم

اگر یارانت گویند :

هزار بار برایت پیشمرگند

من تا بی نهایت پیشمرگت

هستم

دلم تنگ و سَرگشته ام

می آیم با کاروان زمان

لحظه ای درنگ

گرمای عطش نمی دانم چیست

با تو بودن عین دریاست

و

سیراب بودن

دل تنگ و سرگشته ام

در عصر عاشورا کنارت می مانم

ای تمام باورم

حتی تمام مهد بی مَرد

شود

با تو می مانم       و

پیشمرگت می شوم

یا ثارالله                         7

--------------------------------------------------------------------------

                                                             

سروده رویا پوراحمدگربندی – دوشنبه  1402/5/2– 6 محرم - ساعت 23:30 شب

 

1-یاران ام حسین ( ع)

2- امام حسین ( ع)

3- امام صادق  ( ع )

4- امام حسین  ( ع )

5- ابوالفضل عباس ( ع )

6- امام حسین ( ع )

7- امام حسین ( ع )

چشم من خورد به آبی که نصیب تو نشد


عکس نوشته زیبا مناسب تاسوعا و عاشورا حسینی | عاشورا حسینی | تاسوعا حسینی


بر لب آبم و از داغ لبت می میرم
هردم از غصه ی جانسوز تو آتش گیرم

مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم

بوته ی عشق تو کرده ست مرا چون زر ناب
دیگر این آتش غم ها ندهد تغییرم

اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید
سینه ام تنگ شد از بس که بُوَد تأخیرم

تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم
آیت قهر بیان شد زلب شمشیرم

سایه ی پرچم تو کرد سرافراز مرا
عشق تو کرد عطا دولت عالمگیرم

کربلا کعبه ی عشق است و من اندر احرام
شد در این قبله ی عشاق دو تا تقصیرم

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم

زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم

وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بی رکوع است نماز من و این تکبیرم

بدنم را به سوی خیمه ی اصغر نبرید
که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم

تا کند مدح ابوالفضل، امام سجاد
نارسا هست"حسان"! شعر من و تقریرم

/ حبیب الله چایچیان

کربلا در کربلا می ماند، اگر زینب نبود


بازسازی واقعه عاشورا به کمک هوش مصنوعی

سر نی در نینوا می ماند، اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند، اگر زینب نبود

چهره ی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود

چشمه ی فریاد مظلومیت لب تشنگان
در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود

زخمه ی زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ
در گلوی چشم ها می ماند اگر زینب نبود

ذوالجناح دادخواهی ، بی سوار و بی لگام
در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود

در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود

قادر طهماسبی (فرید)

راز عزاداری حسینی از اول ماه محرم از زبان مبارک امام صادق علیه السلام


پیراهن خونین پهن شده بر عرش

به امام صادق علیه السلام عرض شد: آقای من! بفدایتان شوم.. وقتی کسی می میرد یا کشته می شود جلسه نوحه ای برای او میگیرند. و من مشاهده می کنم که شما و شیعیانتان از اول ماه محرم اقامه جلسه عزا میکنید.

رازعزاداری حسینی از اول ماه محرم از زبان مبارک امام صادق علیه السلام

...........

مجموعه عکس عاشورا ویژه محرم 1400 ❤️[ خاص و دیدنی ]

مهدی پرس:

قیل للصادق علیه السلام سیدی جعلت فداک ان المیت یجلسون بالنیاحه بعد موته او قتله و أراکم تجلسون انتم و شیعتکم من اول شهر بالماتم و العزاء للحسین علیه السلام

فقال علیه السلام ما هذا اذا هل هلال محرم نشرت الملائکة ثوب الحسین و هو مخرق من ضرب السیوف و ملطخ بالدماء و فنراه نحن و شیعتنا بالبصیرة و لا بالبصر فاذا تنفجر دموعنا

ثمرات الاعواد: ۳۶.۳۷

به امام صادق علیه السلام عرض شد: آقای من! بفدایتان شوم.. وقتی کسی می میرد یا کشته می شود جلسه نوحه ای برای او میگیرند. و من مشاهده می کنم که شما و شیعیانتان از اول ماه محرم اقامه جلسه عزا میکنید.

حضرت فرمودند: این چه حرفی است! هنگامی که هلال ماه محرم دمیده میشود ملائکه پیراهن امام حسین علیه السلام را آویزان می کنند در حالیکه پاره پاره شده از ضربه های شمشیر و آغشته به خون است. ما و شیعیانمان این پیراهن را با چشم بصیرت و نه بصر می بینیم پس اشک های ما سرازیر میشود

کد خبر: ۲۶۶۹

تاریخ انتشار: ۰۳ آبان ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۷

پایگاه اطلاع رسانی بنیادفرهنگی حضرت مهدی ( عج ) استان تهران

خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده


مشرق نیوز - عکس/ بازسازی واقعه عاشورا در کاشان

خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده
در شب بیماری ام آتش پرستارم شده

ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم
از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شده

پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین
امشب اما جای او آتش علمدارم شده

ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز
مدتی هست از قضا دل سوختن کارم شده

جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند
در شب تنهایی ام تنها همین یارم شده

من که شب را تا سحر بی خواب و سوزانم چو شمع
از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شده

بس که اشک آید به چشمم خواب شب را راه نیست
دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟

جز دو چشمم هیچکس آبی بر این آتش نریخت
مردم چشمان من تنها وفا دارم شده

گر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی
سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شده

شعله های کربلا آتش به جانم زد "حسان"
آتشین از این جهت ابیات اشعارم شده

حبیب الله چایچیان

پیچیده شمیمت همه جا، ای تن بی سر!


عکس روز عاشورا در کربلا - عکس نودی

بگذار که این باغ، درش گم شده باشد

گل ‌های ترَش، برگ و برش، گم شده باشد

جز چشم به راهی، به چه دل خوش کند این باغ؟

گر قاصدک نامه برش گم شده باشد

باغ شب من کاش درش بسته بماند

ای کاش کلید سحرش گم شده باشد

بی اختر و ماه است دلم؛ مثل کسی که

صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد

شب تیره و تار است و بلادیده و خاموش

انگار که قرص قمرش گم شده باشد

چاهی ست همه ناله و دشتی ست همه گرگ

خواب پدری که پسرش گم شده باشد

آن روز تو را یافتم افتاده و تنها

در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد

پیچیده شمیمت همه جا، ای تن بی سر!

چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد

سعید بیابانکی

امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود

ایسکانیوز - رونمایی اثر هنری «مسیح عاشورا» + تصویر باکیفیت - صاحب‌خبر

امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود

فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود

امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا می شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان زین دشت برپا می شود

امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش آغوش صحرا می شود

امشب که جمع کودکان در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها گمگشته پیدا می شود

امشب رقیه حلقه ی زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می شود

امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه بی دست سقا می شود

امشب بُوَد جای علی آغوش گرم مادرش
فردا چو گل ها پیکرش پامال اعدا می شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها می شود

امشب به دست شاه دین باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان این حلقه یغما می شود

امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بُوَد
فردا انیس خولی و دیر نصارا می شود

ترسم زمین و آسمان زیر و زبر گردد "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می شود


حبیب الله چایچیان

مقاومت به روایت مردم


تصاویر: شقایق های وحشی اراک | سایت انتخاب

از عاشقانه‌های جنگ تا مین‌های خفته

قلمدار مهاجر

دوره همیشان خاص بود. فضای رنگ باخته خانه هم بوی حزن می‌داد و هم جای شکر داشت. پدربزرگ آرام به مبل ِ قدیمی اتاق پذیرایی تکیه داده است. مادر بزرگ طرفی دیگر در حالِ گاه‌گریو خواندن است «دا خودت رفتی و اتاقت مَنده خالی»...آوای صدایش سوزناک است. یک سالی از رفتن حسین می‌گذرد. پدربزرگ خیره به زمین غرق افکار خودش است. میان ذهنش به جست و جوی واژه‌ها برای آرام کردن مادربزرگ می‌گردد. خیالش او را روانه خاطرات سال ۴۷ کرده است. روزی که سیل در اهواز تمام زندگی‌اش را با خود برد با گفتن از سختی‌های آن روزها سعی می‌کند مادربزرگ را کمی آرام کند. نگاه مهربانش را به او می‌دوزد و طوری که نوه‌های جوانش صدایش را بشنوند می‌گوید: هر روز از منطقه یوسفی تا پل سفیدِ اهواز را پیاده می‌رفتم. کنار آب می‌ایستادم تا آب از کناره‌ها فروکش کند تا شاید بتوانم چیزی از وسایل خانه را پیدا کنم. زندگی کارگری‌ام از دستم رفته بود بعد از سال‌ها زندگی همه چیزمان را باخته بودیم. مادربزرگ که به نظر می‌رسد یادآوری این خاطره به مذاقش شیرین آمده است این بار لبخند ظریفی بر لبش نقش می‌بندد و می‌گوید: از نو مثل یک عروس و داماد زندگی‌مان را شروع کردیم. عروس خانواده که خود داغدار فوت همسر جانبازش هست می‌گوید: از زندگی نا امید نشدند و همه چیز را از نو شروع کردند.

مادربزرگ مدام میوه و چای تعارف می‌کند و با تبسمی که از آن لبخند بر واژه‌های ماجراجوی کلامش باقی مانده است می‌گوید: کمد قهوه‌ای بزرگی داشتیم که رختخواب‌ها را روی آن می‌گذاشتم. هر چقدر آقابچه‌ها از پول کارگری به دست آورده بود را در آن گذاشته بودم. سیل تمام زندگی‌ام را با آن کمد همراه خود برد. پدر بزرگ که سعی در عوض کردن حال و هوای غم‌زده خانه دارد می‌خندد و با گویش بختیاری می‌گوید:«رفتن سی خرمشهر»

کمی خودش را روی مبل جابه‌جا می‌کند، دست‌هایش را روی هم می‌گذارد. پلک‌هایش را جمع می‌کند. تمرکز حواسش را به گذشته‌ها داده است و از آن روزها حرف می‌زند: هیچ وقت یادم نمی‌رود روزهایی که با نا امیدی تمام به کنار رودخانه کارون می‌رفتم. در دل آن فضای دلگیر، صحنه عجیبی را دیدم. وسطِ آب روی یک کلک یک خروس، یک مار ِافعی و یک روباه کنار هم ایستاده بودند و با هم هیچ کاری نداشتند. آنچه می‌دیدم بیشتر شبیه یک فیلم بود تا واقعیت. دستش را همپای صدایش بالا می‌برد و می‌گوید: نه یک مار معمولی، یک مار افعی. می‌خندد و می‌گوید: بعد از آن سیل، اوضاع به گونه‌ای به‌هم ریخته بود که هیچ کس حوصله دیگری را نداشت حتی حیوانات.

استکان چای را از روی میز برمی‌دارد به مبل تکیه می‌دهد و با کنایه‌ای تلخ می‌گوید: چقدر هم آن زمان دولت کمکمان کرد. زیرپاییِ گلیم مانندی را آوردند و گفتند: این از طرف ‌اشرف پهلوی است بین مردم آن را تقسیم کنید. مردم خیلی بهشان برخورد. اصلا نمی‌شد تقسیمش کرد. به نوعی مردم را به حساب نمی‌آوردند. مادربزرگ هم به دنبالش کنایه دیگری می‌زند و می‌گوید، چقدر هم که کمکمان می‌کردند!! اگر لباسی تنمان بود آن را هم درمی آوردند و می‌بردند!

عاشقانه‌های جنگ

مادربزرگ دوباره بی‌تابی می‌کند و پدربزرگ باز هم سعی می‌کند سختی‌های گذشته را که از آن عبور کرده‌اند یاد‌آوری کند. حالِ بی‌قرارِ مادربزرگ را بر هم می‌زند و با عبور از خاطره سیل همه را وارد خاطرات جنگ می‌کند. با بالا بردن صدایش سعی می‌کند توجه همه را به خودش جلب کند تا حال و هوای محیط را عوض کند. لیوان چای را روی میز می‌گذارد و فاصله میان ابروها را به هم گره می‌زند. می‌گوید: زمان جنگ در شرکت نورد لوله در اهواز کار می‌کردم. یک روز در حال کار بودم که بمباران شدت گرفت و تمام ماشین‌های شرکت را نابود کرد. آن موقع حسین به عنوان سرباز بسیجی در جبهه‌ها خدمت می‌کرد. در آن شدت بمباران همکارم صدایم زد و گفت: پسرت را میان مجروحین بیمارستان دیدم. خودم را سراسیمه به بیمارستان رساندم. تعداد مجروحین خیلی زیاد بود. همه به نوعی می‌خواستند به اوضاع فجیعی که در آن بیمارستان صحرایی به وجود آمده بود کمک کنند. تعدادی خانم به شکل یک گروهِ خودخوانده وارد محوطه شدند تا شست و شوی لباس‌های مجروحین را به عهده بگیرند. در آن شلوغی تنها خبری که توانستم از حسین بگیرم این بود که او را به اصفهان منتقل کرده‌اند.

پدربزرگ دوباره استکان چای را سر می‌کشد و با مهربانی به چهره به غم نشسته همسرش نگاه می‌کند و با حرف‌های ساده از راز بی‌هیاهوی دلش سخن می‌گوید: آن روز من برای اینکه مادربزرگتان ناراحت نشود چیزی نگفتم. مادربزگ دست چین و چروک خورده‌اش را جلوی دهانش گرفته و با لبخند نمکینی که آن پشت قایم کرده است پاسخ بی‌صدایی به عشق میان خودش و پدربزرگ می‌دهد و می‌گوید: دو روز بعد یک آمبولانس جلوی در ایستاد حسین از آن پیاده شد در حالی که دستش مجروح بود. تمام تلاشم این بود که همسرم حسین را با این حال و روز به‌هم ریخته نبیند.در همان حال خستگی و مجروحیت خوابش برد.شب پدرش به خانه برگشت از من پرسید کیه زیر پتو؟ گفتم: دست و رویت را بشور، برو روی پشت‌بام اول خدا را شکر کن بعد بیا ببین کی هست؟از پشت‌بام که برگشت، پتو را آرام برداشت، با چهره حسین که مواجه شد صورتش را غرق بوسه کرد. رو‌به‌روی حسین نشست. پرسید حسین بابا چی شده؟ حسین که هنوز گرمای بوسه‌های پدر را روی گونه‌هایش حس می‌کند برایش کمی سخت است که چنگال واژه‌های سرد را بر جان پدر بنشاند. اما نگاه کنجکاو و مهربان پدر او را به حرف می‌آورد: کمی با دستش که حالا عصبش را از دست داده است ور می‌رود و می‌گوید: میان نیزارها در حال عبور دادن نیروها از شت برای عملیات بدر بودیم که قایقمان را زدند. بچه‌ها همه زخمی شدند. من هم دستم آسیب دید. حسین صحبت را کوتاه می‌کند و همه چیز را عادی نشان دهد تا پدر آشوب از کار افتادن دست پسر را احساس نکند.

مادربزرگ با یادآوری خاطره جانبازی پسرش که یک سالی است هم آغوش مرگ سر بر سینه خاک نهاده است دوباره‌ گریه می‌کند. اما پدربزرگ از افتخار به حسینش می‌گوید. از آن همه مینی که بعد از جنگ با زبان روزه زیر دستان خشن آفتابِ گرم خوزستان خنثی کرد. این بار نوه خانواده که از همه برای مرگ پدر بی‌قرارتر است از خاطره همراهی‌اش با پدر برای خنثی‌‌سازی مین و صحنه شهادت دایی‌اش می‌گوید: پدرم من را با خودش به چذابه، دشت آزادگان و جفیر می‌برد. اجازه نمی‌داد مین خنثی کنم. مین‌های والمر، ضد‌تانک، ضد خودرو، ام چهارده را به من نشان می‌داد و می‌گفت: ساخت کدام کشور است. دست جنایت بسیاری از کشورهای دنیا را در دفاع هشت ساله از کشور از نام و نشان مین‌ها می‌شد دید. من حدودا سه سال در این مناطق همراه پدرم بودم.

‌ مین‌های خفته

ظهر بود من، پدر و دایی‌ام برای خنثی‌‌سازی مین به منطقه چذابه رفته بودیم. مین‌های خنثی شده را روی دستم گرفتم تا آنها را به محلی که تعیین شده بود ببرم.گام‌هایم را به سختی از زیر سرانگشتان داغ گرما روی زمین می‌کشیدم. حواسم به مین‌هایی بود که روی دستانم جاخوش کرده بودند. دایی غلام چندصد متر آن طرف‌تر در حال تعیین مکان خنثی ‌سازی مین برای فردا بود. مین‌ها را که تحویل دادم به یک‌باره صدای افنجار بلند شد. از منطقه پدرم را صدا زدند. حسین...غلام...حسین...غلام....از سایت بیرون دویدیم. برانکارد را آوردند. هر دو پای دایی ام قطع شده بود و تمام تنش غرق خون بود. ظاهرا مینی را خنثی می‌کند و در حال برگشتن پایش روی مین والمر می‌رود و به شدت آسیب می‌ببیند که در بیمارستان به خاطر شدت جراحات شهید شد. بارها شاهد از دست دادن چشم و پای همکارانم در حین خنثی‌سازی مین بودم. این موضوع برای من که کم سن و سال بودم و فضای جنگ را درک نکرده بودم خیلی سخت بود.

***

فضا هنوز بار غم را به دوش می‌کشد. خاطرات بازگو می‌شوند تا شاید سنگینی غم جایش را با لطافت صبر به کرسی پذیریش تقدیر بنشاند. از مرگ جانبازی که سال‌ها زیر گرمای آفتاب مین‌ها را خنثی می‌کرد و پیکر و پلاک شهدا را از دل خاک در می‌آورد تا شهادت شهیدی که خشونت مین‌های خفته رابه جان خرید تا دستان لطیف شهادت آهنگ عاشقانه‌های جنگ را برای او روایت کند.

خاطرات مردمی به روایت خانواده شهید غلام کاهکش و جانبازِ مرحوم حسین کاهکش

فانوس


عکس گل لاله تصاویر - عکس نودی

مرگ به آرزوهای شما می‌خندد!

نشستم و علی‌آقا آلبوم را باز کرد و ورق زد عکس دوستان شهیدش را می‌دید و آه می‌کشید. گاهی می‌گفت کو شهید نظری!... یادت بخیر شاه‌حسینی! صورتش سرخ شده بود و اشک توی چشم‌هایش برق می‌زد. آلبوم را گرفتم و خواستم آن را کنار بگذارم. آلبوم را از دستم کشید و گفت: « گلُم‌، ولش کن، این آلبوم تمام زندگی منه. انگیزه ماندن و جنگیدن منه.» گفتم: «خودت رو اذیّت می‌کنی.» اشک‌هایش داشت دانه‌دانه می‌چکید روی گونه‌هایش.

فرشته اینا همه عاشق آقا اباعبدالله بودن. به‌خاطر آقا خیلی عرق ریختن، خیلی زخمی شدن، خیلی بی‌خوابی کشیدن‌، خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن، خیلی زیر آفتاب سوختن، اما یه بار نگفتن خسته شدیم، تشنه‌ایم، خوابمان میاد.

به این عکسا نگاه می‌کنم تا اگه خسته شدم، یادم نره شهید قراگوزلو‌، شبا به‌جای خواب و استراحت نماز شب و زیارت عاشورا می‌خواند و‌ های‌های ‌گریه می‌کرد. به اینا نگاه می‌کنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم یادم بیاد. مسیب می‌گفت: «زیاد آرزو نکن‌، چون مرگ به آرزوهای شما می‌خنده.» یادم باشه امروز زمان آرزو نیست. زمان حرف نیست. باید عمل کنیم...

مأخذ: کتاب گلستان یازدهم‌، خاطرات همسر سردار شهید علی چیت‌سازیان تهران سوره مهر‌، چاپ سوم‌، 1395‌، صفحه 232 و233