اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" گفتم : چه بنویسم ؟ گفت : نامه ای به شهدا کربلا " :

کنار پنجره  نشسته بودم ، کبوتری آمد و گفت : بنویس  . گفتم : چه بنویسم ؟  گفت : نامه ای به شهدا کربلا .

گفتم : قلم ندارم . کبوتر یکی از پرهایش را به من داد و گفت : بنویس .گفتم : جوهر ندارم .

آن کبوتر زیبا رفت و برایم از خون شهدا آورد و گفت : بنویس . من هم باز با همان غمی که در دل داشتم گفتم برگه ندارم  .

 کبوتررفت  و پس از مدتی برایم چند برگ ازبرگ درختان آورد .

پس من هم نوشتم : ((  بسم رب الشهدا  ))

(( سلام به امام خوبم ، من به شما و شهدای کربلا ارادت خاصی دارم و دوست داشتم من هم در دشت کرب بلا بودم و 

در رکاب شما جان می دادم  و شهید می شدم .

 بیشتر از از این نمی دانم چه بگویم وقتی نامه ام را نوشتم  دوباره رفتم  و کنار پنجره نشستم .

  مدتی بعد همان کبوتر آمد و گفت : بده  . گفتم : چه بدهم ؟ گفت : نامه ای را که به امام حسین ( ع)  و شهدای کربلا نوشتی .

من هم نامه را به کبوتر  دادم و او هم نامه را به دست امام حسین ( ع ) رساند . گویی  آن کبوتر ، کبوتر نامه رسان بود ...........  ))

(      نرجس مرادی ، کلاس دوم علوم انسانی  ، دبیرستان شیخ السلام     )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد