اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" درین سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند " :

 

درین سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پُر ملالِ ما پرنده پَر نمی زند


یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند


نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند


گذرگهی ست پُر ستم که اندر او به غیرِ غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند


دلِ خرابِ من دگر خراب تر نمی شود

که خنجرِ غمت ازین خراب تر نمی زند


چه چشمِ پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟

برو که هیچ کس ندا به گوشِ کر نمی زند


نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درختِ تر کسی تبر نمی زند

 

هوشنگ ابتهاج

نظرات 2 + ارسال نظر
نگان چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 20:06

خیلی زیباست

فرانک کریمی چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 21:15

آمـدی جــانـم به قربــانـــت ولـی حالا چرا ؟ -----

بی وفا،بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چــرا ؟

نوشدارویی و بعد از مرگ ســهراب آمــــدی -----

ســـنگدل این زودتـر می خواســتی حالا چـــرا ؟

عمر ما ار مهـلت امروز و فـردای تو نیســــت -----

مـن که یـــک امـــروز مهـــمان توام فــردا چــرا ؟

نـــازنــینا ما به نــاز تــو جـــــوانی داده ایـــم -----

دیـــگر اکنـــون با جوانـان ناز کــن با مــا چـــــرا ؟

وه کــــه با این عمر هــــــای کوتـه بی اعتبار -----

این همه غافل شـدن از چون منی شیدا چــرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان،پریشان می کند -----

درشـگفتم من نمـــی پاشــد ز هم دنیا چــــرا ؟

شـــهریارا بی حبیب خود نمی کردی ســفر -----

راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

بی مونس و تنها چرا ؟ -----

تنها چرا ؟ حالا چرا


شهریار


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد