اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

طنز جبهه ( 14 ) :

نهار دیر شده بود .

گرسنه بودیم قابلمه آبگوشت رو برداشتیم و رفتیم ....

دادزد : نخورید ! داخلش خرده شیشه است .

با چفیه آبگوشت ها رو صاف کردیم و تیلیت کردیم .

آماده خوردن که شد دوباره صداش اومد ، نخورید !

خواستم شیشه ها رو در بیارم ، دستم خونی شد ، چکید داخلش ... 

دیگه کارد می زدی خونمون در نمی آمد!

 

        " شادی روح شهدای آشپز صلوات "

نظرات 1 + ارسال نظر
لعیا کسمایی پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 17:38



وبلاگ تان عالی و بی نظیر است . استاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد