اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

طنز جبهه ( 16 ) :

    

 

  تولشکرامام حسین بودم که خبرآوردن بابام هم اومده جبهه ، دوهفته

بعدش، دوتا داداشام هم اومدند !

فقط مونده بود ننه مون ! گفتیم اونم بیاریم اهواز ، تنها نباشه .

پشت جبهه کمک می کرد . بچه ها می گفتن خانوادگی اومدید جبهه !

                 " شادی روح مادران شهید صلوات "

نظرات 2 + ارسال نظر
Maryamy سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 04:04 http://www.shahidan1999.blogfa.com

✹ســــلامــــ [لبخند] طاعــــــات و عبـــادات قبــــول درگاه حـــق.



◄پروردگارا...
◄آرامشم را میان پیچ و خم زندگی ای که خود رقم زدم گم کرده ام.
♥آرامم کن...
♥راهنمایم باش...
♥ و ایمانم را قوی کن ...


[گل]❀منتظــر حضــــور شمـــا هستیـــــم ❀[گل]

دریچه ای رو به هنر وفرهنگ سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 17:45

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

قد خمیده ما سهلت نماید اما

بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی

جام می مغانه هم با مغان توان زد

درویش را نباشد برگ سرای سلطان

ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند

عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد

گر دولت وصالت خواهد دری گشودن

سرها بدین تخیل بر آستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است

چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست

گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی

باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد