آیتالله مشکینی نقل میکند: در سالهای آغاز طلبگی، روزی در جیبم فقط پنج ریال داشتم.
در خیابان راه میرفتم. یکی از طلاب به من رسید و گفت :«پنج» ریال داری به من قرض
بدهی؟
با خودم گفتم اگر این پول را به او بدهم خودم بیپول میمانم ولی دیدم که با این پول، کار این
بنده خدا را راه میاندازم، خداوند رحیم است، ان شاء الله من هم بیپول نمیمانم.
این بود که پول را به او دادم.. چند قدمی که رفتم یکی از همشهریهای من، از اهالی مشکین
شهر به بنده رسید، با هم سلام و احوال پرسی کردیم، موقع خداحافظی مقداری پول در دست
من گذاشت و رفت، وقتی نگاه کردم، دیدم 5 تومان است.
از قضا در ادامه مسیر یکی دیگر از طلاب به من رسید و از من 5 تومان قرض خواست، این
دفعه نیز گفتم خدا کریم است، اکنون که این آقا معطل است باید کار او را راه بیندازم و پول را
به او دادم. مدت زیادی نگذشت که یکی دیگر از دوستان خود را دیدم، پس از احوال پرسی و
به هنگام خداحافظی، مقداری پول به من داد، نگاه کردم دیدم 50 تومان است.
ناگهان یاد این آیه شریفه افتادم که میفرماید: «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» (انعام، 160؛
یعنی هر کس عمل نیکی انجام دهد، ما 10 برابر به او پاداش میدهیم)، بار اول 5 ریال داشتم،
چون به یک نیازمندی قرض دادم، خدای کریم 50 ریال (5 تومان) رساند و وقتی 5 تومان را
قرض دادم، خداوند کریم در عوض 50 تومان یعنی درست 10 برابر رسانید.
بعد از آن دعا کردم که یکی پیدا شود و این 50 تومان را از ما بگیرد که شاید 500 تومان
گیرمان بیاید، ولی کسی پیدا نشد و دعای ما هم مستجاب نگردید.! اینگونه است که علم ایشان
به این آیه کریمه والبته عمل معظم له به آن، این حکایت درس آموز را پدید آورده است.
از: فارس