عراقی هابعد ازبستن دستها یم ازمن خواستند که بلند شده وپشت سرشان براه بیفتم،(کم وبیش عربی یاد داشتم )گفتم آنی مشلول،یکی از عراقی ها دست انداخت به ریشهایم ومرا تا سنگر شان(تقریبابیست متر)کشان کشان بردند.(ریشهایم خیلی انبوه وبلند بود)
تلاش آنها براین بود تا قبول کنم افسرارتش یاپاسدارهستم،امامن بمجرد اینکه احساس کردم در محاصره عراقی ها هستم بجز کارت آموزش وپرورش تمامی کارتهای شناسای ام را زیرزمین چال کردم- آنهابر تصمیم خود اصرار داشتند ومنکرالقاآنهاوبصراحت می گفتم «آنی معلم فی الصف ورتبتی بسیج»پس ازمشاهده ی کارت شناسای ام تقریبا پذیرفتند که نظامی نیستم.
دو نفر ازنیروهایشان بر اثراصابت موشک RPG7متلاشی شده بودند.عراقی هامصر بودندکه آن دورامن کشته ام درحالیکه مرا بدون اسلحه دستگیرکرده بودند(بمجرد اینکه احتمال دادم اسیر خواهم شداسلحه ام رابه دوستان درحال عقب نشینی دادم)
ساعتی بودکه دربهای آسمان برروی شرق کشورعراق بازشده بود وباران شدیدی درآغازبهارشروع به باریدن کرده بود.سرمارادروجودم کاملاحس می کردم،دندانهایم شروع به نواختن آهنگ سردی کرده بودند.
آن شب بسختی به صبح ختم گردید.عراقی هاآتشی افروخته بودند،اما حیف که فاصله ام با آن آتش گرم زیاد بود!
کم کم تشنگی بعلت خونریزی شدید بر من غالب شده بود.اما کسی نبود که به عطشم حتی با دادن جرعه ای آب پاسخ دهد. سربازترک زبان عراقی کمی عاطفی تربود قمقمه اش را وارونه کردخالی بود.سربازدیگری یک کاسه آب گل آلود باران برایم آورد،مقداری نوشیدم.
ستوان سوم عراقی که دستش وبال گردنش بود وعصابدست هرگاه از مقابلم عبور میکرد یکی دوضربه برمن میزد.وقتی ازاوطلب آب کردم دره را نشانم داد وگفت برو ازرودخانه آب بنوش وبرگرد!افسروظیفه(دبیر ریاضی)ملایم تربود.
چهره مرموزوضمختی داشت.سفیدی چشمانش دردل شب بسرخی میزد.کمی زبان ترکی میدانست،باهم ترکی صحبت کردیم،او یقین داشت که من پاسدارم،جمله عجیبی گفت«من با گوش شما پاسدارهاتسبیح ساخته ام»فکر می کنم اگرمجروح نبودم گوشهایم جزءدانه های تسبیح آن خون آشام میشد.
«چووارته»مرکزبخش یکی از بخشهای شهرسلیمانیه،وارداتاق گاه گلی شدیم،تمام لباسهایم خیس وگل آلود شده بود.تعدادی ازافسران ارشد درآنجا گردآمده بودند.تاازمابازجویی کنند.
درگوشه ی اتاق مبلی برای نشستن افسرارشدگذاشته بودند.بی توجه به حاضرین دراتاق وموقعیت خودم آرام آرام چهاردست وپا بسمت مبل رفته تابانشستن برروی مبل،آنرا برای افسرعراقی غیرقابل استفاده کنم.بدلیل این تصمیم اولین سیلی جانانه را نوش جان کردم.
دوست عزیزم طاها کمپ