اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

خاطرات آزادگان( 14 ) :

موقع اسارت یکی از اسرا درخواست آب کرد و جلو همه با رگبار بعثیان به شهادت رسید

 

دیشب با تلاش اکبر فرشته چند نفر از آزاده ها و خانواده  هایشان در جوار دیگر جانبازان توفیق

اجباری حاصل شد که افطاری میهمان بنیاد  شهید در باغ ایثار واقع در طرقبه مشهد باشیم.

باغی با صفا با الاچیق های زیبا و فضایی عالی.اولین بار بود  انجا را می دیدم.کاری خوب بود

همین که گاهی عده ای بچه های ایثارگر به بهانه ای  انجا جمع میشوند  و تجدید دیدار میشود

خیلی خوب است.

بعد از مراسم افطار و اتمام زمان باید باغ را ترک میکردیم و  چون بچه ها نمیخواستند از هم دل

بکنند به پارک جنب باغ ایثار یعنی باغ پونه رفتیم.

  انجا بود رفتیم به دوران اسارت و خاطراتمان در اردوگاه 16 تکریت را مرور کردیم.جواد  غلامی (بنا)

بکوب از خاطرات مختلف حرف میزد .از موقع اسارت که یکی از اسرا درخواست  اب کرده بود و جلو

همه با رگبار بعثیان به شهادت رسیده بود.از درخواست ساخت حوض  برای نگهداری اب در اتاق ها

در بعقوبه برای اسرا به عراقی ها و مورد موافقت انها  قرار گرفتن و .....

موقع اسارت یکی از اسرا درخواست اب کرد و جلو همه با رگبار بعثیان به شهادت رسید

 

سید خلیل جفا از لحظه ای که در بیمارستان بیهوشش  کرده بودند جهت عمل جراحی و پس از بهوش امدن هر چه روی شکمش دست می کیشده اثری از  جراحی نبوده و تاکنون هم نفهمیده چرا عملش نکردند.از لباس شخصی ده در بیمارستان  بوده وساعت در دست و سید خلیل فکر کرده ایرانیست و گفته برادر ساعت چنده؟وعراقی هم  با عصابنیت گفته شینو قشمار.........همه خندیدیم.فرزندانمان انقدر میخندیدند که  مردم با تعجب به جمع ما نگاه میکردند.

حسن نجدی از عطیه نگهبان عراقی که از یک چشم مشکل داشت و کمی هم خل میزد  گفت.از شبی که عطیه پس از امارگیری و رفتن افسر از اردوگاه ،جیم میشه که بره خونه و  صبح زود بیاد و زمانی که کنار جاده منتظر بوده ماشینی ترمز میزنه و عطیه خوشحال  سوار میشه .پس از طی مسافتی متوجه میشود که راننده نقیب خلیل فرمانده اردوگاه است و  از همانجا مستقیم رفته بود بازاداشتگاه و بعد هم نگهبانی دور سیم خاردارها.کمی  خندیدم.

خاطرات همه گل کرده بود.حتی اکبر فرشته که معمولا در مبحث خاطرات ساکت  است هم از اوایل اسارت گفتش پس  از چند روز گشنگی غذا اورده بودند و عراقی ها یک  ظرف را غذا میرختند و هل میدادند طرف اسرا بعضی از بچه ها هم که تحملشان کم بود به  طرف غذا هجوم میبردند و عراقی ها هم قهقهه میزدند.باز مجدد ظرف  دیگه.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد