یک بار هم با سربازی برخورد پیدا کردیم.

حاج آقا ابوترابی را آوردند ایشان گفت: «شما باید آرام باشید اگر می‌گویند

این کار را نکنید گوش کنید .... » فرمانده هم بود گفت: «شما مثل دختر ما 

هستید مهمان هستید من مثل پدرتان هستم.»

گفتم: «ما نه مهمان شماییم نه دختر شما و نه پدری شما را قبول داریم.

شما دشمن مایید ما هم دشمن شما. با ما هم مثل یک دشمن

برخورد کنید چیزی بیش از این نمی‌خواهیم. به هر اسیری هرچه داده‌اید

به ما هم بدهید اما باید حقمان را بدهید چیزی که حق ما نیست نباید

انجام شود.»

راوی: فاطمه ناهیدی