یک روز من و ولی پور ( اینجا را دقیق بیاد میارم) باهم داشتیم قدم می زدیم که
گروهبان رحیم صدامون زد و در حالیکه باد به غب غب انداخته بود و خیلی سرخوش
بود و با افتخار از فرهنگ امت عرب بویژه عراقیها و اینکه اعراب دارای تمدن کهن
و فرهنگ غنی هستند و بقیه ملل دنیا پشیزی ارزش ندارند سخنوری می کرد. ما
هم همینطور نگاهش می کردیم .
ولی پور هم که استاد پوزخند زدن تمسخر آمیز بود ( البته الان دیگه برای خودش
رجل سیاسی شده دیگه این کارها را نمیکنه ، فقط ترکه چوب میگیره دستش و علنا
کتک می زنه !!!!!) چند بار سرش را بالا و پایین کرد و همراه همین کار پوزخند های
مثال زدنی خودشو زد ، من هم همینطور ساکت گوش می دادم .
چون ساکت بودم ، رحیم باورش شده بود که من حرفهای بی ربط رحیم را قبول کرده
و باوردارم. در حالیکه از ولی پور بشدت عصبانی بود ، رو به من کرد و گفت : مگه
اینطور نیست حمید ؟ من داشتم فکر میکردم خدایا جوابشو چی بدم ، ذاتا رحیم پررو
هست اگر کوتاه بیام که دیگه هیچ . یکدفعه یاد فحش و ناسزاهایی افتادم که شب و
روز نثارمان می کردند.
با آرامش بهش گفتم : آره واقعا شما دارای فرهنگ غنی هستید و ما از شما چیزهای
زیادی یادگرفتیم. رحیم شتابزده پرید وسط حرفهای من و درحالیکه ذوق زده شده بود
و فکر میکرد من تاییدش کردم با خوشحالی پرسید مثلا چه چیزهایی ؟ منم شروع
کردم به بازگو کردن تمام فحش های عراقیها نظیر : کلب ابن الکلب ، قشمار ، قندره
و ... .رحیم بشدت عصبانی شد و دو سه تا چک آبدار زد تو گوش من و ولی پور و با پوتین
کوبید تو ساق پاهامون و گفت پس اینم بهش اضافه کنید . سخت اما شیرین بود .
در هر حال ، حال عراقیها را گرفتن لذت بخش بود.
خاطرات حمید رضایی از گروهبان رحیم - جماعت خمسین