اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" خاطرات آزادگان ( 28 ) " :

شما تو ایران سیب خوردین؟

 

راستش رو بخوای شبیه این خاطره برای بچه های ما هم اتفاق افتاد یه روز سیب آوردند
 
و افسر عراقی شروع کرد به اراجیف که این سیبه پوستش رو باید بگیرین و اینجوری
 
بخورین و...بعدش رو کرد به عمو اسکندر اشپزمون که شما از اینا توی ایران خوردین؟
 
اونم گفت: نه...عراقیه تعجب کرد و دوباره پرسید جدی از اینا نخوردین؟ که عمو اسکندر
 
گفت نه نخوردیم عراقیه لبخند فاتحانه ای زد و گفت پس شما برای اولین بار توی عمرتون
 
دارین سیب میخورین؟!
 
عمو اسکندر گفت :لا سیدی سیب خوردیم و لی ازین سیبها نخوردیم عراقیه گفت چطور؟
 
عمو اسکندر اشاره ای به سیبهای کوچک و پلاسیده و کج و کوله بعضا کرمو کرد و گفت
 
ما این سیبها میندازیم جلوی گاو و گوسفندا مون خودمون نمیخوریم که عراقیه گفت :
 
چپ غشمار و.....تا خوردش بود زدنش و ....

 

توسط دوست عزیز:حمید

---------------------------------------------------------

سلام حمید جان


تو اردوگاه ما(16)زمانی که پرتغال اوردند همین مسئله اجرا شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد