راستش رو بخوای شبیه این خاطره برای بچه های ما هم اتفاق افتاد یه روز سیب آوردند
و افسر عراقی شروع کرد به اراجیف که این سیبه پوستش رو باید بگیرین و اینجوری
بخورین و...بعدش رو کرد به عمو اسکندر اشپزمون که شما از اینا توی ایران خوردین؟
اونم گفت: نه...عراقیه تعجب کرد و دوباره پرسید جدی از اینا نخوردین؟ که عمو اسکندر
گفت نه نخوردیم عراقیه لبخند فاتحانه ای زد و گفت پس شما برای اولین بار توی عمرتون
دارین سیب میخورین؟!
عمو اسکندر گفت :لا سیدی سیب خوردیم و لی ازین سیبها نخوردیم عراقیه گفت چطور؟
عمو اسکندر اشاره ای به سیبهای کوچک و پلاسیده و کج و کوله بعضا کرمو کرد و گفت
ما این سیبها میندازیم جلوی گاو و گوسفندا مون خودمون نمیخوریم که عراقیه گفت :
چپ غشمار و.....تا خوردش بود زدنش و ....
توسط دوست عزیز:حمید
---------------------------------------------------------
سلام حمید جان
تو اردوگاه ما(16)زمانی که پرتغال اوردند همین مسئله اجرا شد.