مجید ملامحمدی ماجرای اسارت و شهادت شهید نوجوانی که بعد از 16 سال با بدنی سالم به وطن بازگشت را به نگارش درآورد:
به روایت قافله:
مجروح که شد ، به اسارت دشمن در آمد و همانجا به شهادت رسید. بعثی ها او را دفن کردند و شانزده سال بعد ، هنگام تبادل جنازه ی شهدا با اجساد عراقی ، جنازه محمد رضا شفیعی و دیگر شهدای دفن شده رو بیرون میآورند تا به گروه تفحص شهدا تحویل دهند. اما جنازه محمد رضا سالم مانده ، سالمِ سالم...
صدام گفته بود این جنازه اینطور نباید تحویل ایرانیها داده بشه. اونو سه ماه زیر آفتاب سوزان گذاشتند ، اما تفاوتی نکرد. ، رو پیکرش آهک و اسید پاشیدند ولی باز هم بیتأثیر بود..
مادرش و یکی از همرزم هاش که همیشه باهاش بود و کامل می شناختش می گفت می دونین برا چی جنازه ش سالم موند؟
گفت راز سالم موندن جنازه ش چند چیزه: ـ اهتمام جدی به نماز شب داشت ـ دائماً با وضو بود و مداومت بر غسل جمعه داشت ـ هیچوقت زیارت عاشورایش هم ترک نمیشد ـ هر وقت برای امام حسین(ع) گریه میکرد ، اشکهایش رو به بدنش میمالید مادرش هم میگفت: به امام زمان (عج) ارادت خاصّی داشت و هر وقت به قم میاومد ، رفتن به جمکران را ترک نمیکرد.
نقل از کتاب قصه ستاره ها و ساکنان ملک اعظم/ ج2/ ص 76
منبع: قافله
روزی چند نوبت برای سید الشهداء گریه میکرد؛ محمدرضا شفیعی را میگویم ... صبحها زیارت عاشورا که میخواندیم ، گریه و نالههایش، جانسوز بود. ساعت نه که کلاس عقیدتی داشتیم ، استاد بعد از درس روضه میخواند و او باز هم میگریست. نماز جماعت هر نوبت هم با ذکر مصیبت امام حسین (ع) شروع می شد و خاتمه مییافت و محمد رضا همچنان گریه میکرد. غروب که میشد ، کتابچه زیارت عاشورایش را برمیداشت و میرفت « موقعیت صفا » قبری که با دستان خودش کنده بود ، بچهها این اسم را رویش گذاشته بودند.
روضهخوان خودش بود ، بعد از هر گریه، اشکهایش را پاک میکرد و به صورت و بدنش میمالید! سرّ این عملش را نمی دانستم، اما سالها بعد فهمیدم. محمدرضا جزء نیروهای تخریب بود و در عملیات کربلای چهار مجروح شد و به دست عراقیها افتاد. پیکر مجروحش را به بیمارستان بغداد منتقل کردند و آنجا به فیض شهادت رسید. همان جا دفنش کردند. پودرهایی روی بدنش ریخته بودند که متلاشی شود و از بین برود ، اما اثر نکرده بود. پیکر مطهرش را سه ماه در معرض نور شدید آفتاب قراردادند تا بپوسد ، اما بعد از شانزده سال، خاک را که کنار زدند، هنوز جنازه محمد رضا مثل روز اول بود ...
او را با دیگر هم رزمانش در قالب « کاروان شهدا » به ایران برمیگردانند. نامش در میان هفت شهیدی که پیکرشان سالم است ، ثبت شده. توفیق دفن جسم از سفر برگشتهاش ، نصیب من می شود. راستی که فیض عظیمی است ...
مادر محمدرضا، عقیقی به من میدهد و سفارش می کند آن را زیر زبانش بگذارم، لب، زبان و دندانهایش هیچ تغییر نکردهاند! شانههایش را که برای تلقین خواندن، در دست میگیرم، تمام گوشتهایش را حس میکنم. بعد از شانزده سال! گویی تازه، روح از بدنش جدا شده است. محمدرضا از «موقعیت صفا» و اشکهایی که بعد از هر گریه برای سید الشهداء به صورت و بدنش میمالید، ارث زیبا و ماندگاری برد.
شهید محمد رضا شفیعی چهارده ساله بود که عزم جبهه کرد ، ولی چون سنّش کم بود قبولش
نمی کردند.
بالأخره یک روز خودش شناسنامه اش را یکسال بزرگتر کرد و به آرزویش رسید.
دفعه ی آخری که راهی جبهه بود نوزده سالش بود، کلی شیرینی و انگشتر و تسبیح خریده بود.
مادر به او گفت: مادر چرا این چیزها را خریدی؟ فردا زندگی میخوای. خونه میخوای.
گفت: مادر خانه من یک متر جاست که آماده هم هست نه آهن میخواد و نه سفید کاری.
بعد یک بیت شعر خواند:
خوش آن روزی که در سنگر بمیرم/نه آن روزی که در بستر بمیرم!
بعد از عملیات کربلای 4 خانواده محمد رضا متوجه شدند که تیری به شکم محمد رضا خورده و مجروح شد
همرزمش نتوانسته بود او را به عقب برگرداند و همانجا مانده بود. فردا صبح که رفته بودند او را بیاورند،
او را پیدا نکرده بودند. بعدها خانواده فهمیدند که محمد رضا را اسیر کرده اند.
یازده روز در اسارت زنده بوده و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه ی بعثی ها به شهادت رسیده
و همانجا در کربلا دفنش کرده اند. به نقل دوستانش وقتی او را اسیر می کنند،
می گویند که به امام توهین کن و او با همان حال زخمی می گوید
مرگ بر صدام. آنها نیز با لگد به دهان او می کوبند و دندانش می شکند
وقتی بعد از شانزده سال جنازه ی محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین می رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه ی محمد رضا را دریافت می کردند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه
می کرده و گفته:
مادر شهید می گوید موقع دفن محمد رضا، حاج حسین کاجی به من گفت:
« شما می دانید چرا بدن او سالم است؟» گفتم:«از بس ایشان خوب و با خدا بود. »
ولی حاج حسین گفت: « راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است:
هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی شد.
مداومت بر غسل جمعه داشت.
دائما با وضو بود.
مداومت بر خواندن زیارت عاشورا
و هر وقت زیارت عاشورا خوانده می شد ،ما با چفیه هایمان اشکمان را پاک می کردیم ولی ایشان با دست اشکهایش را می گرفت و به بدنش می مالید وجالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب می آوردند،ایشان آب را نمیخورد و آن را برای غسل نگه می داشت. »
شهید شفیعی در سال 81 در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.
وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم « یا اَیتُها النَفسُ المُطمَئِنَه اِرجِعی اِلی رَبِک راضیه مَرضیه فَادخُلی فی عِبادی و ادخُلی جَنّتی » به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان ، درهم کوبنده ی کاخ ستمگران
او که عالم هستی را از هیچ آف%D