اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

" خاطرات آزادگان ( 30 ) " :

والله انت عرب
 
دردسر زبان به اسارت که درآمدیم، همه‌مان را در یک جا جمع کردند. در همان حال
 
توپ‌خانه‌ی ایران هم گاه گاهی بر سر عراقی‌ها گلوله‌های آتشین می‌ریخت و موجب
 
هلاکت بعضیشان می‌شد.
 
آن‌ها هم به تلافی به طرف اسرای ایرانی تیراندازی می‌کردند. یکی از رزمندگان
 
اسیر که در جبهه از خود شجاعت فراوانی نشان داده و تقریباً مسن‌ترین افراد در
 
آن جبهه بود، احساس تشنگی کرد و از سرباز عراقی کمی « ماء » ( آب به زبان
 
عربی ) خواست.
 
عراقی‌ها در آن شرایط در به در دنبال ایرانی‌هایی می‌گشتند که عرب‌زبان
 
باشند تا بتوانند از منطقه‌ی عملیاتی رزمندگان اسلام اطلاعات کسب کنند.
 
به همین سبب وقتی رزمنده‌ی پیر گفت ماء، عراقی‌ها دور او جمع شدند. یکی
 
از آن‌ها که چند کلمه فارسی می‌دانست، گفت: انت عربی دانست؟ پپیرمرد
 
گفت: نه به خدا؛ تنها همین یک کلمه را دانست.
 
بعد از کمی جر و بحث افسر عراقی دستور داد کمی آب برایش آوردند. وقتی
 
پیرمرد آب را نوشید، رو به عراقی کرد و گفت: «رَحِمَ الله والِدَیْکَ » ( رحمت خدا
 
بر پدر و مادرت ) این جمله را پیرمرد از مجالس فاتحه و روضه یاد گرفته بود. در
 
این جا بود که افسر عراقی با خشم فریاد زد: « والله انت عرب » ( به خدا تو عرب
 
هستی ) پیرمرد دستپاچه جواب داد: باور کنید تنها همین را دانست.
 
بعد حسابی او را کتک زدند تا اقرار کند. ولی وقتی با انکار پیرمرد روبه رو شدند، او
 
را رها کردند. یکی از برادران به شوخی به او گفت: تو را به خدا تا همه‌ی ما را به
 
کشتن نداده‌ای، این قدر عربی حرف نزن.
 
پیرمرد که حسابی از جریان پیش آمده و حرف برادرمان ناراحت شده بود، تا شهر
 
العماره‌ی عراق کلامی نگفت. 
 
منبع: کتاب طنزدراسارت
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد