سال 64 بود. اعتصاب شروع شد. تازه از حمام آمده بودم. با یکی از بچه های کرمان در طبقه دوم اردوگاه رومادی 3 کمپ 9 با سایر بچه هاشروع کردیم

به الله اکبر گفتن. در لابلای شعارها و فریادها ، "یا ایها المسلمون اتحدوا اتحدوا" می گفتم و بعد شروع به گفتن مرگ بر صدام به زبان عربی کردم. عادل، سرباز عراقی از توی حیاط مرا دید و شناخت. نیم ساعت بعد وقتی عراقی ها به داخل بازداشتگاه ها هجوم آوردند و با هر چه داشتند توی سر و کله ما می زدند، عادل مرا از صف بیرون کشید و یک نفر عراقی دیگر شروع به زدن با کابل به کمرم کرد. تا هفتاد که شمرد، خلف، یکی از اسرایی که کار ترجمه را انجام می داد به عادل التماس کرد و به او می گفت: طفل طفل.خلاص. منظورش این بود که بچه است دیگر او را نزنید. آنها هم دلشان سوخت و مرا رها کردند. سیم کابل توی گوشت های بدنم نشسته بود.

از آن به بعد وقتی عادل سرباز ملعون عراقی مرا می دید دستانش را جلوی دهانش می گرفت و اطراف خود را می پایید تا سربازان عراقی او را نبینند. آرام می گفت: تو بدرسگ می گفتی مرگ بر صدام؛ و بعدش دو سه تا سیلی می زد و مرا به کناری پرت می کرد و می رفت.

چند روز بعد که اعتصاب شکسته شد نزد مرحوم شهسواری رفتم. او در حالی که داشت با گِل مُهر نماز درست می کرد دستانش را شست و با یک چیزی که درست یادم نیست شروع کرد به درآوردن تکه های کوچک سیم کابل برق ازبدنم و آرام آرام اشک می ریخت. او روزهای بعد برای چندین دفعه مرا صدا زد و با روغن هایی که از برنج ظرف مانده بود و آنها را جمع کرده بود جای زخم هایم را چرب می کرد.

یادش به خیر باشد.روحش شاد و گرامی باد!

 

کرامت یزدانی -

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

گفتنی است شهید"محمدشهسواری" که تصویرش دربالا دیده می شود کسی بود

که هنگام اسارتش به دست بعثی ها، باشجاعت تمام, درست درهمین تصویر

با صدای بلند شعار:"مرگ برصدام،ضداسلام"را سرداد که پس از آن نظامیان

بعثی با قنداق اسلحه به جانش افتادند.

فاش نیوز