عرقمان را به جای آب خوردیم
در یکی از جابجاییها،ما را از اردوگاه« الانبار» به «تکریت» میبردند. اسرا را به
صورت دولا سوار اتوبوس کرده بودند به طوری که کف اتوبوس را میدیدیم.
عراقیها هم مدام اتوبوس را نگه میداشتند و یا کند میرفتند تا ما بیشتر اذیت
شویم و در حالی که از تشنگی هلاک میشدیم
نگهبانان عراقی هندوانه میخوردند و پوست آن را به سمت اسرا پرت میکردند.
از فرط گرما آن قدر عرق کرده بودیم که آب جمع شده ناشی از عرق اسرا در فرو
رفتگیهای کف اتوبوس بالا و پایین میشد حتی بعضی از اسرا از همین آب
میخوردند چون تشنگی واقعا کشنده بود.
وقتی به ایران برگشتیم در یکی از خیابانهای تهران در حال تردد از کنار یک بازار
میوه بودیم. به یک مردی که ظاهرا فروشنده بود گفتم:اینها چی هستند؟ گفت:
هندوانه. گفتم چه جالب!، اینها هندوانه هستند در مورد انگور هم همین سوالها
را کردم. آن فروشنده آنقدر انگور و هندوانه داخل اتوبوس ریخت که حساب نداشت.
راوی سیدحسن خاموشی -سایت فردا