ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
اینجا، پای سراشیبیِ تپهها، در برابرِ غروب
و دهانهی وقت،
نزدیکِ باغهایی بیسایه،
کارِ زندانیان را میکنیم،
و کار بیکارگان را:
امید را پرورش میدهیم.
*
آسمان در بامدادْ سربی است
و در شبها نارنجی. ولی دلها
چون گلِ پَرچین بیطرف ماندهاند.
*
در محاصره، زندگی خودْ وقت است
میانِ یادآوریِ آغازِ زندگی
و از یاد بردنِ پایانش…
*
اینجا، پای بلندیهای دود، بر پلکانِ خانه
وقت را وقت نیست،
کارِ کسانی را میکنیم که سوی خدا برمیشوند:
درد را فراموش میکنیم.
*
فاصله را میانِ پیکرهای خود
و خمپاره … با حسِّ ششم اندازه میگیریم.
*
هر مرگی،
اگرچه منتظَر باشد،
خودْ مرگی نخستین است.
پس چگونه من
زیرِ هر سنگی
ماهِ خفتهای بینم؟
" فدوی طوقان "