اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

حکایت هایی از حضرت علی ( ع ) ( 12 )


Image result for ‫تصویر مرقد امام علی در نجف‬‎

 

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

 

عماربن یاسر گوید: من با امیرالمومنین علیه السلام در مسجد جامع کوفه بودم و کسی غیر از من نزد آن حضرت نبود. 

شنیدم که امیرالمومنین علیه السلام می فرمود:

او را باور کن، او را باور کن.

من به اطراف نگاه کردم و کسی را ندیدم، خیلی تعجب کردم.

حضرت به من فرمود:
ای عمار! مثل اینکه با خودت می گویی که من با چه کسی حرف می زنم؟

عرض کردم: بله، چنین است.

فرمود:سرت را بلند کن.
سرم را بلند کردم و، دو کبوتر را دیدم که با هم حرف می زدند.

فرمود:ای عمار! می دانی که چه می گویند؟

عرض کردم: نه،یا امیرالمومنین!

فرمود:
کبوتر ماده به کبوتر نر می گوید که تو به غیر از من، دل بسته ای و از من دوری گزیده ای؟⚡️و کبوتر نر سوگند خورده و می گوید که این چنین نیست.

ماده گفت که من حرف تو را باور نمی کنم.

نر به او گفت که سوگند به حق کسی که در این قبله است! من به غیر از تو به کس دیگری دل نبسته ام.

عمار، من به کبوتر ماده گفتم: گفته های او را باور کن، گفته های او را باور کن.

عمار گوید، عرض کردم: ای امیرالمومنین! من کسی را غیر از سلیمان بن داود علیه السلام نمی شناسم که به زبان پرندگان آشنایی داشته باشد.

فرمود:

ای عمار! همانا سلیمان به حق ما اهل بیت از خداوند درخواست کرد که به زبان پرندگان آشنایی یافت...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد