اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

حرف آخر این که آدم های باهوش اجازه نمی دهند که ...

Related image

 

 یک روز سوار تاکسی شدم که بروم فرودگاه در حین حرکت ناگهان یک ماشین درست

جلوی ما از پارک در آمد بیرون . راننده تاکسی هم محکم زد روی ترمز و دقیقا به فاصله

چند سانتیمتری از آن ماشین ایستاد .

راننده مقصر ، ناگهان سرش را برگرداند طرف راننده تاکسی و شروع به داد و فریاد کرد .

اما راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد . وبه راهش ادامه داد .

در مسیر راه به راننده تاکسی گفتم : شما که مقصرنبودید و امکان داشت ماشین تان هم

آسیب شدید ببیند و ما هم راهی بیمارستان شویم . چرا به او هیچی نگفتید ؟ گفت : قانون

حمل زباله.

گفتم : یعنی چی ؟ و توضیح داد : این افراد مانند کامیون حمل زباله هستند ، آن ها از درون

لبریز از آشغال هایی مثل ؛ ناکامی ، خشم ، عصبانیت ، نفرت و .... هستند .

وقتی این آشغال ها در اعماق و جودشان تلنبار می شود به جایی برای تخلیه احتیاج دارند

و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند . شما به خودتان نگیرید ، فقط لبخند بزنید ، دست

تکان دهید ، برایشان آرزوی خیر کنید وادامه داد: حرف آخر این که آدم های باهوش اجازه

نمی دهند که کامیون های حمل زباله ، روزشان را خراب کنند .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد