ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
خوابم نمی آمد .
رفیقی داشتم ، خیلی آدم رگی بود.
حوالی اذان صبح رفتم به بالینش ،
شانه اش راچندبارتکان دادم و آهسته گفتم:
بلندشو آفتاب زد ، آقا چشمت روز بد نبیند ، یک مرتبه پتو را کنار زد ،
و با صدای بلند گفت: مرد حسابی بگذاربخوابم ، به من چه که آفتاب می زند ،
شاید آفتاب بخواهدنیمه شب دربیاید ، من هم بایدنیمه شب بلند بشوم.
عجب گیری افتادیم