آدمی برای سفرهای دلخواسته، همیشه «پا به رکاب» است. آن هم سفری که به قول خواجه؛ آدم را از بلاد غریب به دیار حبیب برساند. این روایت، سفرنامۀ قافلهای است که خود را منزل به منزل، از بلاد غریب به دیار حبیب میکشاند تا چهار صباح، چشمِ زیارت به خاک ولایتی باز کند که همه اعتبارش را، وامدار حبیبانِ حماسههای دفاع مقدس است.
مبدأ، سنندج است و مقصدش، جبهههای میانی در استان کرمانشاه و ایلام و سپس خوزستان. سه سرزمینی که عین برادران تنی، پشت به پشت هم دادند و هشت سال، در برابر حرامیان صدامی ایستادند. ولایاتی که هزاران برگ سند ایستادگیش را، با خون فرزندان رشیدش امضاء کرده است.
جمعه- سنندج1388/11/30
کاروان طبق قرار میبایست، ساعت سه عصر، در محوطه استانداری کردستان جمع میشد. افراد قافله، جمعی از مدیران اجرایی و فرماندهان سپاه استان بودند که در معیت استاندار، قدم به جاده میگذاشتند. اغلب عضو ستاد اجرایی راهیان نور بودند و قصد داشتند جلوتر از کاروانهای اعزامی، خودشان را به خطوط مناطق میانی و جنوبی دفاع مقدس برسانند و عین واحدهای خط شکن جنگ، به قلب موانع و نیازهای راهیان نور بزنند.
هدف، هموار کردن راه، و پشتیبانی از کاروانهای زیارتی کردستان بود که جمعیتشان به پانزده هزار نفر میرسید. در کاروان تقریبا همه جور مسئول داشتیم؛ به جز استاندار و معاون پشتیبانی، از فرماندار و بخشدار بگیر تا فرمانده نظامی و مدیرکل و رئیسنهاد و سازمان. همگی شوق زیارت داشتند، ولی با این حال بین آمدن و نیامدن، آنقدرها هم خودمختار نبودند.
هرچند جناب مهرشاد معاون پشتیبانی استانداری برای همه حضرات، نامۀ دعوت فرستاده بود، اما این دعوتنامه، چیزی جز امریۀ خدمتی نبود. آقای مهرشاد را توی استان، به آمر به معروف و ناهی از منکر میشناختند، درجۀ یک. توی این به ظاهر دعوتنامه، بعد از احترامات فائقه، با یک جملۀ دستوریِ مؤدبانه، همه را امر به معروف کرده بود: «لطفا طی روزهای آتی، برنامههای اداری خود را به نحوی تنظیم فرمایید که ضمن حضور در این سفر بسیار مهم و انجام وظائف محوله، به زیارت مناطق جنگی نیز مشرف شوید... الاحقر کریم مهرشاد».
فی الواقع انجام وظائف محوله، اجرش زیارت بود. باری با تقلای ایشان، کاروانِ چهل نفرهای شکل گرفت و عصر جمعۀ موعود، به قصد کرمانشاه و ایلام و خوزستان، از سنندج راه افتادیم. با خودم بجز چفیهای چند منظوره و دو سه قلم وسیلۀ شخصی و دو کتاب جیبی، چیز دیگری نداشتم. در سفر، قناعت کردن به اسباب مختصر، سفارشی است که اتفاقا توی یکی از این کتابهای جیبی آمده بود:
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است پیالهگیر که عمر عزیز بیبدل است