اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

سلام برخونین شهر ؛ شهر عشق و آزادی

 



نتیجه تصویری برای تصویر آزادی خرمشهر




بسی خوانده ای وصف گندآوران

که بردندگوی از سرسروران

 

به پیکار دشمن فشردند پای

تبه ساخته دستبرد سران

 

کنون بشنو از فتح خونینه شهر

که یک چند تازید دشمن بر آن



فرستاد صدام ناپاکدل

سوی «خرمی شهر» جیشی گران

 

سپه راند این سوی اروندرود

جری از جهالت چو خود محوران

 

گمان کرد کآسان توان دست یافت

به مرز دلیران و دانشوران

 

چوشد ناگهان چیره چون راهزن

برآن زیوری شهر صاحب زران

 

چپاولگری را برآورد دست

ربود آنچه بد خواسته اندر آن

 

چو دیو سپید و چو اکوان دیو

که بردند ره سوی مازندران

 

و یا همچو خونخوارگان مغول

و یا تیره دل تیرۀ بربران

 

ز بی رسمی و ناکسی بس نکرد

نه بر مهتران و نه بر کهتران

 

بسا مال کز بندرش غارتید

چو خونخواره دزدان و کین گستران

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد