اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

آب و ماهی


تصویر مرتبط



          دریا می شوم برای تو ، روح در بدن می شوم برای تو ، عشق می شوم برای تو 


همانندهمان عشقی که ماهی به آب برای زنده ماندن دارد یا همانندعشقی که صحرابه باران


 دارد زندگی می شوم برای توچون تو تمام من هستی .


نفسی ندارم ، دیگر هیچ حسی در بدنم وجود ندارد دیگرطاقتش را نیز ندارم ، می فهمی ؟ !


وقتی نفس هایم منقطع می شود این را بدان که پایان من در همین نزدیکی است در همین 


لحظات . خسته ام ، حس ندارم ، جمال ندارم ، روح از بدنم باهرتلاشی که می کنم و می پرم


 برای جست و جوی قطره ای حیات تا حداقل اندکی بیشتر زندگی کنم بیشتر می رود .


             می دانی این که تو یک نقطه ضعف داشته باشی اصلا خوب نیست . همیشه پیدا


می شود که برای تو نقشه بکشند وازنقطه ضعفت علیه خودت استفاده کنند اما این ها دیگر


برای من هیچ فایده ای ندارد سینه ام نفسم به شماره افتاده است .


مرطوبی پولک هایم از بین رفته است لحظات به کندی می گذرند ؛ تقلا می کنم برای قطره ای


آب ، اما دریغ از کمی توجه ....


نسیم از روی بدنم می گذرد ، نسیم این دفعه خیلی گرم است یا اصلا بهتر است بگوییم که این 


باد سوزان و خشمگین است که باهردفعه حرکت تن مرا زخمی می کند خورشید که دیگربرتراز


 باد طوری تلالو نورش را به سر و بدن می باشدکه انگار جایی دیگربرای نشان دادن قدرتش


 وجود  ندارد . مرغان ماهی خوار نیز مانند کفتارهای گرسنه در بالای سرم پرواز می کنند همه


 دست به دست هم داده اند تا امروز من بمیرم امامن می خواهم زندگی کنم یعنی به وجود من


 است  که دنیا را تنگ تر می کند .


**********************************************************************


ستایش امرایی - بندرعباس -  پایه دهم علوم تجربی - دبیرستان شیخ الاسلام 

نظرات 2 + ارسال نظر
نرجس شنبه 29 دی 1397 ساعت 06:11 http://yaraneimameasr.blogfa.com/

من شک ندارم می‌رسد آن فرصت موعود

سرسبز می‌گردد زمین از برکت موعود


من شک ندارم آسمان هم رام خواهد شد

روزی به زیر گام های قدرت موعود


می‌آید آن مردی که می‌گویند می‌بارد

از آسمان دستهایش رحمت موعود


گفتند می‌آید و روشن می کند یک روز

چشمانمان را آفتاب قامت موعود


اما دل من این دل مشتاق و شیدایی

طاقت ندارد بیش از این بر غیبت موعود


در انتظارم تا طلوع صبح آدینه

ای کاش باشم در رکاب حضرت موعود



الهام امین

نرجس سه‌شنبه 9 بهمن 1397 ساعت 23:57 http://yaraneimameasr.blogfa.com/

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه اول، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
نه طاعت میپذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحه صد دانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بعرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد
گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که میدیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !



رحیم معینی کرمانشاهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد