اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

حماقت مردم شام زمان معاویه


Related image


نقل است که روزی معاویه برای نماز در مسجد آماده می شد . به خیل عظیم جمعیتی

که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت .

عمروعاص که در نزدیکی او ایستاده بود ، در گوشش نجوا کرد که : بی دلیل مغرور

نشو !  این ها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی آمدند و علی را انتخاب می کردند .

معاویه برافروخت . عمروعاص قول داد که حماقت نمازگران را ثابت می کند .

پس از نماز ، برمنبر رفت و در پایان سخن رانی گفت : از رسول خدا شنیدم که هر

کس نوک زبان خود رابه نوک بینی اش برساند ، خدا بهشت را بر او واجب می نماید

و بلافاصله مشاهده کرد که همه تلاش می کنند نوک زبان شان را به نوک بینی شان

برسانند تا ببینند بهشتی اند یا جهنمی ؟!

عمروعاص خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به معاویه نشان دهد ، دید معاویه

عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می کند و سعی می کند کسی متوجه

تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود .

از منبر پایین آمد در گوش معاویه نجوا کرد : این جماعت احمق خلیفه احمقی چون

تو می خواهند .


" علی " برای این جماعت حیف است .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد