اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

رفتار یک شهید با همسرش (فانوس)


Related image



  وقتی به خانه می‌رسید، گویی جنگ را می‌گذاشت پشت در و می‌آمد تو. دیگر یک رزمنده نبود. یک همسر خوب بود برای من و یک پدر خوب برای مهدی. با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه‌ای قلبی به هم داشتیم. اغلب اوقات که می‌رسید خانه، خسته بود و درب و داغان. چرا که مستقیم از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می‌گشت.

با این حال سعی می‌کرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی‌اش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود می‌پرسید؛ کم و کسری چی دارید؛ مریض که نیستید؛ چیزی نمی‌خواهید؟ بعد آستین بالا می‌زد و پا به پای من در آشپزخانه کار می‌کرد، غذا می‌پخت. ظرف می‌شست. حتی لباسهایش را نمی‌گذاشت من بشویم. می‌گفت لباس‌های کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی‌توانی چنگ بزنی. بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر می‌گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می‌کرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می‌آورد، ما را می‌برد گردش. 


به نقل از همسر سردار شهید محمدرضا دستواره،

کتاب همسرداری سرداران شهید،

مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت، تهران 1389

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد