اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

سقاخانه


 

عکس پروفایل شهادت حضرت عباس , عکس نوشته شهادت حضرت ابوالفضل پروفایل

 

داستانی از کرامات باب الحوائج 

 

کاسبی در بازار اصفهان مغازه ای داشت و کنارمغازه اش سقاخانه ای به نام

آقا ابا الفضل ( ع) بود.

او چون علاقه زیادی به حضرت عباس ( ع) داشت می گفت : آقاجان من به عشق شما

این سقاخانه را تمیز می کنم و از آن به خوبی نگهداری می کنم و آن را آب می کنم که

مردم جگر داغ شده ، از آن بیاشامند و به یاد لب تشنه برادرت حسین ( ع) و فداکری و

ایثار و وفای شما بیفتند ، و شما هم در عوض مغازه مرا نگهداری کن که یک وقت

سارق و دزد به آن نزند.

هر روز کارش این بود که سقاخانه حضرت ابا الفضل ( ع) را تمیز می کرد و آب درآن

می ریخت و یخ می گذاشت و مردم لب تشنه از آن می آشامیدند و می رفتند . 

یک روز صبح به مغازه آمد و مشاهده کرد که تمام لوازم های مغازه را دزدیده اند

خیلی ناراحت شد ، صدا زد : ( یا اباالفضل ) من سقاخانه ات را تمیز می کردم ، آب

می ریختم ، یخ می گذاشتم ، این قدربه شما علاقه داشتم و محبت می کردم و مردم را به

یاد شما و برادرت حسین ( ع) می انداختم حالا باید دزد مغازه مرا بزند ، اگر مال من

برنگردد ، دیگر نه من و نه تو .... 

با عصبانیت به خانه برمی گردد ، روز بعد به مغازه می آید و مشاهده می کند تمام لوازم

مغازه اش سرجایش برگشته است  و دو نفر دم در مغازه اش ایستاده اند و رنگ

صورتشان زرد است و مضطرب هستند .تا چشم شان به صاحب مغازه می افتد به دست 

و پای اومی افتند و می گویند : ای آقا ما را ببخش چون آقا حضرت اب الفضل ( ع )

رضایت شما را خواسته است اگر راضی نشوید ما هلاک خواهیم شد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد