اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

به مناسبت هفته دفاع مقدس ( 4 )


Related image

 

 

        ( طنز جبهه 21 ) :

احوال پرسی هاشون هم با آدمیزاد فرق داشت !

– چطوری یا نه ؟

خوب بودی بدترشدی ؟

- الحمدالله ، تو چطوری ؟ سرت درد می کرد پات خوب شد ؟! آسمونی بودند .

        " شادی روح شهدا صلوات "

**********************************************************

       ( طنز جبهه 22 ) :

فرمانده با صدای بلند گفت : کی خسته است ؟

گفتیم : دشمن .

– کی ناراضیه ؟

- دشمن .

– کی سردشه ؟

- با صدای بلند گفتیم : دشمن .

بعد گفت : خدا خیرتون بده حالا

که سردتون نیست می خواستم بگم که پتو کم بود به گردان ما نرسید !!!

        " شادی روح شهدای غرب کشور صلوات "

************************************************************

       ( طنز جبهه 23 ) :

 هر وقت دلتنگ بزهایش می شد می رفت توی سنگر مع مع می کرد .

یه شب هفت تا عراقی با شنیدن صدا بز طمع کرده بودند کباب بخورند .

هر هفت نفر رو اسیر کرده بود و آورده بود عقب .

می گفت : چوپانی همین چیزهایش خوبه دیگه !

       " شادی روح شهدای کارگر صلوات "

*****************************************************

       ( طنز جبهه 24 ) :

خمپاره خورده بود تدارکات و تدارکاتچی بیچاره هم نقش زمین ...

بچه ها هم مثل مغولها حمله کردند به خوراکیها و

هرکس هرچی تونست خورد یا برد .

از فرداش شعار می دادن : جنگ جنگ تا پیروزی ، صدام بزن جای دیروزی !

       " شادی روح شهدای پشتیبانی صلوات "

            *********************************************                        

       ( طنز جبهه 25 ) :

       از بسیج دانش آموزی آمده بود و در عملیات 7 نفر اسیرگرفته بود .

می خواست با آن ها صحبت کنه ، عربی بلد نبود ،

عبارتهای دعای کمیل رو باهم قاطی می کرد و داد می زد :

الهی ضعف بدنی و رقت جلدی !! ... . کم من قبیح فعلت ؟!

      " شادی شهدای دانش آموز صلوات "

****************************************************

       ( طنز جبهه 26 ) :

  اگر کسی از سرناچاری دو مرتبه پشت سرهم مرخصی می رفت ،

وقتی پایش می رسید به گردان هرکسی یه چیزی بارش می کرد .

– فلانی معلوم هست کجایی ؟

- توخط تهران

– اندیمشک کار می کنی ؟!

بعضیا هم می گفتند با دو روز مرخصی اومده جبهه چکارش دارید ؟!

******************************************************

       ( طنز جبهه 27 ) :

یکسره مشغول عبادت بود .

عنوان سربندش " یازیارت یا شهادت " بود .

داوطلب پاکسازی میدان مین می شد اسمش در نمی آمد .

خط مقدم می رفت ، توعملیات و .... فایده نداشت .

آخر جنگ بچّه ها روی یک پارچه نوشته بودند:

کمک کنید ، روی دست خدا باد کرده ، دعا کنید تیرغیب بخورد و شهید شود .

          " شادی روح شهدا صلوات "

**********************************************

       ( طنز جبهه 28 ) :

می گفت : چون صدام جنگ رابرماتحمیل کرده ،

پس بایدخرج ماراهم بپردازد !

اسلحه ، پوتین ، فشنگهایش و ...

همه مایحتاجش رو از اموال دشمن تامین کرده بود !

*********************************************

 

       ( طنز جبهه 29 ) :

درارتفاعات ، قاطر حکم تفنگ رو داشت .

بچه ها خسته که می شدند می گفتند :

راه برو حیوان ، مزدت محفوظ است ،

ان شاالله توهم با ذوالجناح محشور می شوی .

     " شادی شهدای شمال غرب صلوات "

**********************************************************

       ( طنز جبهه 30 ) :

 شب عملیات که می شد بعضی ها معرکه راه می انداختن :

- بچّه مرشد !

جاااان مرشد .

اگه گفتی حالا وقت چیه ؟

بعد همه باهم می گفتند : وقت خداحافظیه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد