اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

به مناسبت هفته دفاع مقدس ( 6 )


 

Related image

 

       ( طنز جبهه 41 ) :

 وضع غذا که بهم می ریخت ،

دعاها سوزناک تر می شد : اللهم ارزقنا پلویی ، تخته کبابا و فوقه کره ،

یمینی دوغا و یساری شربتا ، مع خربزه !

فریاد میزدن آآآآآآآآآامین !

*************************************************

       ( طنز جبهه 42 ) :

 ازش پرسیدم : درعملیات شرکت می کنی ؟

گفت : صد در صد .

گفتم : پس اگر همدیگر رو ندیدیم حلال کن ، بدی ، خوبی ،کمی ، زیادی .

گفت : برو بابا من به مادرم قول دادم بعداز عملیات شام برم خونه !

حالا کی می خواد شهید بشه ! شام رو بچسب .

******************************************************

       ( طنز جبهه 43 ) :

 بالای صدکیلو وزنش بود .

روزی که می رفتیم عملیات گفت : تو فکری ؟

گفتم : هیچی ، نگرانم ! اگه خدا خواست وشهید شدی چطور برت گردونیم !

گفت : اولا این توفیق نصیب خودت بشه انشالله ؛

ثانیا تقسیمم کنید هرکی یه تیکه برگردونه تا شرمنده نشویم !

*****************************************************

       ( طنز جبهه 44 ) :

 آماده می شدیم برای عملیات .

فرمانده مون با معاونش که کل دیشب رو به عبادت مشغول بود .

شوخی داشت ، می گفت : خوب دیشب نگذاشتی بخوابیم .

پسر مردن که این همه گریه و زاری نداره !

به خودم گفته بودی تا حالا صد دفعه کارت را درست کرده بودم!

****************************************************

       ( طنز جبهه 45 ) :

 پشت خاکریز بودیم ، آماده عملیات .

دوست شوخ طبعی داشتیم وقت رو مغتنم شمرده و مشغول باز کردن کمپوت بود !              

فرمانده که خیلی جدی بود گفت : الان چه وقت کمپوته ؟!

اونم با لحنی جدی گفت: آقا رو! آمدیم وبرنگشتیم

می خواهی خودت تنهایی  همشو بخوری !

*******************************************************

       ( طنز جبهه 46 ) :

کلیعملیات شرکت کرده بود ولی دریغ از یه ترکش !

گفتم : بخوای دست رو دست بذاری ، خودم سر تو زیرآب می کنما !

بابا کلی شعار واسه تشییعت جور کردم !

گفت: تا شما رابه مقصد نرسونم نمیشه .

اگه آقا بپرسه حسن و حسین و تقی و ... کجان چی جواب بدم ؟

*******************************************************

       ( طنز جبهه 47 ) :

گرسنه که بودیم و سر وصدای شکما بلند می شد ،

خصوصا اگرغذا دیر می شد :

آقا این شکم رو دست کم نگیرید ،

خیانت به آن خیانت به اسلام است ،

خیانت به انقلاب است !

بقیّه هم می خندیدن و می گفتند صحیح است ، صحیح است !

*****************************************************************

       ( طنز جبهه 48 ) :

 صبحگاه ، شامگاه ، رزم شب ، راهپیمایی ، بدو ،بنشین ، پاشو !

بابا کربلا هر چی بود صبحگاه دیگه نداشت !

حالا ماهیچی نمیگیم شما سوءاستفاده می کنی !

این ها حرف هایی بود که وقتی می بردنمون صبحگاه غر می زدیم و

می گفتیم و می خندیدیم .

**********************************************************************

       ( طنز جبهه 49 ) :

آن روز من مقسم غذا بودم ، ناهار چلو مرغ بود .

نمیدونم چی شده بود که بعضی مرغها ران نداشت .

بچّه ها هم کم نذاشتن می گفتن :

برادر این مرغها مادر زادی معلول بودن یا تو جنگ به این روز افتادن !

شاید از میدان مین جمع کردن ! نکنه تخریب چی بودن !

*******************************************************

       ( طنز جبهه 50 ) :

تند تند با ولع و اشتهای تمام غذا می خورد ،

انگار کسی می خواست لقمه رو ازدستش بگیره و پشمک رو هم

به این سرعت نمی خوردند !

می گفتم: وقت کردی نفسی ام بکش دوباره شیرجه برو !

می گفت : تو غصّه خودت رو بخور من شنا بلدم ! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد