اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اگر چه عمر تو در انتظار می‌گذرد

عکس ای کاش درختی باشم سلمان هراتی

 

اگر چه عمر تو در انتظار می‌گذرد

دل فقیر من! این روزگار می‌گذرد

 

بهار فرصت خوبی است گل فشانی را

به میهمانی گل رو بهار می‌گذرد

 

چه مانده ای به تماشای تیرگی و غبار

همیشه هست غبار و سوار می‌گذرد

 

تمام چشمه دلان از کنار ما رفتند

اگر نه سنگدلی جویبار می‌گذرد

 

دلی که شوق رهایی در اوست ای دل من

بدون واهمه از صد حصار می‌گذرد

 

سلمان هراتی

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 14 اسفند 1398 ساعت 08:28

خانه دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت

به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت

نشان داد سپیداری و گفت

نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا

سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است

میروی تا ته آن کوچه

که از پشت بلوغ سر به در می آرد

پس به سمت گل تنهایی می پیچی

دو قدم مانده به گل

پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد

در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا

جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی

خانه دوست کجاست.


سهراب سپهری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد