آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت
|
نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
|
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید
|
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
|
سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت
|
که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
|
جلوه روح خدا در افق خون تو دید
|
آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت
|
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت
|
هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
|
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب
|
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
|
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
|
که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت
|
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب
|
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
|
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند
|
سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت
|