اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

یک شهید، یک خاطره


 

طبیعت زیبا و رویایی برای گذراندن وقت در تابستان

 

نماز شب
 

از همان 12 سالگی نماز شبش ترک نمی‌شد! چند مرتبه که با صدای حمد و قل هوالله نمازش بیدار شدم، ناراحت شد. از شب‌های بعد می‌رفت طبقة بالا تا نماز بخواند! یک شب‌، هر چه گفتم: «عباس جان! مادر! چرا همین‌جا نماز نمی‌خونی؟»
بی‌مقدمه می‌گفت: «نمی‌خوام از خواب بیدار بشید. اینجا مزاحم خواب شما میشم.»
با خودم فکر کردم: «این پسر به چه چیزهایی اهمیت می دهد!»
از همان نوجوانی به نظرم خیلی بزرگ‌تر از سن و سالش بود.

خاطره‌ای از شهید عباس حسین‌پور
راوی: مادر شهید

مریم عرفانیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد