ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
میخواستم خودتان بفهمید
کیفیت
خرج خانه و خرید به عهدۀ من بود. لیست چیزهایی را که میخواستیم،
مینوشتم و آن را خدمت امام میبردم و پول میگرفتم و برای خرید به
بازار میرفتم. هرچه باقی میماند، بهعنوان تنخواه نگه میداشتم.
یک
روز خدمت ایشان رسیدم و گفتم: این چیزها را میخواهیم و جمعش اینقدر
میشود. مبلغ را که گفتم امام فرمودند: در جمع اشتباه کردی. من دوباره
شروع کردم به جمع زدن و گفتم: جمعش درست است. ایشان سکوت کردند و فقط
پول را دادند.
من به بازار رفتم و خرید کردم. دست آخر دیدم پول زیاد آوردم. فهمیدم که در جمع کردن 9 فرانک را 90 فرانک حساب کردهام. خدمتشان رسیدم و گفتم: حاج آقا! من اشتباه کردم و پول زیاد آوردم. فرمودند: من همان صبح فهمیدم، میخواستم خودتان بفهمید.
این نکتۀ ریز و لطیفی است. اگر ایشان همان صبح روی حرف خودشان پافشاری میکردند، من احساس میکردم که در این خانه به من اطمینان ندارند و دلسرد میشدم. اما وقتی که ایشان به من اعتماد کردند، چقدر ارتباط خالصانه شد.
* خانم مرضیه حدیده چی (دباغ )- کتاب آینه حسن
ص 85- خاطره 91.