اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

شعرانتظار .....

شعر انتظار .....

شعرانتظار ....

بیمار می شوم که پرستاری ام کنی
خود را زمین زدم که هواداریم کنی


گوشم پر از نصیحت و حرف است ای رفیق
من آمادم که رفع گرفتاریم کنی


گفتی تو سنگدل شده ای خب شدم ولی
نزد تو آمدم که قلم کاریم کنی


اصلا مرا به چوب ادب بستنت چه بود ؟
اصلا که گفته بود فلک کاریم کنی ؟


نانی ز من بگیری و نانی دگر دهی
بر تو نیامده که دل آزاریم کنی


رودست خوردم از همه حتی زدست خویش
کی خواستم که کاسب بازاریم کنی ؟


فریادم از قلیلی آب و طعام نیست
من جار می زنم که شبی جاری ام کنی


با من دوباره قصه شاه و گدا نخوان
حیف است صرف قصه تکراریم کنی


من اختیار خویش به دست تو داده ام
حیف است وقف آتش اجباری ام کنی


فردا بیا و نامه ما را به آب ده
ز آن بیشتر که مجرم طوماری ام کنی


اوقات خویش ز ناله ام اعلام می شوند
وقتش رسیده ساعت دیواری ام کنی

دعوای ما به قوت خود باقی است و باز
من بر همان سرم که سحر یاری ام کنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد