اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

یک شهید، یک خاطره


گالری چشم نواز عکس گل سوسن در رنگ‌ های مختلف - جالبز

امانت


حسین جبهه بود که خواب دیدم با او و تعدادی از اقوام جهت تفریح به یک صحرای سبز و خرم رفته‌ایم. برادرم مرا صدا زد: «خواهر، بیا اینجا کارت دارم.» وقتی از اقوام و خویشان فاصله گرفتیم حسین دو عدد قرآن از جیب بیرون آورد.
- این قرآن‌ها رو بگیر و نگه‌دار، من می‌خواهم به یک سفر طولانی بروم.
این حرف را که گفت از خواب بیدار شدم. سه روز بعد هم خبر شهادتش را به ما دادند. دو فرزندش سن و سال خیلی کمی داشتند، متوجه شدم آن دو قرآنی که حسین در عالم خواب به ما داد همین فرزندانش بودند.

خاطره‌ای از شهید حسین قائنی
راوی: فاطمه صغری قائنی، خواهر شهید

مریم عرفانیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد