اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

اشعار و متون ادبی

نظم و نثر ادبی

یک شهید، یک خاطره


عکس دشت شقایق های معروف ایران - بهترین زمان دیدن گل های شقایق - پارس نیوز

سیلی

سال پنجم درس می‌خواند. یک روز همان طور‌که دست بر صورتش گذاشته بود، با ناراحتی وارد خانه شد. از پلک‌های

پف کرده‌اش فهمیدم ‌گریه کرده است. او را کنار کشیدم و پرسیدم:

«حسن! چرا ناراحتی؟»

جواب داد:

«معلم سر کلاس به‌ من سیلی زد.»

نگران شدم و دوباره پرسیدم:

«چرا؟»

دوباره جواب داد:

«نمی‌دونم!»

پسرم آن روز چیزی نگفت، اما وقتی روز بعد از همکلاسی‌اش علت را جویا شدم فهمیدم حسن سر کلاس اعلامیه توزیع کرده بود. معلم پرسیده بود:

-«آقاسی‌زاده! چه چیزی بین بچه‌ها پخش کردی؟»

حسن جواب داده بود:

-«چیزی نیست.»

آن وقت معلم از شاگردان پرسیده بود و بچه‌ها هم چون حسن را دوست داشتند گفته بودند:

-«ما چیزی ندیدیم.»

معلم حسن را جلوی تخته‌سیاه برده و گفته بود:

«باید بگویی چه چیزی رو رد کردین؟»

و جواب سکوت او سیلی بود که به صورتش زده شد.

همان سیلی باعث شد تا حسن با سیل خروشان مبارزات همراه شود؛ سیلی که کاخ ظلم را فروریخت.

* خاطره‌ای از شهید حسن آقاسی‌زاده شعرباف

راوی: تقی آقاسی‌زاده شعرباف، پدر شهید

مریم عرفانیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد